ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیروز ظهر چارلی بهم زنگ زد گفت وقت داری بیای اینجا؟ .. یه هتل دارن مخصوص خودشون, همه خارجین.. منم بعداز مشورت با آقامون گفتم آره اوکیه.. خلاصه رفتم سر راهم شکلات و میوه گرفتم, و یه دونه ام از اون کوکتل میوه آجیلا گرفتم واسه رییسم :))) تو پست قبل دیدم گشنه اس بیچاره:)) گفتم واسش ببرم اندفعه..

بعد رییسم میگه اینارو چرا گرفتی؟؟ چقد پول دادی؟ :)) طفلک میخواست پولشونو بهم بده.. دیگه منم گفتم هویجوری واسه شما گرفتم..

جریان لپ تاپ رو هم به رئیسم گفتم.. گفت مهم نیست, بعدا واسه تو یه دونه دیگه میارم

بعد چارلی گفت بریم پارک, به رییسم گفتم توام بیا, گفت با گب جلسه دارم نمیتونم.. گب دیشب برگشت کشورشون.. خلاصه با چارلی و یکی دیگه رفتیم بیرون.. اول رفتیم موزه.. اونجا عکس گرفتیم حالا شاید فردا بذارم اینجا.. 

بعدش رفتیم پارک و چایی خوردیم.. یه دوسه تا پسر بودن داشتن ورزش میکردن, چارلی اومد بهشون سلام داد, میدونستم دلش میخواد بازی کنه :)) ازشون اجازه گرفتیم و چارلی با یکیشون مسابقه داد :)) با اختلاف برد پسره رو.. بعد بهشون میگه هفته آینده ام هستین اینجا؟:|||||.. فک کنم میخواد هر هفته بریم سراغ مردم تو پارک وسیله هاشونو بگیریم بازی کنن :))

برگشتنی میخواستن وی پی ان بخرن, رفتیم یه جایی که صاحب مغازه هه انگلیسی بلد بود! یه دختر و پسرم اونجا بودن دیگه باهم صحبت کردیم و براشون جالب بود و هی از زبان پرسیدن و این چیزا... دختره از مانتوم هم پرسید که چندخریدی.. خلاصه همه چیو کشف و ضبط کردن تو اون بیست دقیقه...

مانتومو دوشب پیش از کوروش خریدم .. ینی دوتا مانتو خریدم از کوروش و پولام تموم شد :| .. ولی آقامون معتقده خیلیم مبارکم باشه پارچه بشه به تنم :|

وی پی ان خریدن تموم که شد اومدیم هتلشون.. منو دعوت کردن واسه شام.. میگوهاشون با دست و پا بود (آیکن چندش) نخوردم..از ماهی و سبزیجات و چیزای دیگه خوردم... بعد اومدیم طبقه پایین صحبت کردن واینا.. یکی از مهدسای برق که من ندیده بودمش قبلا بهم گفت احتمالش زیاده از طرف شرکت برات بیلیط بگیرن بری کشور مبداء برای یکسری دوره های training.. منم خوشحال شدم کلی .. همگی دعا کنید این اتفاق بیفته :دی

چارلی بعضی وقتا درمورد قرآن ازم میپرسه, گفت هرازگاهی واسم ترجمه کن بخون ببینم قرآن توش چی نوشته :).. خلاصه دارم غیرمستقیم باعث اسلام آوردن خارجیا میشم :)) اجرم با خدا :دی




+پی نوشت:

بچه ها حقوق گرفتم و میخوام به شماها یاران همیشگیم هم شیرینی بدم.. پیشنهاد بدید ببینم چیکار میشه کرد.. یه چندتا پیشنهاد قابل اجرا بدید


شاداب :)
۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

گب مدیرعامل اصلیمون توی کشور مبداء هستش.. شرکتاشون تو امریکا کانادا اروپا و آسیا کلا هستش... یکشنبه اومد ایران.. همسن بابایی منه تقریبا.. انقد گوگولی و آروم بود.. بعد اومده پیش میز من داره باهام صحبت میکنه و کارت ویزیتشو بهم داده, بعد منه پررو رو داشته باشید:))) بهش گفتم من میتونم تو جای خالی(اسم شرکتمون) کار کنم؟؟ خندید گفت مگه همین الانش کار نمیکنی؟؟ گفتم آرهههه ولی منظورم در کشور مبدا هستش, تو شعبه اصلی :)))) گفت الان که نه, ولی بعدا.. هیچی خلاصه خوشحال شدم که آپشن میشه داشت صرفا :))


گب با یکی از نماینده مجلس ها جلسه داشت, یه 7-8 نفری بودن خلاصه.. بعد من نمیدونستم یارو نماینده مجلسه, اصن محلش ندادم :)))).. واسه ناهارم موندن, 700 هزارتومن فقط ناهار سفارش دادیم!... فقط واسه اونا البته.. بعد گابریل اومد پیش من گفت توام با ما ناهار بخور :).. فقط به من گفت, به بقیه بچه های شرکت نگفت (آیکن خباثت)

بعدا منو هم بردن تو جلسه.. خلاصه خیلی احساس مهم بودن بهم دست داد :)))) .. یه الف بچه بین اونهمه مرد کله گنده بودم... درکل ولی میدونی چی جالبه؟؟ از دور فکر میکنی دنیای آدم بزرگا خیلی عجیب غریبه.. اما وقتی بری توشون بشینی باهاشون توهمچین اتاقی, میفهمی اونقدرام عجیب غریب نبود...

بعد رییسم (نمیدونم اسمشو تو وبلاگ چطوری بگم).. اومد نشست پشت کامپیوتر من... بعد من از اون کوکتل میوه آجیلا داشتم, نشست همه شو خورد :||||| ... حیف نمیشه عکسشو بذارم اینجا, چون ازش عکسم گرفتم حتی :))))

تو پست بعدی از امروز میگم :دی


شاداب :)
۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بیش از 10 بار این سکانس رو نگاه کردم الان..

- you know, sometimes... i think, i've felt everything i'm ever gonna feel..
and from here on out, i'm not gonna feel anything new...

just...
lesser versions of what i've already felt...


*Her

شاداب :)
۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
تو شرکتمون همه لخت و پتی میگردن فقط من یه لچک رو سرم دارم :)) ... اون روز که دیدم یکیشون روسری که هیچی, مانتوش رو هم در آورده و داره با شلوار و تیشرت آستین خیلی کوتاه تردد میکنه


شرکتمون منتقل شد به یه منطقه دیگه.. ساختمون قبلی, هم دسشویی ایرانی داشت و هم فرنگی.. منتها این جدیده فقط دسشویی فرنگی داره(آیکن نگرانی و چندشی).. خلاصه هروقت دسشویی میرم یه عالمه دستمال میچینم دورش... موندم این خارجیا چطور دسشویی عمومی میرن ریلکس هم میشینن.. چطو مریض نمیشن؟؟
درکل میگن هرچی بیشتر خودت رو از میکروب دور نگه داری بدنت ضعیف تره و زودتر مریض میشی, اما هرچی بیشتر در معرض کثافت باشی بدنت مقاوم تر میشه :))) فک کنم اینم همونه جریانش

درکل بچه ها میخوام بگم که چرکولک باشید تا سالم بمانید

آهاان لپ تاپو بگم
هیچی دیگههه.. گفتم من نمیتونم لب تاب رو بدم به این خانوم چون لازم دارم .. اقای میم شوک شد.. و درنهایت منو مجبور کرد که لب تاب رو بدم.. نمیدونید چقدر از هردوشون متنفر بودم و شدم و هنوزم تقریبا هستم...
از طرفی رییس خارجیم هنوز ایران نیست و شنبه میاد و شنبه هم که بیاد میرن یکی از شهرایی که توش دارن یه قسمتی از کارخونه رو راه اندازی میکنن, و من عملا تا آخرهفته دیگه نمیبینمش.. شایدم بیشتر.. میخوام به محض اینکه دیدمش بهش بگم جریانو..

حالا این هیچی..
اون روز یکی از اعضای هیات مدیره که یه خانوم تقریبا مقتدر و عصبانیه داشت با اقای میم بحث میکرد.. و جریان این بود که معترض بود که این دختر حسابداره چطور استخدام اینجا شده و اینها.. میگفت من اقای فلانی رو اوکی کرده بودم با حقوق کمتر هم حتی...

گفتم بهتون که.. این دختره از آشناهای (شایدم رفیق) این آقای میم هست.. انگلیسی که 2 کلمه بلد نیست, نمیدونید وقتی با خارجیای شرکت صحبت میکنه چه جوکی ازش درمیاد.. یکسره من باید برم واسشون مترجمی همزمان کنم! بعد با اعتماد به سقف فراوان داره احتمالا 2 برابر من حقوق میگیره.. نمیدونم.. ولی میدونم حقوقش از متوسط بالاتره و خدا میدونه برای چی!!!!!!!! .. همش بخاطر حمایتیه که اقای میم ازش میکنه... درکل خوشم امد اون خانم هیات مدیره بردش زیر سوال..

حالا درسته سابقه کار بالایی داره ولی خب کسایی با مدرک این دختر, با سابقه این دختر و زبان انگلیسی فول, تو تهران ریختن! قطعا با حقوق پایین تر حتی..


بعد اون روز اقای میم اخروقت نشسته باهام حرف زدن.. که مثلا از دلم دربیاره که لب تابو ازم گرفته.. بعد جالب اینجاس میگفت هرکسی دیگه ای جای تو بود و اونجوری باهام حرف میزد همون لحظه اخراجش میکردم :)))) ولی تو دختر خوبی هستی :))) وای خدایااا.. ینی طلبکار که بودم هیچی, کاری کرد تهش بدهکارم شدم :))) بابت لپ تاپی که رئیس خارجیم شخصا! داده دست خودم! بدهکار شدم پیش ایرانیا!
و من نه تنها حسم بهش خوب نشد(از جهاتی یککککم بهتر شد) بلکه بیشتر پی بردم چه آدم بی وجدانیه... فقط داره از حسادت میترکه و هررررررجوری هست میخواد بهم تلقین کنه که حمایت خارجی هارو ندارم... همش میخواد بگه تو تنهایی.. تو کسیو نداری.. تو مجبوری که مطیع من باشی و درعین حال دارم بهت لطف میکنم و باید قدردان من باشی :))))... نمیدونم واتس رانگ ویت هِم واقعا! نمیدونم از چی نگرانه! آخه من چه تهدیدی میتونم براش باشم آخه!!!
اما باورکن تو یکی رو من مینشونم سرجات... صبرکن :)

شاداب :)
۰۴ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر