ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

تکرار میکنم کی دیده به دانشجو ارشد 3 روز در هفته کلاس بدن... ینی اون دو روز با ساعتهای بیشتر یک طرف، این یه دونه کلاس چهارشنبه به تنهایی یک طرف... هروقت از این کلاس برمیگردم کل بدنم درد میکنه نمیدونم رمزش چیه!!... استادشم کلا از بس پشت سر هم حرف میزنه آدم گرم میشه بدنش... وقتی تحمل چیزیو نداشته باشم گرمم میشه!!... از گرما بدم میاد... استاد محترم لطف کن بذار دانشجو هم یکم تو کلاس مشارکت کنه بلکه سرحال بمونه بفهمه چی به چیه نه که خودت یه بنددددد تا ساعت 10 و حتی دیده شده تا 10:30 حرف بزنی تند تند... هر جلسه ام مثال هایی که میزنه بصورت کاااملا رندوم و تصادفی از بچه های صنعتی شریفه ... دیگه امروز گفتیم استاد ایشون شریفی بودن انقد به این بدبختا گیر ندین! ( اشاره به یکی از پسرای کلاسمون که لیسانسشو شریف بوده)...


شاخصی که measurable باشه و تو فواصل زمانیه مختلف مقدارش تغییر بکنه و تحت تاثیر عوامل دیگه ام باشه و تغییراتشو کلا تو زمان های مختلف اندازه گیری کنیم و بتونیم آینده شو تخمین بزنیم رو بهش میگن trend..

مثلا یکی از trend های کلان، جهانی شدنه... یکی دیگه از trend ها خرابی اینترنت خوابگاه دانشگاهه!!!!!!!!!... بله... خودم همین الان تصمیم گرفتم به عنوان یه trend تصویبش کنم...

منفجر بشه دانشگاهی که فقط ادعاست بعد اینترنتش یه روز درمیون خرابه... هی میخواستم به این قضیه عکس العمل نشون ندم دیدم قرار نیس تموم شه این روند... هر هفته ام یه ایمیل عذرخواهی واسه منه دانشجو میاد برای ماست مالیزاسیون این جریان!... عذرخواهیتو نگه دار ، بجاش کار بکن ... اون میانگین ساعت کار مفیده 20 دقیقه ای مال شیطان بزرگ نیستااا...

بیاییم زیاد کار بکنیم و درست کار بکنیم!!!

لطفا..


+ نیل از بچه های اتاق بغلی یه نامزد داره که گیاهخواره... بچه ها بهش میگن "فر" علف خوار :|


شاداب :)
۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

- آدما حرفای پوچی میزنن، که بهش اعتقاد ندارن... بعد یه جا میگن بسه دیگه...

+آره همینطوره..

- اوه یه ستاره دنباله دار رد شد! حالا یه ستاره داره متولد میشه..

+ یه دونه آرزو کن

- چی آرزو کنم؟

+هرچی دوس داری.....


شاداب :)
۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰

تو امن ترین جای دنیایی... وقتی پیشتم دوس ندارم برم... گاهی حتی ساعتها میشینم و ازوجودت لذت میبرم حتی اگه کارم باهات تموم شده باشه.. مثل یه تیکه چوب میمونی که دور و برت اقیانوسه و وقتی هستی نمیذاری غرق بشم...
وقتی دلم از آدما میگیره به تو پناه میارم...
وقتی میبینم همکلاسی چادری و به ظاهر مذهبی اونجوری پشت سر دکتر مین غیبت میکنه و توی روش اونجوری میخنده افسرده میشم
وقتی میبینم اون آدمای تحصیل کرده ای که تو اینستاگرام ادعای مذهبی بودن دارن و ر به ر عکسای خدا پیغمبر گونه میذارن ، از اون طرف عکسای مبتذل و حتی مستهجن لایک میکنن به این خیال که کسی نمیفهمه، عوقم میگیره .. واقعا دیگه میشه به کی اعتماد کرد؟؟؟؟؟
هربار وقتی ازکنار بیمارستان قلب رد میشم و اون صحنه هارو میبینم قلبم فشرده میشه...
یاد اون پیرمرد عروسک بندانگشتی فروش که دیگه نتونستم پیداش کنم اذیتم میکنه...
از اینکه ارزش ها ضد ارزش شدن ...
از اینکه هیشکی واسه این حرفا تره ام خورد نمیکنه... هیشکی نمیگه تو مغزت و قلبت چیزی هست که تورو از بقیه متمایز میکنه و بخاطر اونه که قابل تحسینی و نه بخاطر چیز دیگه ای...
از اینکه کل زندگیمون رو ظواهر برداشته... از اینکه مرگ رو انقد دور میبینیم... و زندگی چی میتونه باشه؟؟ زندگی ای که تهش زیر خروارها خاک خلاصه میشه...
از اینکه راحت دل میشکونیم و حال طرف مقابل برامون مهم نیس...
از شعارهای پوشالی آدم ها خسته ام... دلم گرفته از این زندگی بیخود...

تو پناه منی...

ولی من دیگه انرژی ندارم...
منو ببخش...







http://s6.picofile.com/d/604ea5a5-dc6e-4ab6-8497-371372247e5e/Zack_Hemsey_End_Of_An_Era_Our_Humanity_.mp3


شاداب :)
۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

واقعا از این حجم از دو رویی امروز شاخک درآوردم!!
سر کلاس دکتر مین بچه ها قبلا کلی از دکتر زاد بد گفته بودن... ولی من هیچ حرفی نمیزدم... امروز باز بحث افتاد و بازم همین شکل... بعد دکتر مین گفت که ولی فک کنم همچین ازمنم راضی نیستیناااا.. بچه ها گفتن نه چطور استاد؟؟ استاد گفت که تو ارزشیابی دیدم که چندنفری ازتون به من تو قسمت گشاده رویی و تعامل با استاد بهم نمره 12 دادین!!... درحالیکه من در اتاقم 24 ساعت به روی شماها بازه و هرچی باشه میشنوم... و واقعا هم راس میگه.. میگفت اگه اعتراض تو موارد دیگه ای بود انقد شوکه نمیشدم که از نمره 12 گشاده رویی شوک شدم!
بعد بچه ها گفتن نههههههه استاااااااااد اصلاااااااااا شما خیلیییییییییی خوبیییییییییییییییین...
بعد چی جالبه؟؟؟ اینکه تو جمع بچه های کلاس میشستن پشت دکتر مین کلی حرف میزدن، اتفاقا یکی از همونایی که کلی بد و بیراه پشت ایشون میبافت امروز با وقاحت تمام به چشای استاد نگاه میکرد و میگفت استاد ما از شما خیلی راضی هستیم... و نیش مسخرش هم تا بناگوش باز بود
اه اه اه حالت تهوع گرفته بودم...
من چشام اندازه توپ تنیس شده بود... داشتم با تعجب بهشون نگاه میکردم!!! میخواستم ببینم از روو میرن یانه... که دیدم نمیرن!!
تمام مدت من سکوت اختیار کرده بودم و داشتم به اینهمه حقارت تاسف میخوردم... این آدما حالمو بهم میزنن... خدانکنه هیچوقت من اینجوری بشم... اون روز روز مرگ منه...

اعصاب ندارم این روزا...
اصلا هم اعصاب ندارم...

شاداب :)
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

از وقتی با دکتر پن پایان نامم اوکی شده جرات نمیکنم اتاق استاد دیگه ای برم... دکتر تی که هیچی مقالمو باهاش نصفه کاره ول کردم فقط بخاطر دکتر پن.... وقتی دانشگاه میبینمش فرار میکنم.. دوسه بارهم مچمو گرفته از پشت سر صدام کرده خانوم فلانی !!!!.. و با یه لبخند بدتر از گریه سلام کردم بهش...

بله.. خانوم فلانی هستم یک عدد WANTED !!

استادای دیگه هم که اتاق هرکدوم میرم از پایان نامه صحبت میکنن و موضوع میدن و اینکه میگن باید زود باشم( ینی همون عجله کنم!) شروع کنم!!.. ولی غافل از اینکه من خیلی وقته با دکتر پن همه چی رو اوکی کردم.. نمیدونم چرا رودرواسی دارم که بگم با دکتر پن پایان نامه ورداشتم..

خدا رحم کرد نرفتم TA دکتر مین بشم... چون ترم قبل قائدتا باید TA ایشون میشدم ولی خوب شد نرفتم... وگرنه الان توسط دکتر پن سرم از تنم جدا شده بود :|| ... یه بار یکی از دانشجوهای دکترای دکتر پن رفته بود TA رییس دانشکده شده بود و معرف حضور هست که دکتر پن از رییس دانشکده خوشش نمیاد... ترم بعد دکتر پن بهش گفته بود برو نبینمت :|| برو من نوککککر تربیت نمیکنم :|| ... "نوکر" با تشدید :||
حالا ببینیم این دکتر پن چه گلی به سر ما خواهد زد... کلا اساتید دانشکده ما به دو گروه در مقابل هم تقسیم میشن: 1. دکتر پن 2. بقیه :|||||... حالا نه به این شدت.... ولی تقریبا به همین شدت.. امیدوارم هزینه بالایی بایت این قضیه نپردازم... و کلا output ام بیشتر از input ام باشه...

همون طوری که تو فیلم interstellar گفته میشه که برای اینکه بخوای به چیزی برسی باید از یه چیزی دل بکنی...

بله ...

کلا ما آدم ها بابت چیزهایی که دوس داریم و کارهایی که دوس داریم انجام بدیم هزینه هایی رو پرداخت میکنیم... یه وقتایی این هزینه برات مهم میشه و به این فکر میکنی میگی درنهایت بابتش به چی میرسم؟؟ و سبک سنگین میکنی میبینی که حالا به نفعت هست اینکارو بکنی...

ولی گاهی وقتا همه چی اینجوری دسته بندی نمیشه... خیلی از تصمیمات ممکنه به output خاصی منجر نشه ولی دوس داشته باشیم که بهش بپردازیم ...

اینجا دیگه بحث هزینه/منفعت کنار گذاشته میشه و اون چیزی برات مهم میشه که دوست داری.. که دلت میخواد... که بهت آرامش میده...

حتی اگه هیچوقت به چیز خاصی منتج نشه...


شاداب :)
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز آز اومد دنبالم... خوب بود کلا... و گفت هفته بعدم ببینمش گفتم باشه درسامو میخونم که برسم...

یاد لیسانس و اون دانشگاه بیخود و خوابگاه بیخود تر ولی روزای دوست داشتنی مون که من و آز و زر باهم بودیم زنده شد... بعدش رفتیم شام خوردیم... بعدشم زود اومدم خوابگاه..

برای چندمین بار بهم گفتن که چقدر شبیه Kristen Stewart هستم!!!... تاحالا خیلیا اینو بهم گفتن!.. حتی یبار رفته بودم لباس بخرم یه دختره ام اونجا بود همینو بهم گفت!!

درحالیکه بنظر خوم شبیه نیستم.. نمیدونم ... شایدم شبیهم منتها خودم متوجه نمیشم!!.. حالا اگرم شبیه باشم ولی خدایی چشای من درشت تره... نیست؟...

ولی فیلماشو که میبینم دیگه با دید خودم بهش نگاه میکنم :|

حالا نمیشد بگن شبیه Audrey Hepburn هستم؟؟؟  :|


 Kristen تو فیلم :|




Kristen با آرایش غلیظ :|



Kristen درحال سیگار کشیدن :||||


شاداب :)
۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۴ نظر

نمازخواندن در دانشگاه را دوست ندارم... با شلوار و جوراب و کلا دردسر است... ولی درخوابگاه هرچقدر هم لباست نامناسب باشد سر و ته قضیه را با یک چادر گل گلی به هم می آوری... خوب است.

با اینکه دیشب ساعت 5 خوابیدم و صبح ساعت 7 بیدار شدم انتظار داشتم که برای ارائه ام تمرکزم را از دست بدهم... اما استاد راضی بود..

مثلا دانشجویی یک روز را سر کلاس های دانشگاهش حاضر نشود... هیچوقت غیبت نکرده باشد.... ولی صبح ببیند که نمیتواند برود ... پاهایش قدرت نداشته باشد... دلش بخواهد ساعتها روی تخت دراز بکشد و چشمانش را ببندد .. نه که خوابش بیاید نه.. اتفاقا صبح زودتر هم بیدار شده باشد اما نتواند برود... سرما هم نخورده باشد و مریض هم نباشد...


چرا هیچ استادی از دانشجو نمیپرسد که چرا جلسه قبل نبودی؟؟ ورای آن حس بازجویانه... با مهربانی بگوید همه چی خوب است؟؟ شب را خوب خوابیده بودی؟؟ دغدغه فکری نداری؟؟ مشکلات خانوادگی نداری؟؟ افسرده نیستی؟؟ غم و غصه نداری؟؟ اصلا بنشین بامن کمی درد و دل کن...

داشتم فکر میکردم که مثلا اگر روزی روزگاری در دانشگاه تدریس بکنم چقدر حالات روحی دانشجویانم برایم مهم خواهد بود؟؟ وقتی دارم درباره فلان موضوع افاضات می فرمایم و فکر میکنم چقدر من استاد خوبی هستم(!) اصلا میدانم در دل آن دانشجویی که ردیف اول نشسته چه میگذرد؟؟ چه دردهایی دارد که آنها را پشت چهره با اعتماد بنفس خود پنهان کرده که باید به تنهایی آنهارا برعهده بگیرد و شاید منتظر است تا من دستی به سویش دراز کنم... حتی اگر کار مهمی نتوانم انجام دهم... ولی سعی کنم تسکین باشم...

حتی اگر آن دانشجو نتواند درد دلش را به من بگوید...

ولی حداقل وقتی دارد از دانشگاه خارج میشود باخودش میگوید:

" برای کسی مهم هستم"



شاداب :)
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

+ سلام روز بخیر ....هستم. میخواستم تو کلاس ها شرکت بکنم مجددا

- سلام خانوم ... خوب هستین؟ بله. چه روزهایی میتونین تشریف بیارین؟

+ ...

- چشم من برنامه رو چک میکنم باهاتون تماس میگیرم.

+ متشکرم.


شاداب :)
۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

هرچی بیشتر میگذره بیشتر متوجه میشم ... امروز برای چندمین بار از خودم بدم اومد... آره من اون شاگرد اولی هستم که میخوام نون این قضیه رو بخورم و در نهایت بشم یه آدمی که تفکر سیستمی رو فقط تو کتابا خونده ...


بچه هامون از همون اول فقط یاد میگیرن مشق بنویسن کپی بکنن... بچه یه نقاشی میکشه و چون شبیه اون چیزی نشده که معلم میخواسته معلم میگه این چیه کشیدی؟؟ به جای اینکه ازش بپرسه تو ذهنت چی بوده که همچین شکلی رو کشیدی

بچه های ما آموزش دیدن ولی پرورش ندیدن... میتونن معلم باشن ولی نمیتونن مجری باشن..

این عکس رو چند روز پیش که انقلاب بودم گرفتم... همه جملات جای بحث داره ولی جمله آخر "فرهنگ خوبی داریم" حرفای بیشتری داره...




فردا اولین شب جمعه ماه رجبه... بیاییم برای این مملکتمون دعا کنیم!!!!

برای تموم شدن جنگای منطقه دعا کنیم... برای خیلی چیزا میشه دعا کرد... البته پرواضحه که دعا به تنهایی کافی نیست!!!!!

+ احتمالا فردا رو روزه بگیرم.. لیستی از دعاهام رو نوشتم و گذاشتم بک گراند گوشیم :)))))) ... اولیش دعا در سطح کلانِ :))... بعدش دعای خانوادگی.. بعد واسه پدر زر دعا میکنم.. واسه آز هم دعا میکنم.. واسه ال دعا میکنم شغلی که دوس داره رو پیدا بکنه... واسه خودم هم دعا میکنم..


و واسه اون هم دعا میکنم که هر روز موفق تر بشه و تو اهداف خداپسندانه و راهی که قدم گذاشته خودِ خدا کمکش کنه .. و همیشه تنش سلامت باشه و هیچوقت هیچیش نشه.

دوسش دارم.....


شاداب :)
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر

اپیزود اول


یه غذایی درست کردم بیا و ببین :)) خیلی گشنم بود :دی... لیسانس که بودیم زر فقط دست پخت منو دوس داشت و وقتی بقیه بچه ها غذا درست میکردن خوشش نمیومد :))... فقط یه ایرادی که دارم اینه که بشدت سنتی هستم تو این قضیه... ینی غذاهای خارجی اینا بلد نیستم... فقط پیتزا و لازانیا بلدم... بجز این دوتا دیگه فقط غذاهای ایرانی مثل زرشک پلو و چه میدونم قورمه سبزی و قیمه و امثالهم بلدم... بعدها سعی میکنم غذای جدید مدید هم یاد بگیرم... ایش.. اصلا کی میگه غذاهای اجنبی هارو یاد بگیریم هان؟؟ تهاجم فرهنگی تا کجااااا؟؟؟ من از همین تریبون همه رو به یادگیری غذاهای ایرانی دعوت میکنم :دی... تمام...

چرا این روزا همه درحال نینی دار شدن هستن؟؟!!!!!!!... امروز سرکلاس متوجه شدم اون دختر درسخونه هم کلاسیم حامله است!!!!!!.... چادریه و زیاد مشخص نیس ولی چون خیلی لاغره و امروز هم ارائه داشت متوجه تغییرش شدم... آخه قبل از عید اصلا چیزی نبود که! چطوری درعرض 1 ماه اینهمه مشخص شد؟!... با اینکه زیاد ازش خوشم نمیاد البته بدم هم نمیاد ولی خوب دوسش هم ندارم ولی امروز یکم حس دلسوزی بهم دست داد و یکمی هم برای نینیش ذوق کردم :)... آخی نازییییی... طفلک چطوری میخواد امتحاناشو بده؟!!!

حالا این هیچی!!... دیشبم متوجه شدم که "سم" هم اتاقی و هم کلاسی و دوست دوره لیسانسم هم خرداد نینی دار میشه!!!!!!!!!... اصن باورم نمیشد... حس جالبیه اینکه ببینی دوستت نینی داره...

نینی من خیلی بانمک و خوشگل خواهد شد :دی... ای جان :دی... باباش که صد در صد خوشگل نخواهد بود :)) بازم ای جان :))))) چون من از مردای خوشگل اصصصلا خوشم نمیاد... ولی خوب باباشم بامزه اس :دی... یعنی درواقع به دل من بشینه ، همین کفایت میکنه

امیدوارم که باباش خنده های قشنگی داشته باشه، صدای جذابی داشته باشه، مثلا تلفظ ز و سین موقع حرف زدنش یه کوچچچولو بزنه :دی... وقتی لبخند میزنه لپاش یه کوچچچچولو چال بشه، و مثلا حتی لپ سمت چپش یه کوچچچولو بیشتر از سمت راست چال بشه(!) ... گلوش یه کوچچچولو برآمدگی داشته باشه :دی ... شرط میبندم خودش هم حتی به این ویژگی های خودش پی نبرده که من یهو از بیرون پا میشم بعد از 20 و اندی سال بهش این ویژگی هارو یادآور میشم :)))) ... کلا انسان با دقتی هستم :دی.. اینا فقط ظاهریاش بود... دیگه باطنی هاش شخصیه نمیگم :دی

بله توی پست قبل از مرگ گفتم... و اینکه بهتره هرکسی یه دونه از اون کارت ها داشته باشه... و دراین پست از تولد و زندگی گفتم... فاصله تولد تا مرگ به کوتاهیه فاصله ی همین دوتا پست اِ :) ...


اپیزود دوم


مردی را می خواهم که مانند پسر بچه ای باشد و من به او رسیدگی کنم و از او حمایت و مواظبت نمایم.

مردی را می خواهم که قدرتمند و موفق باشد و از نظر منزلت و جایگاه اجتماعی بتوانم به او افتخار کنم.


اینها گزینه های 2 تا سوال متوالی از یه تست شخصیت شناسی بود و من هردوی اینهارو انتخاب کردم !!... خیلی عجیبه؟!!... در آنه واحد هردوحالت رو میخوام تو یک مرد ببینم... از انجام دادنه مورد اول لذت میبرم.. اینکه در مواقعی ازش حمایت کنم بهش برسم!... و مورد دوم هم بهم حس خوبی میده اینکه احساس کنم تکیه گاهه منه!

اصلا هم ضد و نقیض نیست!... هردوش رو دوس دارم و هردوش هم لازمه... مرداهم گاهی نیاز دارن که خودشونو لوس کنن و خانومشون بهشون توجه و محبت نشون بده ... و گاهی هم لازم دارن که خانومشون بهشون حس قدرت بده و با تعریف و تحسین ، چه توی جمع و جلوی اطرافیان و چه پیش خودشون، اون رو بالا ببره و یادآوری کنه که چقد همه چی با بودنه اون خوب پیش میره و ازین جور حرفا دیگه :)))

خدایی من باید مشاور میشدم :دی ... من هرچی که دارم از کتابای روانشناسیه که تو کتابخونه مشترک بابا مامانم خوندم :دی... یه همچین فضولی بودم :)).. البته رفتار و روابط پدر و مادرم هم الگوی خوبی بوده همیشه :)

نمیدونم چرا احساس میکنم در آینده ابدا و به هیچ وجه با آقام ( :))‌ ) مشکل پیدا نمیکنم :))... یه همچین اعتماد به خودی دارم :دی ... خوب دیگه خیالم راحت شد :دی

تا منبری دیگر درود و دو صد بدرود :دی




پی نوشت 1:

دیشب داشتم صورتمو میشستم یه دختره ام کنارمن بود بعد من همش حواسم بود یه وقت آب نریزه رو زمین که خیس نشه بعد دیدم مسواکشو گذاشت روی روشویی :(((((( و اونجا بود که متوجه شدم این دوستمون چیزی واسه از دست دادن نداره :(((... حالم بهم خورد واقعا..

پی نوشت 2:

و من هنوز متوجه نشدم چه انگیزه ای میتونه یه انسان رو هر روز ساعت 6 صبح از خواب بیدار کنه و باعث بشه تا ساعت 7:30 آرایش کنه؟؟؟؟؟ اصلا انگیزه به من ربط نداره!... لااقل یه صبونه هم بخور واسه خودت میگم :)))


شاداب :)
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر