ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

اومدم خوابگاه دیدم "ال" از خونشون برگشته... کلی بوس کردیمو گفت دلش خیلی برام تنگ شده بود.. بعد گفت این هم اتاقی جدید (ف) چرا اینطوریه :((( اوایل فکرمیکردم دختر خوبیه اما یه چندتا حرکت ازش دیدم بدم اومد و اینها...

گفتم چی شده؟؟

گفت هیچی یه بار رفتم فروشگاه برا خودم بستنی بگیرم گفتم بذا واسه اونم بگیرم ، بدون تعارف خورد و تمام.. حالا این هیچی یه بستنی بود.. گفت یه روز دیگه رفتیم بیرون یه چیزی همینجوری خوردیم N تومن شد موقع حساب کردن دیدم غیبش زد :)))))))))) من حساب کردم اونم به روو خودش نیاورد :)))) ... گفت برگشته بهم گفته میخوام هندونه بگیرم توام میخوری باهم بگیریم؟؟ منم گفتم باشه (که شاید این بار اون پولو حساب کنه) ... میگه رفتیم دید هندونه کیلویی 1600 بود گفته گروووونه :))))))))))) نخریدن اومدن ... بعد فرداش ف رفته تنهایی واسه خودش هندونه خریده :)))))... حالا ال بحثش سر پول نبود.. اینا که پول نیست ... فقط از کسی که حس کنه زرنگه خوشش نمیاد..

میگه کلا دوبار باهاش رفتم بیرون، هر 2 بار هم آبرووریزی راه انداخته دختره ی جلف!!!!!.... میگفت باهمه پسرا تو خیابون حرف میزده... گفت یه بار یه ماشین نگه داشت جلومون این شروع کرد با پسره flirt کردن!!!!! یا خدااااااا ... بعد "ال" میگفت من از خجالت آب شدم رفتم دور وایسادم... بعد دختره بگو بخند با پسره!!!!!!!!!!!!

یا میگفت رفتیم پارک لاله هرچی چلغوز اونجا بودن این ف میرفت باهاشون سر صحبتو باز میکرد :))))))))) .. بعد به "ال" میگفته کیس های خوبی بودناااا چرا اینجوری میکنی :))))))))))))))))))))))))

بعد جالبه این دختره میگه از بس خواستگار داشتم تو شهرمون، دیگه اومدم تهران که از دستشون راحت باشم :))))))))))))).. میخواستم بگم عسیسم تو که نمیذاری پسرای خیابونی هم از زیر دستت در برن، حالا از خواستگار رسمی فرار میکنی؟؟ :))))))))))))

بعد هر روز هم با 2 تا از پسرای همکلاسیش به گفته ی خودش میرن بیرون... ینی من یک روز اینو تو خوابگاه ندیدم!!!.. هر شب دیروقت برمیگرده.. تا ثانیه آخری که در خوابگاه بازه این بیرونه...


بعد قیاافه شو توصیف کنم... دختره چادری (چادرش رو هم از کمد بغل تخت من آویزون میکنه تو دهن منه... منم انداختمش تو کمدش) البته وقتایی که بیرون میره چادرشو سر نمیکنه اما بازم حجابشو رعایت میکنه ... اصلااااااا آرایش نمیکنه... هر روز پامیشه بالای سر من قرآن میخونه (تختش بالای منه)... نمازش سر وقت...

خلاصه اعجوبه اییه!!!!!!!!!!! .. اصلا فکرشو نمیکردم! .. واقعا راس میگن تا با کسی زندگی نکردی نمیتونی کامل بشناسیش...حالا نباید رفتار یه نفر رو پای بقیه با این نوع پوشش نوشت.. من اصلا بحثم این نیس... من خودم دوست چادری دارم مااااه

ال گفت یه بار اومدم راهنماییش کنم برگشته بهم گفته من هرکاری میکنم مامانم خبر داره!!!... آخه کدوم مامانی راضیه دخترش با پسرای توی خیابونم حرف بزنه؟!!!

واقعا دلم میسوزه...شاید واقعا از سر حماقت هست این کاراش و از سر پلیدی نیست... اما چرا آخه؟ .. چرا اینجوری شان خودش رو پایین میاره؟؟

حالا اصلا رفتاراش با جنس مخالف مهم نیس... نه به من مربوطه نه کسی دیگه.. زندگی خودشه..

این حرکت آخریش حسابی ال رو ناراحت کرد... گفت من خوابگاه بودم بهم زنگ زد گفت ال من گوشیم خوابگاه جا مونده برام بیار فنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ال پاشده بدبخت تاکسی گرفته گوشیه خانومو برده فنی!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمیدونم اسم این رفتارا چیه؟؟ پرتوقع بودن؟؟ پررو بودن؟؟ کم شعوری؟؟ بی ملاحظگی؟؟ چی؟!!.. خلاصه کلی دیشب غیبش رو کردیم :))) .. خدا از سر تقصیرات شما هم بگذره :)))))))

اما جدی.. من همه اینارو هم تو روش میگم... ینی حرفایی که ال گفت رو من فقط گوش کردم خدا ببخشه :))... اما خودم حرفایی که زدم رو تو روی خودِ دختره هم گفتم...

چرا جرات همچین رفتارایی رو بامن نداره؟؟ چون که میدونه من اجازه نمیدم باهام اینجوری رفتار کنه... میگم من آدم شناسم باز بگین نه :|

اول آدمارو بشناسیم بعد یه حریم خصوصیمون راهشون بدیم و اجازه صمیمیت باهاشون رو صادر کنیم...


شاداب :)
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر