ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

واقعا از تدریس خوشم میاد.. از نظر روحی ارضام میکنه.. ولی هنوز مطمئن نیستم که شغل دائمیم میخوام باشه یا نه... حتی اگه روزی کارم یه چیز دیگه شد ولی تدریس رو رها نمیکنم.. من دوسش دارم و واقعا توش خوبم بدون اغراق
هم اتاقیای جدید خیلی تحویل میگیرن  :))))) همینکه از در میام تو شروع میکنن ازم تعریف میکنن :))) الان چندین باره که هر دوتاشون به علاوه دوستشون دارن به موهام عشق می ورزن و به طرز جالبی از خوشگلیشون حرف میزنن .. اصلنم جو گیر نشدم خوب بالاخره حقیقتیه که باید پذیرفت  :)))))) 
ولی جدای از شوخی بجز همون حرکت اول دخترای خوبین.. اون حرکت رو هم قبل از اومدن من به تهران و قبل از دیدن و آشنا شدن بامن انجام داده بودن پس تاحدودی قابل اغماضه..

الان که دارم اینو مینویسم یک آن با خودم گفتم نکنه من از اونا باشم که با تعریف و پاچه خواری خیلی حال کنم و عوضش تحمل نظر مخالف رو نداشته باشم؟؟؟ مثل خیلی از استادهای عزیز که همه دیدیم از این مدلیشو...
بعد الان که فکر کردم دیدم واقعا کار سختیه اینکه از تعریفای کسی جوگیر نشی.. من همینجا جا داره که از خدا بخوام که کلا در زندگی بهم جنبه و ظرفیت تعریف رو بده :))) البته اینو بگم من به شخصه میتونم فرق تعریف الکی و سرکاری در جهت پاچه خواری رو با تعریف از ته دل و بدون چشمداشت درک کنم.. پس اگه روزی استاد هم شدم دانشجوهام سخت بتونن که زرنگ بازی دربیارن :))))
از طرف دیگه تحمل نظر مخالف هم جنبه ای هستش که هر کسی داراش نیست .. بنظرم اکثرمون شعار میدیم که نه ما تحمل نظر مخالف و انتقاد رو داریم..  اگه داشتیم که الان وضعمون خیلی بهتر بود و هنوز که هنوزه درگیر تعارفات نبودیم.....
خلاصه تا کسی ازمون تعریف کرد سریع جو نگیرتمون و دیگه هیشکی رو آدم حساب نکنیم
و تا کسی هم باهامون مخالف بود سرکوبش نکنیم و باهاش دشمن نشیم..
یه موردی هست بنام دورویی... راستش هرگز ابنجور افرادو درک نکردم و نمیکنم.. چطور میتونن تو روی کسی بخندن بعد پشت سرش جور دیگه باشن؟!! واقعا از اینجور آدما میترسم.. واسه همینم هیچوقت سیاست نداشتم.. از هرکی خوشم اومده یا بدم اومده تو رفتارم نشون دادم، رفتاری که متاسفانه تو جامعه ما جواب نمیده و محکوم به شکسته.. 
یه چیز دیگم میخواستم بگم یادم نمیاد اصلا چی بود؟!!!! شاید بعدا اضافه کردم..

شاداب :)
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

تعارف رو دوس ندارم

الان خوابگاهم.. بخاطر پروژه ای که با استاد ورداشتم تابستونو خوابگاهم... استاد هر روز زنگ میزد که چیکار کردی تاکجا پیش رفتی کی میای... میگفت رو فلان قسمت کار کردی؟ زود بیار تحویل بده فعلا قسمت دوم رو ول کن و رو چیزی که میگم کار کن ..ولی هر دفعه رفتم پیشش گفت پس چرا رو اون یکی هنوز کار نکردی؟ نمیدونم چی میخواد واقعا که درست حسابی هم راهنمایی نمیکنه خودشم نمیدونه چی میگه... حالا یکشنبه بهش زنگ میزنم میبینم خاموشه... روز بعد زنگ میزنم بازم خاموشه و همچنان روز بعدش... و اینطوری میشه که یه استاد مثلا امریکا تحصیل کرده بدون خبر دادن به منه دانشجوش میذاره میره مسافرت... الان من باید به همچین آدمی چی بگم؟؟؟؟؟ غذای خوشمزه و جای گرم و نرم خونه رو ول کردم اومدم که ببینم استاد رفته جزایر هاوایی زیر آفتاب آب پرتقال میخوره

خسته ام از زندگی خوابگاهی...

اومدم و دیدم که برای تابستون 2تا هم اتاقی جدید دارم.. و میبینم که گوشتای منو از تو فریزر دراوردن و گذاشتن پایین یخچال!!!!!!!! منی که تاقبلش داشتم بهشون لبخند میزدم یهو عصابم بهم ریخت بادیدن این صحنه...گفتم به چه حقی اینکارو کردین؟؟؟ و یسری حرفای دیگه.. کپ کرده بودن.. و بعدش از اتاق زدم بیرون و در اتاق رو ملایم نبستم!!!... اصلا تو شرایط خوبی نیستم... تحت فشارم .. ازهمه طرف..

شب دارن یه چیزی میخورن واسه منم میاره میذاره رو تختم... میگم ممنون نمیخورم... میذاره رو تختم و میره میگه بخور عزیزم... و اینجوری میشه که تعارف باعث میشه من دیگه نتونم به شرایط واکنش نشون بدم... ولی نه این خوب نیست... من مغرورم...

تعارف رو دوست ندارم....

خسته ام از زندگی خوابگاهی....


شاداب :)
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


                                                                          


1. تو اینستگرام پیج یه دختر رو دیدم بالاش نوشته بود فالو شده توسط تینا آخوند تبار، رضا شیری و یه آقای دیگه که اسمشو یادم نیس!!!!!!!!!!

ینی یه چیزی تومایه های گرفتن نوبل اینستگرام بود!!! تواین فکرم که ینی فالو شدن توسط تی/نا آخ/وند تبار، رضا شیری و اون آقای دیگه که اسمشو یادم نیس(!) تا این حد براش افتخاره که زده سر در پیجش؟؟؟!!!!! نه واقعا میخوام بدونم؟؟؟ آمریکا در چه فکریه؟؟ ایران ..چی؟  بقیه شوبلند بگوو... تکبیر !!

سعی میکنم به تحلیل حادثه نپردازم چون تحلیل گر هم نیستم! راجع به این مقوله بنظرم بهتره بعدا یه پست جداگانه بنویسم!


2. تمام زندگیش واسه ارزش هاش تلاش میکنه، نمیدونم واژه جنگیدن واسش مناسب باشه یانه، شایدم میجنگه. نمیدونم به رضایت کامل از خودش میرسه یانه؟ راستی اصلاهمچین چیزی تا چه حد خوبه؟؟ اینکه از خودت کاملا راضی باشی؟؟ این حالت واسه آدمای کوچیکه یا آدمای بزرگ هم به اون رضایت کامل میرسن؟؟ بنظرمن وقتی سقف آرزوها و خواسته هات به یه جای از قبل تعیین شده محدود بشه، بالا یا پایین فرق نمیکنه، فقط اون مرز رو منظورمه، این یعنی اینکه کمال گرا نیستی.. وقتی یه کمال گرا باشی برخلاف بقیه نمیدونی قدم و خواسته بعدیت چی میتونه باشه، منظورم بی برنامگی و بی هدفی نیست، اصلا... منظورم اینه نمیتونی "ازقبل" تعیین کنی که تلاشت رو کجا متوقف خواهی کرد.. اینکه بعداز رسیدن به هر هدفی تشنه هدف بعدی و بعدی باشی... بنظرم این ویژگی خیلی هیجان انگیزه و افراد کمی شاملش میشن...

دو حالت میبینم:

1. آدمی که کمال گرا باشه هیچ وقت به اون رضایت کامل و شامل از خودش نمیرسه ولی خوب بهرحال اون یه کمال گراست!

2. آدمی که سقف خواسته هاش حد داره ، یه روزی به اون رضایت کامل وقلبی نسبت به خودش میرسه، ولی خوب بهر حال مثل اینه که تسلیم شده.. البته اینا فقط درحد نظر شخصیه!

خوب حالا ترجیح آدم کجا میتونه باشه؟ ینی کدوم یکی از این 2نفر بهترن؟ اینکه یه کمال گرا باشی که این خودش به اندازه کافی خوبه ولی به درجه آخر رضایت نرسی؟ یا اینکه یه انسان با اهداف و خواسته های محدود باشی ولی درعوض رضایت قلبی داشته باشی؟؟ ... سوال سختیه! راستی موفقیت لزوما در پی اش رضایت رو هم داره؟؟؟


3. اون روز با خواهرم داشتیم بازی میکردیم :دی ... تو اینترنت آژانسای مسافرتی یه تست گذاشتن که مثلا به سوالا جواب میدی و بهت میگه شهری که برای سفر کردن مناسب حال و احوال و روحیاتته کجاست... البته بیشتر جنبه فان و سرگرمی داره .. آره نوبت من شد جواب بدم همین که به سوالات جواب میدادم مثلا فصل موردعلاقه زمستون، بعد مامانم براش جالب بود میگفت واقعا زمستون؟ گفتم اره...

پدرمادر خیلی برام عزیزن و خیلی هم برام زحمت کشیدن ولی داشتم به این فکر میکردم اگه یه روزی بچه دار شدم حتما علایق اولیه شو بپرسم واسه اطلاعات عمومی خوبه :دی ... ممکنه دونستن یا ندونستنش زیاد فرقی نکنه ولی بهر حال کار خوبی میتونه باشه پرسیدنش :دی

راستی شهر مناسب من زوریخ از آب دراومد.. جالبه ... یه روزی اگه پولام زیاد شد شاید به سفر بهش فکر کردم!!!


شاداب :)
۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

                                                                  

                              

همین اول بگم عشق اینجا ایهام دارد، دنبال جنگولک بازی نباش :D

تو اینستگرام یه پیج دیدم تازگیا یه بوتیک که مانتوهای خیلی خوشگلی داره ولی کاملا مشخصه گرونن از دیزاین بوتیک گرفته تا خود مدل های casual و ready to wear اش :)))) .. امروز داشتم مانتوهاشو میدیدم از یکیش که خوشم اومده بود به مامانم گفتم مامان این بنظرت چطوره؟ بگیرمش؟ گفت این چیه؟؟ اصلنم خوشگل نیست.. خلاصه با خاک یکسانم کرد!!! ولی بعدا حتما یه سر به بوتیکش میزنم (آیکن خنده شیطانی) ..

چند شب پیش فیلم ساخته شده بر اساس زندگی استیو جابز رو دیدم.. فیلم قشنگی بود ..

ولی بنظرم یکم آدم نامردی بوده لاقل برای مدتی!... اینکه ایده اولیه ش دزدی بود (هرچندنمیشه منکر ذهن خلاق و تواناییش تو متقاعد کردن آدما شد) اینکه غرور گرفتش اینکه برای رسیدن به هدفش همه رو قربانی کرد دوست ، فرزند و به اصطلاح همسر!

اون تیکه ای که واز برمیگرده بهش میگه : تو خیلی عوض شدی استیو... استیو میگه: بزرگ شدم... واز جواب میده : نه ، بزرگ نشدی.... جمله اش جای فکر کردن داشت..

برای موفق شدن باید تو یه مقطع زمانی و حداقل "برای مدتی" ، قید همه رو زد .. و تمام انرژی و فکرتو بذاری روی هدف یا ایده و کارت.. از حواشی دوری کنی و یه سری چیزارو به فراخور اهمیت هدفت به خودت تحریم کنی. استیو همین کارو کرد و این قابل تحسین بود ... اوایل فیلم با جرقه هایی که تو ذهنش زده میشه بیننده هم تلنگر میخوره، جسارتش به هر آدم ماجراجویی انرژی میده... ولی استیو زیاده روی میکنه تاجاییکه همه آدمای زندگیشو از دست میده... تنها میشه و درست بعد از اون، پروژه مکینتاش هم باشکست روبرو میشه و هیئت مدیره رای به لغو قدرت و عناوین استیو میدن.. استیو رها میکنه اپل رو ... اینجا اشتباهات گذشته شو جبران میکنه... برمیگرده پیش دخترش و whatever....

یه چیز دیگم این بود که فهمیدم ما ایرانی ها چقد شخصی به قضایا نگاه میکنیم... اونجاییکه مایک ورای دوستی با استیو به اسکالی رای میده، کاری به درست بودن یانبودن فکرش نداریم، اینکه تواون لحظه کاری که فک میکرد درسته رو انجام داد... گرچه بعدا مشخص شد اسکالی زیادهم شایسته نبود ولی اون وقفه برای استیو لازم بود و چه خوب رقم زد آینده رو...

اینجا یه چیزی برامن خودنمایی میکنه... ببین توی تکنیک خواب بر روی مسئله شما باید برای مدتی از اون مسئله تون دور بشید.. مثلا وقتی داشتم برا کنکور میخوندم یادمه یه سوالی بشدت ذهنم رو مشغول کرده بود و هرچقد راه حل های مختلف رو امتحان میکردم به جواب نمیرسیدم درعین حال نمیخواستم از سوال بگذرم یا به جوابش نگاه کنم... حسابی کلافه شده بودم تا اینکه خسته شدم و ولش کردم... به مدت 2 روز کتابامو همه رو بستم گذاشتم کنار... نمیتونستم چیزدیگه ای بخونم..تو اون 2 روز به هیچ وجه به سوال فکر نکردم.. تا اینکه یه شب باخانواده نشسته بودم میوه میخوردم به یکباره یه جرقه تو ذهنم خورد، بدون اغراق میگم همه جا روشن شد عین روز عین روز... به قدری خوشحال شدم سریع پریدم تو اتاقم و شروع کردم به حل مسئله تا اینکه به جواب رسیدم... ازخوشحالی جیغ زدم!.. شاید اونقدراهم مهم نباشه چون بالاخره کشف یا اختراعی رخ نداده بود :)))) ولی برای من مهم بود به اون حسی که دنبالش بودم رسیدم... حس آرامش

حالا اینجا شاید این تکنیک زیاد قابل قیاس با شرایط بعد از شکست استیو نباشه، ولی چرا، یجورایی شبیه هست... خواب به روی مسئله براش اتفاق افتاد...

دوباره شروع کرد ولی اینبار بهتر، شاید اگه شکست نمیخورد شاید اگه به اصطلاح خواب به روی مسئله براش اتفاق نمی افتاد اونقدرا موفق نمی شد .. ولی موفق شد... و تا پایان عمر 56 ساله کوتاهش موفق موند....

مهم نیس چقد عمر میکنیم مهم اینه که تاوقتی زنده ایم چه کارایی بکنیم... لااقل واسه من یکی که صرف 100سال عمر کردن جذاب نیست.. باید بری دنبالش و همه تلاشتو بکنی که توش موفق باشی..

نکته اینجاست: چند درصد آدما عشقشون رو کشف میکنن و میرن دنبالش؟؟؟؟


شاداب :)
۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

وای خدا... اصلا نمیدونم چی بگم... حالم گرفته شده ... خیلی ام گرفته شده... واقعا چرا؟؟؟؟ ولی هنوز مونده... ضربه آخر مونده... نه چرا بگم ضربه آخر؟؟؟ شاید پاداش آخر؟؟ هان؟ اینطوری بهتر نیس؟؟؟؟ نمیدونم باید از کی بدم بیاد الان؟؟؟ شایدم تقصیر خودم باشه هان؟؟ .. اینجور مواقع حس بدی به خودم پیدا میکنم حتی تفریح کردنم لایقم نیست خوشحالی و خوش گذروندن لایقم نیست.. اصلا میگم تقصیر همیناست... گاهی وقتا میگم اصلا خودمو تح/.ریم کنم..

اه اه اه

شاداب :)
۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

                                                                          


خوب از کجا شروع کنم؟؟

آره هیچی این 1 ماه و خورده ای که ننوشتم اتفاق خاصی نیفتاده! فقط امتحاناتمو دادم! ..آهان قبل از شروع امتحاناتم میانترم درس آمار رو هم دادیم رفت... که من از 100 نمره 100 شدم.. خلاصه اگه تو این درس مشکل داشتین من هستم :))))) بجز من یکی از پسرای کلاس هم 100 شد!! باهاش رقابت دارم... آخه پسر هم انقد درسخون؟ (شما بخونید همون درسخون :دی )

امتحاناتم 16 خرداد شروع شد... تقریبا همه رو خوب دادم.. فعلا نمره 2تا از درسامون اومده... اولی رو 20 شدم ..تف به ریا.. دومی رو 19.5 شدم! میدونم 19.5 هم نمره خوبیه ولی برا این درس کلی زحمت کشیدم و هنوزم دارم میکشم! استادمربوطه فرمودن نماینده کلاس 2نمره اضافه بهش تعلق میگیره که اون پسری که ذکر کردم زودتر از من داوطلب شد البته من 2 دل هم بودم چون فک میکردم خیلی وقتم گرفته میشه ولی اشتباه کردم! همین استاد فوق الذکر فرمودن اگر که پروژه خارج از کلاس هم انجام بدین بازم نمره کامل میدم... خوب من خوشحال شدم و گفتم استاد من هستم...توی کل کلاس فقط من پروژه رو قبول کردم... و امتحانمو هم کاااامل کامل نوشتم ..حتی حاضرهستم به خودم 25 هم بدم :دی ... پروژه هم که برداشتم... کنفرانسمو هم عالی دادم استاد کلی خوشش اومد.. ولی آخرش چی شد؟؟؟ نه واقعا چی شد؟؟ 19.5؟؟ بحث سر اون نیم نمره نیس بحث اینه که خیلی بده آدم بدقول باشه! خلاصه قراره تابستون نازنینمو بخاطر پروژه این استاد توی تهران تلف کنم... به استاد زنگ زدم گفتم استاد شما فرمودین پروژه بردارم نمرم کامل میشه... استاد باکمال نامردی خیلی راحت گفت نه من کی گفتم؟؟!!! حالا جالبه استاده خیلی دوسم داره و بیشتر ازهمه تحویلم میگیره!! همینجوریشم نمره کنفرانس و برگه امتحانم کامل بود نمیدونم نیم نمره رو از کجا کم کرده بود... حالا اون به جهنم! حاضر نشد بخاطر این تابستونی که برای پروژه اش دارم تلف میکنم اون نیم نمره رو بهم بده.. واقعا چرا؟؟؟ برگشته میگه 20 گرفتن که آسون نیس!!! اسم این رفتار چیه واقعا؟ مگه من کم دارم زحمت میکشم؟ دیگه چه انتظاری داره مگه؟؟؟ ینی پروژه ای که من دارم انجام میدم از کار نماینده کلاس در طول ترم که کلا 4تا ایمیل بین بچه ها و استاد رد و بدل کرده آسون تره؟؟؟؟؟

تو اون لحظه احساس کردم همه انرژی و انگیزم پرید...بحث سر نیم نمره نیست، بحث اینه که باتمام وجود سعی کنی بی نقص باشی ولی باز ببینی که همیشه یه بهونه ای وجود داره...

حالا قضیه جالبتر کجاست؟ اینکه یهو همه همکلاسیات یادشون بیفته حالتو بپرسن و ایضا در پی اش نمره هاتو !! یکی از بچه ها که کلا وقتی مسیج میده فقط سلام میکنه و بقیه حرفشو میزنه.. ولی اون روز نوشته سلام شاداب جان!!!! نمره هارو دیدی؟؟ شاداب جان ! چه جالب! منم گفتم نه ندیدم.. هه هه..

وقتی شاگرد اول شدم میرم کلا میگم :))

هنوز به نمره های باقیمونده امید زیادی دارم ...

من شاگرد اول میشم...

شاداب :)
۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

                                                                    



فقط یه خردادیه که میتونه شب تولدش بجای اینکه از پی ام ها و مسیج های تبریک نداشته اش لذت ببره, بشینه ساعت 2.30شب عکس سر بریدن داع/شی هارو تو اینترنت ببینه 

نصف شبی مازوخیسمم گل کرده!!

چندسالیه که دیگه روز تولدم خوشحال که نیستم هیچ, حتی ناراحت هم هستم

شاداب :)
۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

هنوزم باورم نمیشه بلاگفا وبلاگمو از بین برد. باورش سخته. میدونی. تمام نوشته های 1 ساله گذشته م پرید! همش پرید! حتی به وبلاگم دسترسی نداشتم که بتونم پستامو کپی کنم. مهلت نداد! آدرس وبلاگم هم تحت تصرف ادوانی قرار گرفته!!!!! به طوریکه نمیتونم هیشکدوم از دوستای بدون وبلاگمو باخبر کنم.

ولی هیچ اشکالی نداره. از اول شروع میکنم

شاداب :)
۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر