ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

یاد پسرخاله ام افتادم که حدود 18 ساله که ندیدمش... با اینکه خیلی بچه بودم ولی هنوز قیافشو یادمه.... اتاقش تو اون سن خیلی برام عجیب بود... دیوارش پر از پوسترهای بزرگ و رنگی بود.. یکی از پوسترها یه زن مو بلوند بود و چقدر بنظرم خوشگل میومد.. بعدها که بزرگتر شدم سعی کردم اسمش رو بفهمم و کشف کردم که اون خواننده ترک (سیبل کن) بود ... عین این بچه های مزاحم دوس داشتم همش برم اتاقشو ببینم.. وهروقت میرفتم اتاقش داشت آهنگ گوش میکرد و با بی محلی بهت میفهموند که باید زودتر محل رو ترک کنی... خیلی سال میگذره و دیگه ندیدمش... چون دیگه رفت.... و هروقت اومد مثلا شرایط جوری بود که من ندیدمش... نمیدونم الانم هنوز اخموئه یا عوض شده؟...

پدر بزرگ مادریه من هیچ خواهری نداشته فقط یه دونه برادر داشته.. مادربزرگ مادریم هم تک فرزند بوده.. ینی مامان من فقط یه دونه عمو داشته.. حسابی خلوت بودن... عوضش من خاله و دایی هایی دارم ولی هر کدوم یه جایی زندگی میکنیم... و بچه هایی که ما باشیم چی ؟؟

من دلم میخواد بچه هام بعدا با دخترخاله پسرخاله و دختر عمو پسرعمو یا دخترعمه پسرعمه هاشون کلی ارتباط داشته باشن...نمیخوام جبر جغرافیایی ارتباطات رو کمرنگ و فاصله ها رو پررنگ کنه... مگر زندگی چیه جز همین مسائل به ظاهر پیش پا افتاده؟؟



بی ربط نوشت:

یکی از بهترین برنامه های تلویزیون که این تعطیلات منو جذب کرد مستند مسابقه "فرمانده" بود از شبکه افق :| ... عالیه این برنامه.. لااقل از دید من... یه سری داوطلب که تو این مسابقه شرکت کردن کلی مراحل سخت رو تو یه جزیره میگذرونن .. از 2 شبانه روز بدون غذا موندن تا رها شدن وسط آب با یه قایق بی امکانات و همچنین سوراخ!!! ... و درنهایت کسی که برنده بشه راس راسکی فرمانده میشه توی نیروی نمیدونم چی چی... کلا هم استقامت و هم هوش و خلاقیت افراد رو میسنجن.... خیلی از این کارای چالشی خوشم میاد...

موهام رو کوتاه نمیکنم!!... مامان مخالف سرسخت این قضیه است.. میگه باشه کوتاه کن ولی فقط 2-3 سانت:|||... گفتم no thanks مامان جان!!.. یه بار قبلنا 2 وجب موهامو کوتاه کردم حالا خیلی هم کوتاه نشد مثلا تا روی شونه هام .. کلی باحال شده بود.. ولی یادمه مامان و آز و بقیه دوستام آبرو برام نذاشتن و حسابی مورد عنایت قرار دادن من رو...


شاداب :)
۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

هیچ وقت ساعت 10 شب به بعد سایت های خارجی رو برای خوندن مقالات باز نکنید!!... چون اون وقت همزمان هزار تا tab باز میکنید و وقتی وسط همه اینها هستید متوجه میشید که دیروقته و باید بخوابید ... و چون طبعا نمیتونین همشونو بوک مارک کنین دوباره از دستتون در میره که چند صفحه از یه ژورنال رو چک کردین و باز فردا باید از اول شروع کنید...
درنتیجه اینکار رو از اوایل روز شروع کنید...


موهام بازم بلند شدن... خیلی بلند شدن!... میخوام برم کوتاهشون کنم.. درسته که چندوقتی هست که دیگه موی بلند مد نیس ولی من دلیلم این نیس!!!... فقط قبل از کوتاه کردنشون میخوام یه دفعه بابلیس کنم و یکم لذت ببرم و بعد کوتاهشون کنم... همیشه دوس داشتم یکم حالت داشته باشن ولی اونقدر صافن که نمیدونم جریان چیه..

امروز جلو آینه اون قسمت خودشیفتگی مغزم بهم گفت چقد brunette بهم میاد.. ولی نمیخوام حالا  حالاها موهامو رنگ بکنم.. چون دکتر پن هم دیگه جدیت نمیگیره و خوشش نمیاد... حالا فقط همین نیس.. کلا دوس دارم به معمولی ترین حالت ممکن در دانشگاه حاضر شم... البته رنگش اصلا تابلو نیس..
خلاصه میدونم اطرافیان از این بابت(همون کوتاه کردن) متاسف میشن و سرزنشم میکنن.. ولی برام مهم نیست...

میخواستم درمورد پایان نامم بنویسم همش شد مو...!

شاداب :)
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

دیشب ساعت 1 نصف شب(!) با آز داشتم چت میکردم... اونم چه چتی... با استیکر فقط باهم صحبت میکردیم :))))))... حدود 1 ساعت تمام همین شکلی داشتیم با استیکرایی که توشون نوشته دارن صحبت میکردیم :))) جالبه همشونم مرتبط از آب در میومد :)))))).. دیگه آخرش استیکرامون تموم شد بیخیال شدیم :))...

یکی از ماهیامون مرد.. زود مرد و خدا رحمتش کنه :دی .. خیلی از ماهی قرمز چندشم میشه.. موجودات زنده ی قرمز لزج کوچولو... به حدی که حاضر نیستم آبشونو عوض کنم... تو خونه این کار رو هرکسی غیر از من انجام میده... آخرین باری که اینکار رو کردم یادمه ماهیه اومد بیرون و من همراه با کلی جیییییییغ گرفتمش تو دستم و انداختمش تو آب دوباره :)))))) ...حاضرم روزی 6 وعده آشپزی کنم و 650 تا تیکه ظرف بدون دستکش بشورم و جوراب و سایر لباس های(!) بقیه رو با دستام بشورم ولی آب ماهی قرمز عوض نکنم!!!!!... در آینده هم اگه اوشون (شکل غایب از ضمیر ایشون :)) ) دوس داشته باشه که ماهی قرمز بخریم تعویض آبش به عهده خودشه :))) آخی عزیزم وظیفه سنگینی به عهده اش گذاشتم :دی ... البته با ماهی های خوردنی مشکلی ندارم ابدا و خیلی هم راحت میتونم باهاشون غذا درست کنم.. به به :)) ...ولی نمیدونم چرا نسبت به ماهی قرمز فوبیا دارم :((((


صبح بیدار شدم دیدم از طرف دانشکده مون یه نامه دارم!!... باز کردم دیدم یه کارت پستال بود.. که روش عکس دانشکده مون بود و متنی هم که توش نوشته شده بود از رئیس دانشکده مون بود... و سال نو رو تبریک گفته بود..

حرکت قشنگی بود ... دانشجو احساس با ارزش بودن میکنه... ولی بیاییم ظاهر بین نباشیم.... آیا فقط همین ها کافیه تا دانشجو احساس کنه که ارزشمنده؟؟؟ نباید اقدامات دیگه ای انجام داد؟؟؟ این حرکت یه حرکت حسی نیست؟؟؟؟؟؟ حرکت حسی که از منطق به دوره؟؟؟؟ و آیا هزینه ای که برای ارسال پستی این کارت به درب منزل ما انجام شده توجیه مناسبی پشتش هست؟؟؟؟ درسته که اصطلاحا میگن دانشکده ما یکی از پولدارترین دانشکده های دانشگاه تهرانه... ولی کماکان معتقدم آیا لزومی داشت؟؟؟؟ آیا اولویت های مهم تری نداریم؟؟ آخه ما دیگه چرا؟؟ مایی که حتی اسم دانشکده مون هم مسئولیت داره برامون....دوس داشتم نظر دکتر پن رو هم میدونستم...

هرچی بیشتر میگذره بیشتر به اصول دکتر پن ایمان میارم... حق داره که رئیس دانشکده رو اونقدر مذمت میکنه... کاش 4 تا دکتر پن بیشتر داشتیم.. اون وقت مشکلات بیشتری حل میشدن....

ولی افسوس که سنگ های بزرگتری جلو پای آدم های بزرگ هست......


+ الان دارم این رو گوش میکنم... عالیه.. از Zack Hemsey

http://s6.picofile.com/d/4860de9c-9ea6-46ac-b286-07b2a0dd48f4/The_Way.mp3


شاداب :)
۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

1.

تو تلگرام چشمم به عکست افتاد...

دلم یهو خیلی برات تنگ شد..کاش اونجوری نمیشد.. کاش خراب نمیشد.. میدونی خیلی عوض شدی..خیلی.. دیگه اون آخریا نمیشناختمت.. غریبه شده بودی.. دیگه اونیکه یه زمانی دوسش داشتم نبودی.. 4سال زندگی مشترک باهم تو خوابگاه و تو 1 اتاق کم نبود.. من و تو و زر دوستای خیلی خوبی بودیم.... ولی تو از پیش ما رفتی.. چون ما همراهت نموندیم... چی شد که انقد خودت رو گم کردی؟؟؟ ولی با این حال هنوزم یه جایی اون ته قلبم برای توئه.....


2.

بعد از چند روز بی خبری از درس ( یکی منو شطرنجی کنه) نهایتا امروز نشستم پای درس و اینجور مسائل.... و دوباره و چندباره این رو حس کردم که چقدر رشته مو دوس دارم :) و بیشتر از اون گرایشم رو... اگه صدبار به عقب برگردم بازم همین گرایش رو انتخاب میکنم.. میتونم بهش امیدوار باشم که آدم مفیدی در این زمینه خواهم شد! .. و تصمیم دارم واسه دکتری تنها گرایشی که انتخاب میکنم همین باشه.. فقط 1 انتخاب 1 دانشگاه .. حتی 2 تا گرایش هم تو انتخاب رشته ام انجام نمیدم...


3.

دیشب یه خواب عجیبی دیدم... اصولا کم خواب میبینم ولی هیچوقت کیفیت رو فدای کمیت نکردم :دی ... و هرررر خوابی ببینم بی برو برگرد تعبیر خواهد شد... از کرامات اینجانب :)))) ...

خواب دیشب عجیب و دلگرم کننده بود.. اولش معنیش رو متوجه نمیشدم... ولی بطرز عجیبی بعضی وقتا یهو یه چیزایی انگار بهت الهام میشه وسط روز معنیش یهو به دلم افتاد... و دیدم کم شباهت به اوضاع و تصمیمات اخیر و آینده م هم نیست... لذا حلقه ارتباطیش رو درک کردم و یه بار دیگه حضور خدا رو تو زندگیم حس کردم...


4.

ما آدما وقتی چیزی رو دوست داریم خوب دوسش داریم.. ولی وقتی بقیه هم از اون چیز تعریف میکنن ما بیشتر دوسش میداریم... این راجع به آدما هم صادقه.. وقتی ستایش افراد دیگه رو راجع به اونیکه دوسش داری میبینی اون وقت دوس داری اون آدمو فشار بدی بچلونی :))))... گرچه نسبت به توقعات من شاید یه coward باشه.. البته شایدهم دلیل خوبی براش داشته باشه.. یا دلیل شخصیه ناراحت کننده داشته باشه.. هرچی که هست خدا ازش نگذره :( .. مخصوصا اگه مورد آخر باشه...


+ صبح که از خواب پا شدم اولین چیزی که نا خودآگاه گفتم این بود: و ثمرة فوءادی ...... و هنوز هم نفهمیدم که چرا؟؟؟؟


بعدا نوشت:

هیچ وقت عربیم خوب نبوده  :||||||| ... تو کنکورم خوب نزدم :|||||.. کلمه بالا ة برای مونث هست.. و اگر من جمله رو منسوب به پیامبر بدونم فکر کنم دیگه ة نمیگیم ... عجب سوتی :))... البته خوب اینو حضرت فاطمه به بچه هاشونم میگفتن.. ولی چیزی که من بعداز بیدار شدن از خواب زمزمه کردم ثمرة بود ...

اگه بازم اشتباه میگم علما اصلاح کنن :D

نظرم چیه دیگه عربی ننویسم؟!


شاداب :)
۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

چند روز پیش از ساعت 12 ظهر تا 9 شب من و خواهر زادم تنها بودیم... دیگه مشخصه به چه اعمالی دست یازیدم :))))... از توپ بازی کردن باهاش و کتاب خوندن براش و پوشک عوض کردن و فرار کردنش برای جلوگیری از پوشک شدن و دویدن اون تو خونه و به دنبالش دویدن من :))) ینی اگه یه دوربین ازمن فیلم میگرفت و برای استادم میفرستاد من از دانشگاه انصراف میدادم :)) اونقدر که خنده دار بود قیافه من درحال انجام اعمال بچه داری :))

و دوبار بهش غذا دادن... و بردنش تو حیاط پیش گل ها و بعد خوابوندنش... اصلا خوده خوابوندنش پروسه بس طاقت فرساییه :))... بدترین مدل خوابیدن بچه اینه که تو بغل فقط خوابش ببره... و اینجوری میشه که به مدت 1 ساعت یه نینی 1سال و نیمه رو تو کل خونه میگردونی تا خوابش ببره :)... بچه رو نباید به بغل عادت داد وگرنه خیلی سخت میشه.. ولی مگه من میتونستم این نینیه نرمالوی کوچولوی معصوم خوشگل رو نگاه کنم ولی بغلش نکنم؟؟؟؟ من حوصله و صبر زیادی دارم.. برای بچه که دیگه فوق العاده حوصله بخرج میدم...آخه من چرا انقد تورو دوس دارم هان هان هان؟؟؟؟؟؟؟؟


متوجه شدم استاد شجریان سرطان داره... خدای من... وقتی به بابا گفتم خیلی ناراحت شد :( ... اولش که اصلا باورش نشد.. با یه حالت شوک زده گفت شوخی نکن.. حالا بابا از اون روز رفته تو فکر.. دیشبم یه حرفی زد که اصلا دوس ندارم تکرارش کنم... فقط میتونم بگم خداااااااا نکنه.. جدیدن خیلی به این مسئله فکر میکنم و حال دلم خیلی بد میشه...

خارجیا تو ازدواجشون یه چیزی دارن که کشیش توش میگه که قسم میخورم تو بیماری و این چیزام کنار همدیگه باشیم و یه همچین چیزی.. چقد خوبه اووووون :) ... خیلی زندگی هارو دیدم که وقتی همسرشون مریض میشه ولش میکنن میرن... واقعا چطور میتونن؟؟؟؟ پس تکلیف دوست داشتن این وسط چی میشه؟؟؟؟ آدمای عجیبی شدیم ..........

زندگی خیلی بی ارزشه... کاش ما آدما بیشتر قدر همو بدونیم.. بیشتر بقیه رو دوس داشته باشیم.. و کسایی ام که مارو دوس دارن رو درک کنیم و از خودمون نرنجونیم... زندگی کوتاهه.....


* عنوان که از حافظ هست ولی به خاطر این انتخابش کردم چون یکی از بیت هاییه که پدرم همیشه با لحن خوندنه استاد زمزمه میکنه :)


شاداب :)
۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

یکی از لذت بخش ترین کارا میدونی چیه؟؟؟

اینکه تو طبیعت باد خنک صورت و دستای خیست رو نوازش کنه ... و بعد زیر نور آفتاب به ایستی و بعد سجده کنی و هر دفعه که سرت رو بلند کنی یه کوه بزرگ خیلی خوشگل روبروت باشه و عظمت و زیبایی خدارو بیشتر درک کنی.. و بعد از همه اینها درحالیکه یه لیوان چایی تو دستت باشه و رو یه تخته سنگ بزرگ نشسته باشی ، درکمال تعجب با اینترنت خطت(!) پست بذاری.. 

مثل همین الان!!



شاداب :)
۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

سرانجام تونستم درس و مشقامو انجام بدم و برای استادا بفرستم :) امیدوارم تواین تعطیلات بتونم یکم بیشتر کارامو درسامو انجام بدم.. تنها تایمی هست که میتونم با خیال راحت ازش استفاده کنم..

یه عکس تواینستا دیدم نوشته بود: دوست پسراتون رو تو دید و بازدید عید زن ندن صلوات :)))))

خوب شامل حال من نمیشه ولی منم از همین جا دعا میکنم و انرژی میفرستم که یه وقت آقای آینده مو تور نکنن :)))) خجالتم خوب چیزیه.. مگه خودشون ناموس ندارن؟؟ برن واسه برادر پدر خودشون زن پیدا کنن.. هرچی هیچی نمیگم..  از اون هم نمیگذرم اگه الان که من نیستم به دخترای دیگه حتی فکر کنه :D .. و امیدوارم به موقعش خودش رو سالم به دست من برسونه :)) وگرنه خیلی دلم میشکنه بعد هر روز میشینم گریه میکنم  :(
"آز" هم این مورد رو تایید کرد.. میگه واقعا همچین چیزی هست زیر سر میگیرن :||| .. ما از این رسما نداریم ولی انگار بعضیا جدی جدی دارن :((

امروز ساعت 3-4 بعداز ظهر دکتر پن تو تلگرام برام تبریک سال نو فرستاد... به جای اینکه اول من واسه ایشون بفرستم ایشون برامن میفرسته:)) ... خوب تقصیر من چیه زودتر از تحویل سال فرستاد ... درسته که میدونم واسه خیلیا فرستاده ولی همین که به یاد منم بود ممنونم ازش :)))

بعد متن درست حسابی نداشتم واسش بفرستم رفتم به "آز" و "زر" میگم بچه ها متن خوب چی دارین؟؟ مکالمه من و آز:

آز: برا چه رده سنی؟ جدی یا احساسی یا خنگولی؟

من: تقریبا میانسال.. و با ادبانه و با شخصیتانه

 آز: واسه کی میخوای هان؟ کیه؟ چیه؟ چندسالشه؟؟ (همون سبک غیرتی شدن و اینایی که آز نسبت به من داره :)) )

من: 42 سالشه :))

آز: نوچ نوچ نوچ با 40 ساله ها میپری؟؟

من: این خاصیت عشقه :)))))


فکرمیکنم 95 یه نقطه عطف دیگه بشه برام.. باید دید صلاح در چی هست... خدایا چیزای خوب خوب برام درنظر بگیر... همچنین چیزایی که دوس دارم رو صلاحم رو درشون قرار بده :)... دعا بهتر از این دیدید اصلا؟؟ :)) یه دوتا چیز اختصاصی هم میخوام که فردا موقع تحویل سال بهت میگم :)

سال 95 رو به شما هم تبریک میگم و برا همه تون سال خیلی خوبی رو مجددا آرزو میکنم... اول سلامتی دوم موفقیت...


+ خمس و زکاتمون تو سالی که گذشت رو بدیم... یتیم هارو فراموش نکنیم... 


*عنوان محسن حسینخانی

شاداب :)
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر