ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

خیلی جاها از زندگیم، تو اوج نا امیدی و استیصال، همین که تصمیم گرفتم پرونده یه چیزایی رو ببندم، یهو چیزای بهتر اومده که خودمم نفهمیدم چرا؟

تا اومدم از زندگیم بذارمش کنار، خودشو یواشکی نشون داده...

چرا؟

یعنی خودشه؟

 

شاداب :)
۲۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

آنقدر خوبه و غرق میشم که بعضی وقتا به کل فراموش میکنم و لازمه که به خودم بیام و ببینم چقدر با یه مرد ایرانی فاصله داره...

 

پی نوشت:

کمتر از هفت ساعت دیگه مونده و من دارم به این صدا گوش می‌کنم فقط....

 

شاداب :)
۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

جدیدا اتفاق خاصی نیفتاده فقط اینکه استعفامو دادم به مدیرعامل خارجی و به سی ثانیه نکشید که جواب داد امکان نداره تاییدش کنه! چیکارکنم انقد خوبم دوس ندارن برم :دی .... ولی احتمال زیاد درهرصورت هرجوری شده استعفا بدم تو این ماه

یه شرکت نفتی خیلی بزرگ دیگه پیدا کردم که اصراردارن هرچه سریعتر بهشون بپیوندم، و مهم تر از همه اینکه هر شرطی براشون گذاشتم قبول کردن، و رد کردن همچین پیشنهادی یجورایی حماقت محضه واسم... چون جای رشد و یادگیری خیلی خیلی داره، به علاوه پول

مسئله اینه من برنامه کوتاه مدتی دارم بخاطرهمین نمیدونم به دردسرای جابجاییش می ارزه یانه... خلاصه این چندوقت تو کشمکش بدی گیر افتادم... امیدوارم به یه جمع بندی واسه خودم برسم

دیگه چیکارا کردم؟ مممممم... کار خاص دیگه ای نکردم

آهان آهان، تو فکر اینم بینی مو عمل کنم، البته به شرطها و شروطها...

اولا که اون بشدت مخالف عمل زیباییه و به علاوه بشدت از دماغ من خوشش میاد میگه خیلی خوشگله، و همچنین یه بار اشاره کرد اگه عمل کنم باهام علوسی نمیکنه دیگه :))))))))))) ولی من الان میخوام همه اطرافیانمو گول بزنم (اموجی خباثت) (یادش به خیر یه زمانی به اموجی میگفتیم آیکن :))) ) خلاصه... الان به بهانه مشکل تنفسی میخوام برم عمل کنم بعد اونجا به دکترم بگم دماغمو یکمی هم خوشگلتر کنه :))))) بعد اون میگه صبرکن خارج از ایران بهترین دکترو پیدا کنم، ولی از اونجایی که من دارم ایشون و همچنین خانواده و پدرمادرمو گول میزنم که نمیخوام زیبایی عمل کنم (اموجی خباثت) و بهترین دکترای زیبایی بینی هم تو ایران هستن، پس ترجیح میدم توهمین ایران عمل کنم :)))))... ولی اصصصصصصصصلا نمیخوام بینیمو کوچیک کنه چون بینیم خودش خیلی کوچیکه، اگه دکتر هم کوچیکترش کنه خیلی زشت میشه بدم میاد... ولی جدا از شوخی، یکم تنفسم مشکل داره، خرخر نمیکنم تو خواب، ولی وقتی بیدارم با بینی نفس کشیدن سخته یکم برام، دهنم اکثر مواقع باید باز باشه که راحت نفس بکشم... خلاصه اینو بهونه کردم... و البته یه دکتر که خیلی طبیعی عمل میکنه و بینی هرکسی رو باتوجه به صورت خودش تغییر میده پیدا کردم، بشدت گرونه!!! ولی خب خوبه، تازه اگه ببینه دماغ به عمل نیاز نداره میگه برو عملت نمیکنم ...پولکی نیست و به هر قیمتی عمل نمیکنه.. وهمچنین از دکترایی که همه بینیارو یجور عمل میکنن خوشم نمیاد، این هر نمونه اش با اون یکی فرق میکنه.. و اصلا هم عروسکی و فانتزی شدید عمل نمیکنه.. خوبیش اینه... دکتره فلوشیپ فوق تخصص رینولوژی عه

خلاصه سرتو درد نیارم، زنگ زدم برا 10 خرداد بهم نوبت مشاوره داد، تازه بعداز مشاوره هم یه چند ماهی هم طول میکشه نوبت عملت بشه

حالا اینجاشو گوش کن جالبه:

میخواستم برم ارایشگاه مژه هامو اوکی کنه، یه جایی پیدا کردم خیلی طبیعی و خوبه، منم چون به ریمل حساسم ترجیح میدم اکستنشن طبیعی کنم که دیگه ریمل نزنم، ولی پلنگی تابلو نمیخوام مثل اون سری که منو پلنگ کرد یارو ابله... باورت میشه زنگ زدم گفت دوماه دیگه وقت میده؟ :))))))))))))))))))))))) مهرباااااان کجایی مهربااان مهربانیان :))))) نوبت دکتر بینی زودتر از نوبت ارایشگاهم میشه

یه ارایشگر (مژه کار) سرش از فلوشیپ رینولوژی شلوغ ترههههه ... چی به سر دنیا داره میاد؟

هفته دیگه ام یه اتفاق دیگه داره برام میفته، دعاکن همه چی خوب پیش بره

حالا خوبه اول متن نوشتم اتفاق خاصی نیفتاده و اینهمه اتفاق جدید نوشتم :دی

 

شاداب :)
۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

امروز دومین جلسه کلاس پیانو م بود :)

خیلی خوشحالم.. یه روح زندگی انگار تو من دمیده شده.. همیشه همه عمرم دوس داشتم پیانو یاد بگیرم، یا حتی یه ساز... ولی سالها وقتش پیدا نشد (شایدم بهونه است) ، این دو سه سال هم که درسم تموم شد و وقتش پیدا شد هم دیگه تنبلی خودم بود.. البته شایدم چون فکرمیکردم هیچوقت پولم به خریدن پیانو نمیرسه واسه همین جدی بهش فکر نمی کردم... ولی یه ساز ارزون قیمت دیگه که میتونستم یاد بگیرم نه؟ اوکی پس نتیجه میگیریم تنبل بودم :))))))))

خلاصه...

سه شنبه سرکار که بودم تو گوگل سرچ کردم نزدیکترین آموزشگاه موسیقی، یه جایی پیدا کردم دیدم نصف بیشتر اساتیدش فامیلیشون یکی بود هرکدوم یه ساز تدریس میکردن، از اونا که خانوادگی هنرمندن.. تصمیم گرفتم بعداز کار برم یه سر بزنم بپرسم چجوریاس... بعداز کارم رفتم اونجا، یه منشی خانوم مهربون بود، مبل روبروش هم یه آقای مسن حدود 70 سال با موهای بلند سفید نشسته بود و داشت گوشیشو نگا میکرد.. حدس زدم رئیس اونجا و همونی باشه که خانوادگی هنرمندن.. یکم که با منشی صحبت کردم توجهش کم کم بهم جلب شد و شروع کردیم به صحبت.. عین باباهای مهربون بود رفتارش .. خودش ویولن درس میداد.. بعدم همون موقع پسرش که دکترای موسیقی داشت از در اومد تو، استاد پیانو.. منشی گفت عه استادت اومد.. دیگه همون موقع گفتن بیا یه جلسه کلاس همین الان برات بذاریم.. تئوری بود... تو عکس، اون دفتر تمرینی که توش با مداد نوشته شده رو جلسه اول بهم یاد داد، اونم دستخط استادمه :دی من دستخطم یکم بهتره :دی

 

 

امروز جلسه دوم رو رفتم.. استادم گفت سرعت یادگیریم بالاست هوشم خوبه :دی .. بخاطرهمین تندتند درس میده.. امروز اون صفحه ای که توی عکس بالا که همش نت هست (کتاب بیر) رو یادم داد.. اون صفحه رو کامل بلدم بزنم الان :دی ... بعد نشستن روی صندلی اینجوریه که باید صاف بشینی و بیای نوک صندلی بشینی :))) نمیدونم چه کاریه :)) پاهات جفت باشه دستت نیمدایره باشه، قوز نکنی.. بعد من وسطای نت زدن خیلی دیگه تمرکز کردم یهو یه پامو انداختم رو پام استادم خیلی جدیه هیچوقت نمیخنده، ولی یهو خندش گرفت گفت یه پیانیست هیچوقت پاشو رو پاش نمیندازه :)))))) همچین پامو انداختم رو پام انگار میخواستم بگم خب؟ چه خبر؟ :)))

اینو باید تو فولدر تاریخی ثبت کنم :))) خیلی خوشحالم...کاش زودتر شروع کرده بودم..ولی هنوزم دیر نیست :) خلاصه به زودی میام براتون میزنم بیا و ببین :)))))))))))) 

ببین، کسی که ساپورتت کنه و تو بتونی با خیال راحت رویاهاتو دنبال کنی گل بهشتیه :))))

 

شاداب :)
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

امروز قرارداد 25 ساله ایران و چین امضا شد  :|

یکی دو روز پیش یه خبر اومد از برند H&M که به خاطر اعتراض به خبرای مربوط به استان شین جیانگ توی چین اعتصاب کرده و گفته دیگه از شین جیانگ پنبه نمیخره... استان شین جیانگ (توی چین) بهترین پنبه دنیارو تولید میکنه... حالا جریان چی بوده.. یکسری شایعات پخش شده که گفتن کارگرای شین جیانگ توسط دولت مجبور به کار کردن و بیگاری شدن، به همین خاطر H&M گفته در حمایت از اون کارگرای چینی و اعتراض به زورگویی دولت چین دیگه از اونجا پنبه نمیخره... پشت بندش برندهای نایکی و آدیداس و تامی و چندین برند دیگه هم اعتراض خودشونو درمورد این استان اعلام کردن...

میدونی چی شد؟ به یکساعت نکشید که چین H&M رو از خاکش اخراج کرد... تمام فروشگاهاشو در عرض چندساعت بست و تمام... به همین راحتی

تمام کارمندای این برندها استعفا دادن... و درعرض چندساعت میلیون ها هشتگ تو اپلیکیشن های چینی توسط چینی ها دست به دست شد در اعتراض به این برندها... چندین سوپراستار اهل استان شین جیانگ و سوپراستارهای دیگه چینی قراردادهای نجومی شون رو با Nike و امثالهم کنسل کردن و این حرکت این برندهارو محکوم کردن.. با لوگوی H&M کلمه پنبه رو (Mian Hua) روی عکسای پنبه شین جیانگ طراحی کردن و تو شبکه های اجتماعی میچرخید.

چین حدود 10 نفر از اتحادیه اروپا رو به خاطر این شایعه پراکنی ها در مورد پنبه شین جیانگ تحریم کرد... 

حالا من از برند H&M زیاد خوشم نمیاد یه برند ارزون و بی کیفیته.. ولی Nike رو ناراحت میشم اگه نباشه :دی .. بعد میگه اشکال نداره کشورای دیگه که رفتیم Nike میخریم :))

و یه چینی که خودش کارخونه داشته یه آگهی زده گفته کسایی که از این برندها استعفا دادن میتونن بیان شرکت اون کار کنن..

ملت چین همچین ملتی هستن.. همبستگی فوق العاده ای دارن... به هیچ چیز دیگه کاری ندارم.. ولی همین که وحشتناک باهمدیگه هستن قابل تقدیره... چین چیزی رو از دست نداد، ولی این برندها حدود یک پنجم سهم بازار جهانیشون رو از دست دادن.. 

حالا بگو ما کجای داستانیم؟ 

شاداب :)
۰۷ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام علیکم :دی.. از خونه دارم پست میذارم.. چند روزی میشه که اومدم

قصد نداشتم چیزی بنویسم، میخواستم پست قبلی به عنوان آخرین پست بمونه باشه، که روزگارانی اگه برگشتم عقب نگاه کردم یادم بیاد چه روزایی بوده و چی میگذشته.. چون فکرمیکنم سال 99 خیلی سال سختی واسه همه مون بوده، یه سال تاریخی که به این راحتیا فراموش نمیشه

ولی دلم نیومد بذارم با اون پست تموم شه.. بخاطرهمینم اومدم اخرین نوشته مو تو این صده بنویسم... 

امسال سال سختی بود.. میدونم.. زندگیامون خیلی عوض شد.. به قول معروف دیگه اون آدم سابق نشدیم :)) حداقل تا یکی دوسال آینده هم وضع همینه.. واقعا فشار بهم وارد کرد.. اما.. اما.. اما...

با همه اینا میتونم بگم امسال یکی از بهترین سالهای زندگیم بود :) آرامشی که خیلی سال بود نداشتم رو به دست آوردم... سالها پیش، اینکه دانشگاه رفتم خوب بود، اینکه چه دانشگاهی رفتم خوب بود، اینکه شاغل شدم و دستم رفت تو جیب خودم خوب بود، ولی هیشکدوم به اندازه آرامشی که الان دارم خوب نبودن.. البته همه گذشته ام خوب یا بد منو به این روز رسوندن.. شاید بدون اونا منم الان تواین مرحله نبودم.. نمیگم پول مهم نیست، پول مهمه، ولی فقط برای آسایش.. بدون آرامش پول هم بی معنیه.. آرامش رو باید تو قلبت پیدا کنی..

آرزو میکنم همه آرامش داشته باشن و بعد درکنارش آسایش و پول.. با این دوتا زندگی بهشت میشه..

امیدوارم تا وقتی زنده ام داشته باشمش :)

 

شاداب :)
۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

خسته شدم دیگه.. اینم شد زندگی.. اه... هزارتا کار دارم هزارتا برنامه دارم همش چندماهه معلق مونده.. و هی داره عقب میفته هر روز و هر روز .. خسته شدم دیگه.. واقعا دوس دارم جیغ بزنم... اصلا دیگه از کرونا هم نمیترسم.. فقط دعا میکنم چیزایی که مربوط به کار و زندگی منه دوباره به روال عادی برگردن بعد من خودم میرم تو دل کرونا اصلا..

توروخدا دیگه نهایت تا شیش ماه دیگه اوکی کن همه چیو .. باشه؟ (دارم با خدا حرف میزنم :دی) من معمولا به خدا میگم تورو خدا :))))))

الان داشتم یه آهنگ از Cold Play میدیدم.. خوش به حالش کنسرت cold play رفته قبلا.. وقتی که انگلیس رفته بوده.. اون جلو جلوها هم بوده، ویدیویی که نشونم داد کلا cold play تو حلقشون بود :)) ( یجوری میگم کلدپلی انگار یه انسانه :))) ) البته کلدپلی رو همینجوری رفته بوده.. در اصل عاشق Bon Jovi عه، رفته بخاطرشون ویزای ده ساله امریکا هم گرفته! که از شانسش بازنشست شدن فک کنم دیگه کنسرت نذارن :)) یا اگرم بذارن به این زودیا نباشه

خلاصه کلافه ام.. البته عنوان تو شرایط کنونی واسم یه جوکه.. کنسرت کلدپلی اخرین چیزیه که تو این روزا میخوام.. ترجیح میدم اون یکی فعلا حل شه تا بعد..

خونه ام بهم ریخته اس.. از صبح دارم میشورم میسابم.. پوست دستم خراب شده.. چمدونم یه گوشه افتاده طبق معمول، انقد لباس دارم انقد لباس دارم.. الان یه چمدون خیلی بزرگ لباس فقط دارم میبرم با خودم خونه، میخوام همه این لباسارو بدم فقیر فقرا اونجا... بعد سه برابر این چمدون بازم تهران لباس برام میمونه.. کل زندگیمو لباس برداشته.. جمع بزنی پولشونو فک کنم یه ماشین بشه باهاشون خرید.. دزد بیاد خونه من به نفعشه لباسامو بدزده تا چیزای دیگه.. انسان عاقل همچین کاری میکنه؟ البته به جهنم.. اصلا من نا عاقل.. بالاخره لباس چیزیه که ازش لذت میبرم.. ولی از داشتن ماشین لذت نمیبرم..

خب دیگه دارم هذیون میگم.. چندماه دیگه میام یه سر به این پست میزنم ببینم اوضاع در چه حاله اون موقع.. این پست هیچ مفهوم خاص و جالبی نداشت.. صرفا جهت غر زدن بود.. بای

 

شاداب :)
۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه گربه داره.. خیلی با نمکه... به قول خودش بونمک :))

بعد چند هفته پیش به مدت ده روز رفت مسافرت جایی بعد گربه رو گذاشته بود پیش کسی.. بعد از ده روز که برگشت، یه ویدیو از گربه هه دیدم پریده رو لباساش رو مبل و همش داره صورتشو میماله به لباساش و با دستای کوچولوش لباسارو فشار میده... این حرکت بین بچه گربه ها مرسومه و حالتیه که وقتی بغل مامانشون هستن و شیر میخورن این کارو انجام میدن

باورت میشه گریه کردم؟؟ جیگرم کباب شد واسش... بنظرم یه ضربه روحی عمیق خورده اون ده روز.. انگار مامانشو از دست داده... هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی بتونم یه حیوون رو انقد دوس داشته باشم و همیشه برام عجیب بود بعضیا چطور انقد به حیوونشون وابستگی دارن.. ولی الان از راه دور با اینکه هیچوقت ندیدمش انقد مهرش به دلم نشسته

بعد جالبه قبلا همیشه دستشو گاز میگرفت و اونم عصبانی میشده... ولی این سری که ده روز ازش دور بود و برگشت دیگه اصلا گازش نمیگیره :((((( لابد نشسته به زبون پیشی ها باخودش حرف زده گفته شاید چون گازش میگرفتم ولم کرده رفته پس دیگه گازش نگیرم :(((

حیوون خونگی مسئولیتش خیلی زیاده، اصلا رو این حساب که حیوونه و نمیفهمه نباید رفتار کرد.. حیوونا خیلی هم خوب میفهمن... و واقعا مسئولیت داره نگهداری ازشون، فقط هم غذا و حموم و جای خواب و دستشویی نیست، بنظرم باید طرز رفتار با حیوون رو هم بلد بود.. 

حالا کی هزینه دوا درمون کنه ببرتش پیش روانشناس تا با این تراما کنار بیاد :دی

شاداب :)
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

میخواد دومین خونه شو بخره و داره فکر میکنه کدوم شهر بخره، یا حتی کدوم کشور... هر شهری هم اراده کنی نمیشه، یکسری شرایط و قوانین داره هر شهر، البته راه میونبر هم وجود داره..

ببین میدونی که تو ایران مثلا یه دونه خونه بخری یا دوتا یا ده تا تهش بتونی پنجاه سال ازشون استفاده کنی، بعدش میمیری و میمونه واسه بچه ها و نوه هات.. ولی حداقلش میدونی پراپرتی های (Property) خود خود خودتن... تا اینجاش حس خاصی به آدم دست نمیده، یه موضوع واضحیه...

ولی وقتی گفت اونجا وقتی خونه میخری فقط 70 سال مالکش هستی (تازه اونم فقط مالک خونه میشی، مالک زمینش نیستی، زمین همیشه در تصاحب دولت هست) نمیدونم چرا موهای تنم سیخ شد! یه حس بدی بهم دست داد.. فکر نمیکردم انقد برام مهم باشه! انگار تازه فهمیده باشم عه چقد کوتاهه موندنمون، چقد بده که بعداز خودمون چیزی به جا نخواهد موند.. درواقع وقتی خونه میخری فقط خودت و بچه ات میتونن استفاده کنن، دیگه به دست نوه هات نمیرسه، دولت خونه رو صاحب میشه و اگه بخوای تمدید بشه مالکیتت باید یه مقدار پول به دولت بدی و دوباره خونه رو بهت میدن (خیلی زیاد نیست ولی خب باید بدی، به پول الان ما حدود 80 میلیون تومن) .. بماند که همون 70 سال هم همچین مالکیت بی قید و شرط نداری، هر سال باید مالیات و یکسری هزینه پرداخت کنی حتی اگه خونت خالی باشه

الان حس میکنم شاید بهتر میفهمم از چیِ مرگ میترسم... از خود مرگ نمیترسم.. از نیستی بعدش میترسم... چرا انسان انقد تمایل به بقا داره؟ انقد تمایل به فراموش نشدن داره؟ مگه چیه این دنیا؟ 

من هر موقع هواپیما سوار میشم به مرگ فکر میکنم.. آخرین باری که سوار شدم میدونی نگران چی بودم؟ اینکه سقوط کنم بمیرم بعد برن خونه مو ببینن که مرتبش نکردم و چقد بهم ریخته است و آبروم بره :))))))))))) 

ای بابا ، اخر بحثای فلسفی هم باید اینجوری بشه :دی

 

شاداب :)
۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

میدونی تو اینستاگرام خیلی وقتا پایین بعضی پست ها که به پدرمادر ربط پیدا میکنه کامنتایی میبینم که میفهمم اکثر ایرانیا روابط خوبی بین پدر مادراشون برقرار نیست، یا حتی خودشون باپدراشون... و خیلی برام عجیب بنظر میرسه.. چون بابا مامان من از اینان که وقتی میرن پیاده روی دستای همو میگیرن، یا مثلا یه عکس گرفتن از دیروز که باهم رفته بودن پارک دوتایی داشتن الاکلنگ میکردن :)))) بانمکن یا نه؟ :))

بخاطرهمین نمیتونم درک کنم کامنتای دختر پسرارو درمورد پدر مادراشون.. که مثلا مامانشون با القاب یکم غیرمحترمانه باباشونو صدا میزنه.. یا برعکس... یا مثلا باباهاشون به بچه ها میگن تو آدم نیستی فلان.. از این جور موارد... بخاطر همین خداروشکر میکنم که این چیزا برام ملموس نیست... قطعا بابا مامان منم یه تایمی مخصوصا وقتی عمه هام خیلی تو زندگیمون حضور داشتن مشاجره داشتن، ولی با کمرنگ کردنشون تو زندگیمون الان خیلی وقته آرامش داریم.. ولی درکل هیچوقت از گل نازکتر از بابام نشنیدم به مامانم بگه، یا بابام به ما بگه..

نقش بابا و رفتارش با مامان توی خانواده خیلی مهمه... و از اون ور رفتار مامان با بچه ها خیلی مهمه.. یه زنجیره اس... 

من خودم شخصا کمبودام بیشتر مربوط میشه به زود جدا شدن از خانواده.. شاید اگه تو خونه بودم حداقل تا 18 سالگی الان با خیلی از مشکلات مواجه نبودم.. ولی خب دیگه هرکسی یه جوری تو کودکی آسیب میبینه.. 

یه سخنرانی از دکتر هلاکویی دیدم میگفت تا سه سال اول زندگی 30 درصد از شخصیت بچه شکل میگیره، تا هشت سال اول 80 درصد، از هشت تا سیزده سالگی حدود 90 درصد...

من در بحبوبه 13 سالگی در آستانه مقدمات برای جدایی از خانواده قرار گرفتم.. احتمالا حدود 10 الی 15 درصد آسیب دیدم.. که بازم خدارو شکر :دی... اگه بیشتر بود احتمالا چیز داغونی ازم درمیومد :دی

درکل برنامه دارم واسه بچه خودم تا 13 سالگی به شدت حواس و انرژیمو بذارم و طبق اصول پرورشش بدم که همین کسری 10-15 درصدی منو هم نداشته باشه... دیگه تا 25 سالگی هم اگه اشتباه نکنم میگن اون ده درصد باقیمونده هم کامل میشه، که حالا حواسم به اونم امیدوارم باشه.. اوه اوه چه پوستی از آدم کنده شه :)) زبونی راحته، ولی همون 13 سال هم کم نیست

درکل بنظرم هرکسی که بی برنامه بچه دار میشه قاتله... من اگه فکرکنم امادگی روحی روانی مالی تربیتی شو ندارم بیخود میکنم بچه بیارم.. اینهمه آدم مشکل دار و مریض روحی با ظاهر موجه که ریخته تو جامعه... بچه فقط زاییدن و تامین خورد و خوراک و لباس نیست..  

 

بعدا نوشت:

الان یه ویدیو تو اینستاگرام دیدم یه مامانه بچه شو گم میکنه وفلان.. بعد یه نفر کامنت گذاشته: به کودکان خود قلاده ببندیم.. بعد 635 نفر لایک کردن!!!!!! و 52 نفر هم کامنتشو ریپلای کردن... یکی دوتاشو نگاه کردم یکی نوشته بود بامزه ترین چیزی که امروز خوندم (با کلی اموجی خنده)

 

باورم نمیشه!!!!!! خدا رحم کنه!!!!!!

شاداب :)
۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۵۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر