ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

هنوز به دوستی 20 ساله نرسیدم که فامیل شیم

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۰ ب.ظ

اول اینکه سال نوی همه مبارک... میدونم خیلی دیر اومدم اما بالاخره من آمد ده ام :))


دیروز "مر" رو دیدم.. مر دوست دوران دبیرستانمه.. و کلا دوران دبیرستان دوتا دوست دارم که همشهریم هستن، بقیه شون خیلی دورن :( .. البته دومی که همشهریم هست بازم دوره الان و شهری که دانشگاه رفت موندگار شده.. بگذرم..

"مر" بیچاره هردفعه واسه دیدن من کلی به این در اون در میزنه .. میدونم دوست بدی هستم، طفلکی این سری هم از اول عید که میدونست خونه ام هی اصرار که قرار بذاریم.. خلاصه بالاخره دیروز موفق شدیم همو ببینیم، بعد شما از همچین آدمی انتظار داشتین تو این مدت پست بذاره؟ :)) .. البته چندتا کی وورد تو پیش نویس نوشتم ..

وقتی درو باز کردم مر دم در بود، پیاده شد من دستمو دراز کردم که دستشو بگیرم و بعد ببوسمش، که یهو منو طرف خودش کشید و با ذوق بغلم کرد.. یکم از خودم شرمنده شدم با این دلتنگیم :))) .. بعد سوار شدیم و درهمین لحظه چشمم به دوتا زن همسایه افتاد که داشتن با دقت خیلی زیاد مارو بررسی میکردن :| .. وقتی داشتیم از کنارشون رد میشدیم اصلا نگاشون نکردم..

خلاصه چندساعتی باهم بودیم و خیلی حرفا زدیم.. مر بهم میگفت یکی از همکارام عین خودته، شیطون و شلوغ پلوغ.. یه لحظه تو فکر فرو رفتم برام جالب بود یعنی واقعا من هنوزم شیطون و شلوغ محسوب میشم؟ (آیکن تفکر)


یه مطلبی رو هم توضیح بدم بلکه واسه آقایونی که اینجارو میخونن مفید واقع بشه و تجربه بگیرن...

مر یه پسرعمو داره که سالهاست عاشقشه پسره.. اومدن خواستگاری مر جواب منفی داد.. حتی سر این قضیه عموش اینا باهاشون دعوا راه انداختن و خلاصه اوه سالهاست درگیرن.. پسره هنوزم ازدواج نکرده و امیدواره... من تواین سالها هروقت با مر صحبت کردم گفتم واقعا ینی نمیخوای باهاش ازدواج کنی؟؟ خیلی دوست داره چطور دلت میاد و این حرفا.. و مر هم دلایلش رو واسه نه گفتن واسم گفته بارها.. یکی اینکه پسره خیلی خجالتیه و روی حرف پدرش حرف نمیزنه، توی جمع هاشون بلد نیست دو کلمه صحبت کنه، دنبال پیشرفت نیست و به زندگی و شغلی که الان داره راضیه، و خلاصه یسری چیزای این مدلی... اینارو همه دارم از زبون دوستم میگم... بهش گفتم خب چرا بهش همینارو نگفتی؟ چرا انتظاراتت رو نگفتی؟؟ گفت من بگم؟ من باید یادش بدم؟ خودش باید برام میجنگید..

مثلا بعداز جواب منفی مر، عموش واسه پسره یه جای دیگه میرن خواستگاری، پسره هم یک کلمه هیچی نمیگه و میره باهاشون.. وقتی دیگه کار به جاهای باریک و عقد و اینا میکشه پسره تازه زبون باز میکنه و به باباش میگه نمیخوامش، من هنوزم مر رو میخوام :/ .. خب دوستم هم حرصش گرفته بود میگفت چرا واسه عشقی که سالها ادعاش میکنه نجنگید و الانم چهارتا عکس پروفایل عاشقانه واسم گذاشتن کافی نیست و هیچ حسی بهش ندارم.. 

میخوام بگم یعنی وقتی آدم کسی رو دوست داره باید براش تلاش کنه ... 


۹۶/۰۱/۲۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
شاداب :)