ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

آدمی که برای هرچیزی ساعتها شاید روزها بلکه ماه ها مینشیند فکر میکند!!!! فکر میکند .. فکر میکند.. بیش از حد هرچیزی را بزرگ میکند بها میدهد پیگیر میشود جدی میگیرد .. و فکرمیکند با اینهمه فکری که کرده تصمیم درستی گرفته.. ولی درد دارد متوجه شود که آن چیزی که بخاطرش چندماه فکر کرد همان چیزی نشد که فکر میکرد!!

در مقابل آن کسی که آسان میگیرد زیاد فکر نمیکند فقط واردش میشود انجام میدهد بعدش هرچه پیش بیاید چه خوب چه بد حداقلش اینست که همان نتیجه ای را که نفر اول بعداز ماه ها بهش رسید را در زمان کمتری تجربه میکند و کمتر ذهنش درگیر می شود و از عدم تطابق فکرهایش با آنچه که در واقعیت اتفاق می افتد، کمتر رنج میبرد..

نفر اول را چه بنامم؟؟ ساده؟ نادان؟ نادرست تصمیم گیرنده؟؟ ولی به نظرم حق با نفر اول است که از این روند ناراضی باشد.. اصلا درستش همین است..

قضیه وقتی تراژدی تر میشود که با این همه، او همچنان به فکر کردن ادامه میدهد.........


شاداب :)
۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

(با عشوه) ... الهی من فدای صدات بشم نفس من جونم :| ... دلم برات تنگ شده!

مکالمه یکی از دخترا تو راهرو با دوست پسر یا حالا نامزد مربوطه :| .. که صداش کامل تو اتاق من میاد... خوووووب داشتی میگفتی؟؟ دیگه چی؟؟ ...خوب منم میخوام فدای صداش بشم ولی خوب نمیام تو راهرو اعلام بکنم که عسیسم.. البته خوب شرایط من یکم متفاوته تو داری باهاش مکالمه میکنی :|... دیگه خواستم پیش خودم کم نیارم زنگ زدم به مامانم ولی جواب نداد :| ... مامانمون هم جوابمونو نمیده :| .. میخوام باهاش بهم بزنم :|...

داشتم دنبال کارتم میگشتم که یکی از ناخونام شکست :((((((... در این مواقع یه جیغ خفیف میکشی و بعد یه اه میگی و در ادامه یکم دردش رو متوجه میشی

معضل بعدی اینکه این کولر رو چند روزیه روشن کردن و دقیقا و مستقیما به تخت من میخوره!... الان مجبور به پوشیدن سویی شرت شدم و پتو رو کشیدم رو پام و نشستم رو تخت و لپ تاب جلومه دارم درس میخونم :| ... خوب این درسته الان؟؟؟

درد که یکی دوتا نیست که..

فردا و پس فردا کنکور ارشد هست... امیدوارم امشب خوب بخوابن و فردا هرکی هرچقد تلاش کرده نتیجه شو ببینه... انگار همین دیروز بود که فردا کنکور داشتم :| .. و از ساعت 10:30 رفتم بخوابم ولی تا ساعت 3:30 شب خوابم نبرد :| .. و من هم اهل قرص خوردن نیستم حتی اگه یه وقتایی ...یه روزایی.. جاییم درد بکنه بازم قرص نمیخورم و درد رو تحمل میکنم... به همین علت اون شب تلاش کردم که بخوابم و خوب موفق نشدم... و صبح هم برف اومده بود و قلبم تو حالت standby بود و یکم طول کشید تا شروع به کار بکنه و سر جلسه کنار یه در شیشه ای خیلی گنده بودم و خوب بهرحال برف اومده بود و انگشتام یخ کرده بود و سمت چپم هم یه دختره بود که خیلی خوش خیال بود چون همش میگفت تقلب بده!!..

خودمونیم چه امید و آرزوها و دلخوشی هایی داشتیماا.. درکل کنکور ارشد خیلی خیلی راحت تر از کنکور لیسانس هست... خیلی راحت... ایشالا فردا روز خوبی باشه برای کنکوری ها...هرچند که همچین مالی هم نیست :|


شاداب :)
۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

دلم برای اون روزا تنگ شده...

روزهایی که با زر از پارک وی تا تجریش رو پیاده میرفتیم و میرفتیم و حرف میزدیم و حرف میزدیم گاهی هم حتی حرف نمیزدیم و حرف نمیزدیم و حرف نمیزدیم و سکوتمون هم برای همدیگه لذتبخش بود... و من چقدر عاشق اون قسمت از ولیعصرم... حتی خیلی قبل تر از اینکه با چراغای رنگی توشب خوشگل ترش بکنن من بازم عاشقش بودم....

و وقتی دوس داشتنت هم بیشتر میشه که بدونی یکی دیگه هم یه روزی همونجایی بوده که تو بودی...

روزای آفتابی ... روزای بارونی.. زمستون... حتی تابستون که گرمارو دوس ندارم... حتی وقتایی که ترافیکش سنگینه البته درحالت کلی همیشه اونجا ترافیکه ولی حتی اون روزی که داشتم از آموزشگاه سُها برمیگشتم و با اینکه کلاس زودتر تعطیل شد چون تیم ملی رفته بود جام جهانی و تو اون روزایی بودیم که رئیس جمهور جدید هم انتخاب شده بود و مردم کلا دنبال بهونه بودن تا بریزن تو خیابونا هم حتی عصبانی نشدم که چرا هیچ تاکسی نمیتونه منو به خوابگاه برسونه و درحالت کلی تر تو اون روز اصلا هیچ آژانسی تاکسی نداشت!!! و مجبور شدم از میدون قدس تا پمپ بنزین ولنجک رو تنهایی و پیاده از وسط خیابون(!) بین ماشینایی که کیپ تا کیپ پارک شده بودن و صاحبانشون پیاده شده بودن و داشتن میرقصیدن وسط خیابون و آدمایی که کلا دنبال فرصت بودن تا دوست پیدا کنن (!) و کاری نداشتن که تو چرا وسط اون معرکه هستی! برم و بتونم از اونجا به بعد رو تاکسی بگیرم!!...

اون ولیعصر هرجوری که باشه هیچوقت منو عصبانی نمیکنه...

ولی آز همچین روحیه ای نداره... فقط دوس داره تو ماشین باشه نهایتش پیاده بشیم چیزی بخوریم... من دوس دارم هرچیزی که حس خوبی بهم میده رو انجام میدم... ولی حیف که آدم وقتی سنش بیشتر میشه انگار جامعه ما دیگه ازش انتظار یه چیزایی رو نداره... باید لیدی وار رفتار کنی و مثلا برند لباست به پیاده روی نمیخوره :|

من و زر خیلی اشتراکات باهم داشتیم... از فیلمایی که دوس داشتیم ، از جاهایی که دوس داشتیم، از آهنگایی که دوس داشتیم، از کارایی که دوس داشتیم بکنیم، از اینکه خاله زنکی برامون جذاب نبود، از اینکه دنبال خیلی کارا نبودیم و و و... میتونستیم حال همو خوب کنیم... حرف همو میفهمیدیم...

و چقدر جای زر تو این روزای غمگین خالیه ....





این آهنگو دوس دارم....

http://s6.picofile.com/d/8f89e79b-fcc8-4f9b-976b-077d98a1e3fa/Seconda_Navigazione_Roberto_Cacciapaglia.mp3



شاداب :)
۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دنیا را بدکاران نابود نمی کنند، بلکه کسانی نابود میکنند که در سکوت کار آنان را نظاره میکنند...


                                                                                                                                                      آلبرت اینشتین


شاداب :)
۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰

گفتم که چند روزه اینترنت خوابگاه خیلی بد شده... قبلا هم بد بود ولی چند وقته بشدت افتضاح شده...
بچه ها اعتراض کردن دیشب.. و دوتا از مسئولین اومده بودن و سعی میکردن جو رو آروم کنن ... ولی بچه ها گوششون بدهکار نبود... گفتن بگید هاشمی رئیس این تشکیلات پا شه بیاد ... اون آقاهام زنگ زدن به هاشمی گفت نمیاد :|
هیچی بچه ها نشستن رو زمین شعار میدادن که:
ما منتظر هاشمی هستیم... هیچ جا نمیریم همین جا هستیم !
من درس داشتم نرفتم :| .. ولی فک کنم در نهایت پا شد اومد... دانشجو به این میگن!... نه مثل بچه های بهشتی بی بخار... واقعا بهشتی بی بخار بود.. هر بلایی سرمون میومد هیشکی صداش در نمیومد... ولی تهران اینجوری کرده که شده تهران... حالا من خودمم نرفتم :|... کلا از حواشی دوری میکنم خیلی دانشجوی خوبی هستم :|||...

از دیشب اینترنت خیلی خوب شده ... جالب نیست؟؟؟؟؟؟ اینکه اگه بخوان میتونن خیلی زود و راحت همه چی رو اوکی کنن... هرچند که بعیده تاثیر آنچنانی در درازمدت داشته باشه... فقط امیدواریم!!


پی نوشت:

چند وقته شبا بیشتر از 3 ساعت نخوابیدم... فرداهم ارائه دارم

ام که چند روز قبل رفت خونشون کلا همش خونه اس.. پایان نامه داره فقط و استادشم ایران نیست... امروز صبح ال و ص هم رفتن خونه... ینی بنده دوباره تنهام!!!... از امروز تنهام تا شنبه...

خیلی حس یجوریه اینکه مثلا خسته از دانشگاه برگردی توی یه اتاق چندمتری و وقتی درو باز میکنی نه تنها کسی منتظرت نباشه بلکه درحالت کلی تر اصلا هیشکی ام نباشه که هر چندساعت یکبار یه 2 کلمه صحبت کنید...


شاداب :)
۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

کسی که بخواد با کنایه حرف بزنه...

کسی که بخواد قبل از اینکه بهش رو داده باشم صمیمی کنه و شوخی بکنه...

کسی که بخواد باهام بحث غیرمنطقی بکنه... کسی که تو زندگیم جایگاهی نداره بخواد تو کارم دخالت بکنه... کسی که بخواد نظراتشو درمورد کارهام بهم بگه بدون اینکه بدونه برام آیا مهم هست یانه...

عکس العمل من در این مواقع چیه؟؟؟؟؟

هیچی

بی محلی ... و ترک اون مکان

اطرافیان میگن که این کارم از صدتا فحش بدتره... وقتی دربرابر کسی سکوت کردم یعنی بشدت برام بی اهمیتی و بهتره حرفاتو برای خودت نگه داری ... یعنی وقتی حرفاتو میبینم یا میشنوم یه دونه از ابروهامو انداختم بالا..

همون قدری که وقتی کسیو دوس داشته باشم خیلی برام مهم میشه و حاضرم خیلی کارها براش بکنم، به همون اندازه در مقابل کسی که براش جایگاهی درنظر نگرفتم بی رحم هستم... اگه تونسته باشی قلب منو به دست بیاری lucky هستی و اگر نه که دیگه کاری ازدست من برنمیاد...

پس واسه خودت ارزش قائل شو و به زندگی خودت بپرداز!!!!


شاداب :)
۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

1.

دختره اومده در اتاقمون میگه ببخشید شما تو اتاقتون کسی فرانسه میخونه؟؟ میگم نه... میگه یه دختره هست که موهاشو تازه رنگ کرده یکم تپله! اون اتاقشو نمیدونی کدومه؟؟؟

قیافه من: :|||||

موهاشو تااااازه رنگ کرده؟؟؟؟  :||||

والا من از اتاق میام بیرون کلا هیشکیو نگا نمیکنم باور میکنی هنوز نمیدونم بچه های اتاق روبرویی چه شکلین؟؟!!!... بجز اتاق خودمون فقط بچه های اتاق بغلی رو میشناسم اونم به دلیل رفت و آمدهامون...


2.

دیروز با ال و صه رفتیم تو زمین چمن خوابگاه نشستیم چایی خوردیم!!!!!! ... یه حس خوب توام با غم داشت غروب... از طرفی هم دچار یاس فلسفی شدم... چرا؟؟ چون همیشه فکر میکردم زمین چمنا واقعین :( ... نشسته بودیم من باتعجب به ال گفتم این دونه های سیاه کوچولو که شبیه ذغالن چین؟؟ گفتن خوب چمن مصنوعیه دیگه!!... گفتم: خوب؟؟ دونه ها چین؟؟ چمن مصنوعی ینی اینکه خودشون میان میکارن و این چمن ها بصورت خودجوش رشد نکردن بلکه توسط عوامل انسانی رشد داده شدن دیگه!! ... ال و صه کلی بهم خندیدن :( ... گفتن چمن مصنوعی اصلا گیاه نیست پلاستیکه :( ... و اینجوری بود که من با این حقیقت تلخ روبرو شدم :(


3.

اینکه یکی درسطح دانشجوی ارشد دانشگاه تهران فکر کنه با چیزی مثل نت ورک مارکتینگ با اون ماهیت جعلی که تو ایران رواج پیدا کرده میتونه بدون زحمت پولدار بشه، خیلی حرفه هاااا...

دیگه درمورد بقیه قشرهای این شغل مسخره انتظاراتم رومطرح نمیکنم... یبار نشستم با یکی از همینا بحث کردم و کلا به چالش کشیدمش، ولی حاضر نبود قبول بکنه :| ... احساس کردم دیگه داره به شعورم توهین میشه لذا بیخیال شدم...


شاداب :)
۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

اولین فردی را که هرگز نتوانستم در زندگی ام ببخشم "نم" است.. و بعداز سالیان سال هنوزهم حسم بهش ذره ای تغییر نکرده.. یحتمل تا آخرعمر هم تغییر نخواهد کرد.. آن روزها را یادت می آید؟؟ فقط 14 سالت بود..برای پذیرش همچون شرایطی کمی کوچک بودی.. کاش هرگز آن لعنتی را تجربه نمیکردی... اینطوری لااقل وجدان خودت الان راحت بود که هیچ کار ویژه ای نکردی!! .. میدانی مشکل کجا بود؟؟ ولش کن........ و بعدش و مخالفت پدرت و پادرمیانی استادت و نتیجه ندادنش و مجبور به راهی رفتن که نمی خواستی اش...  از هرچه مدرسه خاص است بیزارم...

.

.

.

هربار خواستم در این باره مطلبی بنویسم به اواسطش که میرسیدم اشکام میومدن... دیدم اینجوری فایده نداره....

بهش میگن تسخیر توسط گذشته... باید از این مرحله بگذری... باید دست از سرزنش کردنه خودت برداری... و گذشته رو به خودت واطرافیانت ببخشی...وگرنه تا آخر عمر درجا میزنی... و چه بسا بدتر هم بشی...

خوب حالا...

اکثر آدمهای دور و برمون از جملات زیر استفاده میکنن:

- من کلی محرومیت کشیدم تا رسیدم به اینجا درحالیکه خیلی از رقیبای من دغدغه ای نداشتن..

- اگه فلان سال اون اتفاق نمی افتاد من الان فلان موقعیت بودم...

- پدر و مادرم نذاشتن دنبال علاقه ام برم و باعث شدن خیلی استعدادها در من کشته بشه...

- معلم ها و مدرسه و در سطح کلان تر جامعه باعث شدن من با بحران های زیادی روبرو بشم..

- من قبلا خیلی اشتباه کردم و هنوز هم با یادآوریشون از نظر روحی اذیت میشم...

- خیلی ها ظاهر من رو میبینن درحالیکه از درون من و زندگیم خبر ندارن...

و و و ....

اصلا نمیگم این جور حرف ها اساس درستی نداره و ردشون بکنم... نه... شاید واقعا هم خیلی اثرگذار بوده باشن تو زندگی شخص... ولی so what ؟؟؟... کاریه که شده... اتفاقیه که افتاده... شرایطیه که بوده... این تویی که باید از شر این فکرا خلاص بشی...


شاداب :)
۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

توی این چندساعتی که سرور بلاگ دچار مشکل شده بود ازخودم پرسیدم اگر اینجاهم مثل بلاگفا نابود بشود چکار میکنی؟؟؟ آیا مثل وقتی که بلاگفا نابود شد دوباره شروع به نوشتن میکنی؟؟؟ و پاسخ این بود:

در اینصورت برای همیشه دور وبلاگ نویسی را خط خواهم کشید...




+ از مخترع ماست بستنی تشکر میکنم.


شاداب :)
۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

سر ظهر آشپرخونه به شدت شلوغه باید صبرکنی تا بتونی غذا درست کنی... اونایی که تو خوابگاه سوئیتی زندگی میکنن باید پیش ما لنگ بندازن و کمتر غر غر کنن و حرف الکی نزنن و گنده نکنن قضیه رو :|

میخواستم ته دیگ سیب زمینی بذارم یادم رفت سیب زمینی باخودم ببرم آشپزخونه دیگه دیر شد مجبور شدم معمولی دم کنم :|... دغدغه هارو توروخدا!!!


بارها بهم ثابت شده... از قیافه طرف میفهمم چیکارست... البته خوب یه ضریب خطایی هم دارم ولی خیلی پایینه...

مثلا یه دختره یبار اومد اتاقمون فک کنم شب یلدا بود... رقصید و گفت و خندید و خیلی هم مهربون می نمود و قربون صدقه از دهنش نمی افتاد و خلاصه خیلی دختر بامحبتی به نظر میومد وهمه ازش خوششون میومد ولی نمیدونم چرا من همون جا هم حس خوبی بهش نداشتم... اصلا ارتباط برقرار نمیکردم باهاش.. یه چیزی توش بود که منو پس میزد... خلاصه که یه مدت گذشت به من و هم اتاقیام ثابت شد که اونقدرام که نشون میده خوب نیس...

مثال دیگه اینکه یکی از بچه ها داشت عکسای نامزدشو با دوستای نامزدشو بهمون نشون میداد, شاید حدود 7-8 تا پسر بودن... گفتم این به درد نمیخوره.. این به درد نمیخوره.. این به درد نمیخوره... اینم همینطور.. اونم هینطور... خوووب ولی این یکی آدم درستیه... از نظر قیافه و تیپ نمیگفتما.. چون هرکی که تو جمعمون داشت عکسارو میدید میگفت چقد اینا خوبن :|||... ایش... از نظر شخصیت و درونیات منظورم به درد نخور بود... این دوستمون کلی تعجب کرد گفت آفرییییین دقیقا, همشون اهل حاشیه ان و زیاد خوب نیستن.. ولی اون یه دونه که گفتی اون خیلی پسر خوبیه ... میگفت چطور فهمیدی؟ گفتم همچین کار سختی ام نبود!!.. ولی خوب البته قیافه هاشون فرق خاصی هم با هم نداشتاا...

یا اصلا بچه های کلاسمون... حسی که روز اول از هرکدوم گرفتم بعدها کاملا بهم ثابت شد... و موارد بسیار بسیار زیاد دیگه ای که در این مقال نمی گنجد...

آدمای حسود رو به سرعت تشخیص میدم... آدمای بدجنس رو به سرعت تشخیص میدم.. خورده شیشه دار هارو... حاشیه دارهارو... اونایی که دل پاکی دارن.. و غیره... نگاه آدما چیزای زیادی توش هست... قبلا معنی این حرف رو متوجه نمیشدم...

آدما رو قضاوت نمیکنم ولی حسی که طرف مقابل بهم میده ردخور نداره... حس مثبت یا منفی... امکان نداره اشتباه از آب دربیاد... ذات درست رو متوجه میشم... یسری جزییات قابل چشم پوشی هم درمورد هرکس وجود داره بالاخره انسانه دیگه.. ولی اون ذات مهمه.. و فکر میکنم این حسم نسبت به قبلا قوی تر شده... حس شیشم خوبی هم دارم... قبلا اینجوری نبودم... اینو به مامان گفتم یه چیز جالب بهم گفت... خدا کنه دلیلش همین باشه.. اینم یه نعمته بالاخره!!


گفت بدون اینکه منو بشناسی درموردم قضاوت کردی بدون اینکه از شخصیتم چیزی بدونی اشتباه کردی ولی من اونقدارم پاک و آرمانی نیستم... ولی متوجه نمیشد هنوزم اون حس مثبت رو میده , اون پاکی رو میشد تو وجودش دید ... مشکلاتش قابل درک بود... ولی بازم اون حس درست رو انتقال میده... چشما دروغ نمیگن.. حس دروغ نمیگه...

و من آدم شناس خوبی ام.....


شاداب :)
۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر