ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

هیچ جا مثل خونه خود آدم نمیشه یعنی چه؟

جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۶ ب.ظ
گفت دوتا از دوستام میخوان خونه بگیرن و دنبال یه نفر سوم هستن که اجاره شون کمتر بشه.. گفت دخترای خیلی آروم و خوبین.. گفت دوستم خیلی بامعرفته.. گفت ایمو میگیرم تصویری باهم صحبت کنین.. پرسیدم کجا دنبال خونه گشتین، گفت ستارخان.. گفتم چند.. گفت 20 میلیون پول پیش، و 700 هزارتومن اجاره.. بدم نیومد..
یکم صحبت کردیم قطع که کردم برگشتم به دختره گفتم دوستات چطور آدمایی هستن؟؟ مثلا ممکنه پسر دعوت کنن خونه؟؟ گفت نه دوست پسر نداره.. ولی خب مشکلی نداری ماها همیشه جمع شیم اونجا؟؟ گفتم نه مشکلی ندارم چه اشکالی داره بیایین.. گفت پسر هم هستااا ..گفت ولی اصلا دوستیمون اونجوری نیست ها.. خیلی سالمه.. فازی نداریم رو هم.. دوتا از پسرا نمازهم میخونن، پسر سوم مشروب میخوره ولی کاری به بقیه نداره ما نمیخوریم..

ساکت شده بودم و دخترک حجم زیادی از اطلاعاتی رو که براشون تعریفی درنظر نگرفته بودم رو پشت سرهم به سمتم پرتاب میکرد.. 

هنوز دارین میخونین؟ :| هیچی دیگه واضح شد چی شد... باهاشون همخونه نمیشم...

باید اعتراف کنم خسته ام.. اعتراف تازه ای نیست.. کهنه است.. مثل زخمی که هی تا میاد خوب بشه پوستشو بکنی و دوباره خون بیاد و هیچوقت التیام پیدا نکنه... این خستگی منم معلوم نیس کی قراره به happily ever after ختم بشه... از اینکه نشستم وسط یه عالمه لباس و کتاب دراین لحظه و همچنان نمیدونم کتابامو باید کجا ببرم یا بذارم.. این زندگی دو قسمتی بی سر و ته رو دوست ندارم..

۹۶/۱۱/۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰
شاداب :)

نظرات  (۱)

خوبی آدما به اینه که به شرایط جدید عادت میکنن البته زمانش واسه همه ی آدما یکی نیست
بعضی وقتا مجبوری بجای جنگیدن با شرایط خودت رو با شرایط وفق بدی چون جنگ زیاده که خستگی میاره

داشتیم همساده میشدیما از دست دادی:)) 
پاسخ:
اصلا واسه همینه به هیچ جا تعلق خاطر ندارم.. نه شهر نه کشور
نه همیشه هم موضوع جنگیدن با شرایط نیست، حتی زیادی هم غرق شدی توش، عادت کردی که اصلا حس نمیکنی تمام این سالها اونقدرام عادی و قشنگ سپری نشده بوده، یکسال پنج سال ده سال خودتو وفق دادی و متوجه نشدی بعد به خودت میای و میگی کجا بودم کجا هستم کجا دارم میرم.. یهو یه جایی میزنی رو ترمز و میگی دیگه نه، دیگه جلوتر نمیرم تو این مسیر.. وقتی ام بهت دلگرمی میدن میگن برو برو بهت قول میدیم یکم دیگه مونده، دلت میخواد محکم بگی نع، بسه.

همسایه های ناخلفی میشدیم فک کنم :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">