ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۳۳ مطلب با موضوع «خوابگاه :D» ثبت شده است

1. چهارشنبه داشتم پیاده برمیگشتم خونه، همیشه برام سوال بوده چرا جلوی هر خونه ای باید با خونه دیگه تفاوت سطح داشته باشه؟؟ مثلا چرا خب همه شون یکی و یک اندازه نیست زمین جلوشون؟؟ مسخره است واقعا.. خلاصه داری راه میری سرت تو گوشی نباشه یهو دیدی زیر پات خالی شد :))))))))))) اوه اوه یه خاطره یادم اومد، بهشتی که بودم دیگه در جریان که هستی ولنجک کلا خیابوناش این شکلیه حالا میگیم بخاطر شیب.. باشه.. داشتیم با رز اینا از توچال پیاده برمیگشتیم بعد حالا از شانسم من شلوار گرمکن پام بود، نزدیک باغ گیلاس بودیم.. آقا داشتیم حرف میزدیم یهو زیر پام خالی شد دو متر پرتاب شدم اون ور.. خیلی تفاوت سطح شدید بود درحد چندتا پله مثلا.. شلوارم پاره شد زانوهام خونی، دست راستم خونی.. بعد سنگ ریزه رفته بود زیر پوستم .. هق هق میکردما.. اصلا نمیتونستم راه برم تا خوابگاه دیگه.. حالا فکر کن این وسط من نگران این بودم بعداز ساعت 9 نرسیم که یه وقت نگهبان اسممونو ننویسه، واقعا خدا لعنتشون کنه، لعنت بهشون که انقد ترس تو دل یه بچه 18 ساله انداخته بودن که تاخیر نخوردن براش از جونش مهم تر بود.. بهشتی منفورترین دانشگاه دنیا..لعنت کردم تک تک آدمای بدش رو.. رز گفت بریم دکتر گفتم نمیخوام.. خوب شد نزدیک بودیم دیگه به خوابگاه.. بدنم میلرزید عین چی.. واقعا درد داشت واقعا درد داشت.. اون شب یادمه از درد تا صبح عر زدم و نخوابیدم.. آخی اون شب رز خیلی مراقبت کرد ازم.. شاید زیاد سخت به نظر نرسه ولی واقعا یکی از شدیدترین دردهای جسمی بود که تجربه کردم.. بعد مگه میتونستم اصلا سنگ هایی که رفته بود تو پوستم رو دربیارم؟؟ انقد درد داشت که حتی نمیتونستم زخمم رو بشورم.. تا دو سه هفته هروقت آب میخورد به زخمام جیغ میزدم از درد.. پاهام خوب شد ولی انگشت کوچیکه دست راستم هنوز جای زخمش یکم مونده.. لعنت بهت بهشتی که بجز خاطرات مزخرف چیزی از خودت واسم یادگاری نذاشتی

 

2. دیشب داشتم ظرف میشستم بعد یهو عمیق شدم تو فلسفه ظرف شستن :))))))) واقعا چرا باید اینهمه ظرف بخره آدم وقتی همزمان قرار نیست از همشون استفاده کنه؟؟ مثلا 20 تا بشقاب داری بعد 3 تاش کثیف میشه باید بشوریشون!!!! خب پس چرا اصلا 20 تا بشقاب میخره آدم؟؟ همون 2-3 تا بخره بس نیست؟؟ یا اگه 20 تا خرید منطقیش اینه تا وقتی همه 20 تاش کثیف نشد و بدون ظرف نموند و مجبور نشد، نباید بشورتشون :d

 

3. دیشب تا صبح داشتن این بغل خاکبرداری میکردن بعد من 4ونیم صبح دیگه مجبور شدم زنگ زدم شکایت کنم.. هی تو ذهنم یه چیزایی درمورد قوانین آلودگی صوتی یادم بودا، اینکه الان این ایراد نداره ولی خب بهرحال چون نمیتونستم بخوابم دیگه و مطمئن هم نبودم گفتم بذار زنگه رو بزنیم شاید فرجی شد.. ولی زهی خیال باطل.. اولا که یارو گفت سیستممون قطعه صبح زنگ بزن شکایت کن! دیگه صبح زنگ زدم گفتم من دیشب تا صبح نخوابیدم.. خوشحال بودم الان ادبشون میکنن ولی گفتن کارشون غیرقانونی نیست!! چون ماشینای سنگین فقط شب اجازه دارن تردد کنن!!!! بعدش هم منو به آرامش و تحمل دعوت کرد تا چند روز دیگه که کارشون تموم شه!!!!!!!! به همین راحتی مشکل حل شد.. خب من دیگه خیالم راحت شد آخیش!!

 

شاداب :)
۰۹ آبان ۹۹ ، ۱۲:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
گفت دوتا از دوستام میخوان خونه بگیرن و دنبال یه نفر سوم هستن که اجاره شون کمتر بشه.. گفت دخترای خیلی آروم و خوبین.. گفت دوستم خیلی بامعرفته.. گفت ایمو میگیرم تصویری باهم صحبت کنین.. پرسیدم کجا دنبال خونه گشتین، گفت ستارخان.. گفتم چند.. گفت 20 میلیون پول پیش، و 700 هزارتومن اجاره.. بدم نیومد..
یکم صحبت کردیم قطع که کردم برگشتم به دختره گفتم دوستات چطور آدمایی هستن؟؟ مثلا ممکنه پسر دعوت کنن خونه؟؟ گفت نه دوست پسر نداره.. ولی خب مشکلی نداری ماها همیشه جمع شیم اونجا؟؟ گفتم نه مشکلی ندارم چه اشکالی داره بیایین.. گفت پسر هم هستااا ..گفت ولی اصلا دوستیمون اونجوری نیست ها.. خیلی سالمه.. فازی نداریم رو هم.. دوتا از پسرا نمازهم میخونن، پسر سوم مشروب میخوره ولی کاری به بقیه نداره ما نمیخوریم..

ساکت شده بودم و دخترک حجم زیادی از اطلاعاتی رو که براشون تعریفی درنظر نگرفته بودم رو پشت سرهم به سمتم پرتاب میکرد.. 

هنوز دارین میخونین؟ :| هیچی دیگه واضح شد چی شد... باهاشون همخونه نمیشم...

باید اعتراف کنم خسته ام.. اعتراف تازه ای نیست.. کهنه است.. مثل زخمی که هی تا میاد خوب بشه پوستشو بکنی و دوباره خون بیاد و هیچوقت التیام پیدا نکنه... این خستگی منم معلوم نیس کی قراره به happily ever after ختم بشه... از اینکه نشستم وسط یه عالمه لباس و کتاب دراین لحظه و همچنان نمیدونم کتابامو باید کجا ببرم یا بذارم.. این زندگی دو قسمتی بی سر و ته رو دوست ندارم..

شاداب :)
۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
این پست رو چند روز پیش نوشتم اما الان بابا پیام داد و یاد خانواده افتادم و...

چند روز پیش که رفته بودم پالادیوم خیلی دلتنگ شدم... با اینکه هیچوقت شهیدبهشتی رو دوست نداشتم و حاضر نیستم دیگه حتی 1 ماه هم توی اون دانشگاه درس بخونم اما دلم واسه اون 4 - 5 سال زندگی تو اون خیابونا و با اون آدمای آشنا تنگ شد.. مثلا 1میلیارد ماشین زیر پاشه وقتی میخوای از خیابون رد شی از فاصله دور نگه میدارن و حتی با حرکت سر و دست هم محترمانه به نشانه ی  "بفرمایید" ازت میخوان با آرامش رد شی و منم همیشه تشکر میکنم... بعد به طور مثال توجایی مثل انقلاب یارو با موتور یا اون پرایدش میخواد همچین زیرت کنه انگار ارث باباشو خوردی..
حالا این که فقط یک مثال از اختلاف فرهنگی تو یک شهر (فارغ از اختلاف طبقاتی) بود. بحث هم اینا نبود.

خیلی بده که آدم , هم به جاهای مختلفی تعلق داشته باشه.. و هم تعلق نداشته باشه.. از بچگی تا راهنمایی رو یه شهر بوده باشه.. بعد دبیرستان شهر دیگه.. بعد دانشگاه یه شهر دیگه.. بعد توهمون شهری که دانشگاه قبول شدی هم اونقد منطقه های مختلف باشه که مثلا تاوقتی مقطع بعدی رو شروع نکردی, فقط محدوده ات ولنجک و زعفرانیه باشه و یهو مقطع بعدی به لوکیشن جدیدی به نام امیرآباد منتقل کنه تو رو .... تا میای عادت کنی... میره جای دیگه.. حتی معلومم نیس 2سال دیگه ایران باشم یا دیگه همین متعلقات جغرافیایی پراکنده رو هم از دست داده باشم... نمیخوام غمگینش کنم.. فقط دیگه خودمم نمیدونم به کجا تعلق خاطر دارم..
بعضیا میگن چطور وابستگی نداری؟؟ اما هیشکی جای من نبوده که بدونه بی تقصیرم اگه دیگه تعصبی به هیچ خاکی ندارم.. بی تقصیرم اگه این جبر جغرافیایی از من یه آدم دیگه ساخت...
ببخشید... من بی تقصیرم

شاداب :)
۰۷ تیر ۹۶ ، ۰۱:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر
من کلا آدمی ام که از وسایلم خوب نگهداری میکنم.. به خساست هم ربط نداره.. برعکس خیلی هم دست و دلبازم.. از اول زندگی همین شکلی بودم...حالا خواهرم برعکس منه، یه کفش بخره سر یک ماه جرواجر میشه :|.. کلا آدما دو دسته هستن: یه دسته اونایی که از وسایلشون خیلی خوب استفاده و نگهداری میکنن, و یک دسته اونایی که هر چیزی رو به یک ماه نکشیده نابود میکنن گویی که از اول وجود نداشته...
کلا هم آدم ملاحظه گری هستم.. اول از همه اینکه هیچوقت از کسی خواسته ای ندارم, مگر در مواقع خاص و مگر که طرف مقابلم رو خیلی دوس داشته باشم و باهاش راحت باشم.. دوم اینکه اگرم چیزی از کسی بخوام و اون چیز قرض گرفتنی باشه تمام سعی ام اینه که به بهترین شکل ازش مراقبت کنم.. فک کنم تنها کسی که تواین زمینه شبیه منه, تورنادو بود!

جریان از این قرار بود که ال شارژرش درست کار نمیکنه و همیشه از مال من استفاده میکنه.. ولی از اونجاییکه تو این زمینه ها به خواهرم شباهت داره, رعایت نمیکنه و سیمشو در مواقع شارژ کردن میپیچونه.. بدین ترتیب امروز متوجه شدم روکش سیم شارژرم جر خورده ^__^
کلا امروز صبح اعصاب نداشتم :)) ..عزیزِجانم دلداریم داد حالم خوب شد .. حالا ع طفلی هم فراموش کردتو سایت خوابگاهو تمدید کنه , و امروز یه دختره اومد بجاش.. حالا کلی سناریو آماده کردیم: برق اتاق تا ساعت 3-4 اینا روشنه و همگی اوکی ایم با این قضیه (درصورتیکه دروغی بیش نیست :|) , اتاقمون مورچه داره (که حقیقتی بیش نیست, تازه مورچه هاش گازهم میگیرن :| ) , اتاق ما تقریبا کاروانسراست (که حقیقتی بیش نیست) , فقط کمد خواهی داشت واستثنائا شما مثل ما میز و صندلی نداری (که حقیقتی بیش نیست) .. و به این صورت بنده خدا رو منصرف کنیم از اینکه جای ع رو بگیره..
دیگه بهرحال اینجوریاست... خوابگاه بی رحمه :p

بعدا نوشت: اینجا صدای ترقه و آتیش بازی و جیغ و اینا میاد :|... چقد خوشحالن ماه رمضون تموم شده :))

شاداب :)
۰۴ تیر ۹۶ ، ۲۲:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰
1. رفتم ظرفارو بشورم "وی" اصرار کرد که من باید بشورم.. اخرش دوتایی باهم رفتیم بشوریم.. بعد وی خیلی سرسری ظرف میشوره و من حساس ام :||..  دوس داشتم حداقل من بسابم و اون آبکشی کنه که نذاشت :||.. باااور کن اونجوری راحت تر بودم.. تا اینکه یه قابلمه رو داد من آبکشی کنم، یه اسکاچ دیگه هم داشتیم من یواشکی سریع یه دستی بهش کشیدم .. وی خندید گفت خیلی بدییییییییی..
میخواستم خودمو بزنم به اون راه که ینی عه حواسم نبود مگه اینو تمیز کردی؟؟ :)) دیدم بلد نیستم دروغ بگم.. خندیدم گفتم نه باورکن من قابلمه ها رو همیشه 2بار میشورم.. البته اینو راست گفتما
ولی خلاصه اینجوری رسوا شدم:))

2. تو BRT بودم.. جا نبود بشینم.. یه خانومه تقریبا 50 ساله نشسته بود.. درحمایت از من شروع کرد که:  "  آره یه دوتا صندلی واسه ما خانومای بیچاره بود همونارم دادن به قسمت مردا .. مادربزرگ خدابیامرزم میگفت مَردن دیگهههه، تخم دو زرده میکنن .. آخرشم چی؟؟ میشن تروریست.. آره دیگه، زن که تروریست نمیشه، همش مردان "

وای من خندم گرفته بود به زور جلو خندمو گرفتم.. آخه زنه خیلی جدی بود.. منم فقط تایید کردم هیچی نگفتم..

این تفکرات دیگه داره از بین میره تو جامعه مون.. دیگه گذشت اون زمانی که مردا ارج و قربی داشتن.. الان دیگه زنا زیر بار چیزی نمیرن.. مردا هم کم کم دارن میفهمن که نمیتونن مثل گذشته سالار باشن.. منتها خیلی براشون گرونه و واسه همینم در پذیرفتن این مسئله انقد دارن اذیت میشن.. خلاصه نقطه عطف مهمی در فرهنگ کشور درحال رخ دادنه.. منتها باید هوشیار بود که از اون ور بوم نیفتیم...که داریم هم میفتیم.. ارجاع میدم به این پستم: من باب عشق


شاداب :)
۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰

در یخچالمون بسته نمیشد... فریزر پر برفک بود.. گوشتا واسه خودشون آب شده بودن.. یه قاشق و بشقاب ورداشتم بردم جلو یخچال.. آره میخواستم برفک بخورم :||||||||||||... برفک خونی .. شبیه یخ در بهشت بود :|||||||||||... حالم بهم خورد.. اینا چیه من میگم :||||.. همینجوری که با قاشق برفکارو میکندم همزمان خون گوشت های آب شده میریخت رو دستام ^ـــ^.. به به..

انگشتامم یخ زد... ینی دو روز خوابگاه نبودما.. ال و ام حداقل به خدمتکار نگفته بودن یخچالو تمیز کنه 15-20 تومن بگیره.. راستش اول از ام توقع نداشتم .. و درمرحله بعد حالا ال :| .. آخه ام کدبانوئه خیلی کارارو بلده..

یه نکته جالبی تو هم اتاق بودن هست.. طرز صحبت کردنامون رو هم تاثیر میذاره.. الان تکیه کلام همه مون توی اتاق اینه: همووون :)).. وقتی یک کدوممون یه چیزی میگه طرف مقابل با "هموووون" تایید میکنه :)).. یا مثلا من لهجه ندارم کلا .. ولی ال شمالیه و من یه مدت مثل شمالیا به ق میگفتم غ :)).. مثلا میخواستم بگم وای قلبم، میگفتم وای غلبم :))..ولی خب موقت بود از سرم افتاد..


آهان اینم یادم اومد... اون چند روزی که باخواهرم شمال بودیم اصلا نمیتونستم آب بخورم که!!!... یکی از بدترین آبهای اشامیدنی متعلق به اونجاست... همیشه وقتی میگفتن آب تهران خوشمزه است میگفتم یعنی چه؟.. درک نمیکردم.. تا اینکه رفتم آب جاهای دیگه رو خوردم پی بردم .. البته خدایی آب شهر زادگاهم هم خیلی خوشمزست هرچند بعداز حموم موهام یکم تغییرمیکنه و متوجه میشم .. اما حداقل مزه اش خوبه...


شاداب :)
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

خب .. تهرانم و خوابگاهم الان.. با خواهرم رفته بودیم شمال.. وقتی برگشتیم تهران تو ترمینال یه پیرمرده ازم پرسید اتوبوسای میدون خراسون کجاهستن؟ منم که نمیدونستم والا.. خیلی دلم براش سوخت :( .. بعد یک روز کامل گذشته حالا خواهرم مسیج داده که چرا واسه اون پیرمرده یه اسنپ یا تاکسی چیزی نگرفتی بره گناه داشت :|||||||||||||... خانواده نیستیم که.. انجمن دلسوزانیم همگی :||


دختری که توی این پست ازش نوشته بودم که رتبه 1 دکتراشون شده رو امروز تو راهرو دیدم..

سلام کرد کلی گرم.. گفت کجا بودی نبودی این مدت.. راستش خوشحال شدم که یه دوست دور و معمولی به یادم بوده :)).. بالاخره اسمشو هم فهمیدم :)).. داشتیم حرف میزدیم که من گفتم راستی تبریک میگم رتبه 1 شدی و اینا.. گفت آره ولی زدم زیرهمه چی خلاصه... گفتم یعنی چی؟!!.. گفت هیچی، نمیرم!!.. من که انگار از خودش بیشتر نگران شم گفتم چرااااااا.. گفت محل کارم میگن دکترا نخون.. گفتم یعنی فکر میکنی ارزششو داره حالا؟

بعد دوباره یه ذره فکرکردم و اموجی متفکرانه درحال نگاه کردن به گوشه شمال شرقی کادر، گفتم نه البته راس میگی دکترا همچین آش دهن سوزی ام نیس.. اونم خندید گفت همه همین عکس العملو نشون میدن.. بعد گفت دعاکن تصمیم درستی گرفته باشم.. منم گفتم ان شاءالله هرچی خیر و صلاحه واست پیش بیاد..


شاداب :)
۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰

یکی از اجزا لاینفک خوابگاه ها، وجود گربه های فراوان تو حیاطشونه.. و اصولا دخترا تو خوابگاه به 3 دسته تقسیم میشن.. دسته اول وقتی گربه هارو میبینن جیغ میزنن، و وای که چقد این حرکت مضحک و ضایع است... دسته دوم گربه هارو ناز میکنن :///.. دسته سوم مث من هستن که خنثی به راهشون ادامه میدن... دختر فقط باید از سوسک و مارمولک و ملخ بترسه... همین.. ایششش

اگه موی گربه نمیریخت وکلا ایراد نداشت، یه پرژن ش رو نگه میداشتم... الکی گفتم نگه نمیداشتم، کلا فقط دوس دارم نگاشون کنم، سخته، سگ وگربه رو باید ببری دسشویی و حموم و چه میدونم واکسن و هزارتا رسیدگی، ضمنا از لیسیدنشون هم بدم میاد ... ولی خیلی بانمکن :))).. بهشتی که بودم هروقت میرفتم مرکزخرید ولنجک حتما اون مغازه غذای سگ و گربه که طبقه بالا بود هم میرفتم .. گربه هاش وحشتناک ملووس بودن.. اون موقع قیمتشون 700 هزارتومن بود، نمیدونم جدیدا چند شدن... البته این پرژن کت ها فقط وقتی کوچولن بانکمن، بزرگتر که میشن زشت میشن...

بعد یه چیز جالبی درمورد من هست، هر هاپویی منو میبینه عاشقم میشه :||||... شانسم نداریم:))... از تریر بگیر تا دوبرمن حتی!!!... مثلا یبار با آز پارک بودیم، یه دختره با سگش اومده بود از این تریر چشم دکمه ای گوگولیا... اسمشم فندق بود :)))... اونهمه آدم اونجا بود، گیر داده بود به من.. هی میومد خودشو میچسبوند به پر و پاچه منِ بدبخت:)) ..چندشم میشد خب.. بعد صاحبش هی میخندید باذوق میگفت واااای عاشقت شده :)))... بعد منم لبخند زورکی میزدم و دستمو با اکراه میکشیدم رو سرش، که دختره ناراحت نشه... خلاصه نجس شدیم حسابی:))

کلا هر جا بیرون برم کسی سگ همراهش باشه، به من ابراز ارادت میکنه :)))

شاداب :)
۰۵ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

داشتم میرفتم فروشگاه خوابگاه، نزدیک سلف دیدم یه کاغذ رو زمین چسبوندن به همراه یه غذا که ریخته شده بود... رو کاغذ نوشته بود، این غذای خونگی خوابگاهه لطفا به نشانه اعتراض ازشون نخرید، بال مرغ(که عامل کیست فلان فلانه) بادمجون و برنج هندی... و خلاصه باهمین مضمون..


میخواستم در جوابش بنویسم عسیسم قیمت غذای خونگی هزار تومان می باشه ها ! ، انتظار داری برات چیزی مثل کته استیک دیوان سام سنتر سرو کنن؟؟؟

البته بنده خدا توقعی ام شاید نداشته، مثلا حداقل توقع داشته چیزی که میخوره با اسمش که خونگی باشه لااقل یه ذره همخوانی داشته باشه.

دقیق نمیدونم این غذای خونگی که جدیدا گذاشتن تو لیست سلف بازم مربوط به بودجه خود دانشگاست یانه... چون بهرحال درسته با هزار و 2هزارهم نمیشه برنج کیلویی 12 هزارتومنی انتظار داشت، اما بهرحال دانشگاه دانشگاهه، باید غذاهاشو لااقل یکم بهتر کنه.. بودجه داره بهرحال

درکل خوردن غذاهای خوابگاه چیزی در حد عذاب الیمه.. از غذای دانشکده چندین برابر بدتره... خلاصه نمیدونم فلسفه اش چیه!

به هر روی من ترجیح میدم در رفت و آمد به آشپزخونه ی دور و دراز خوابگاه وقت بیشتری(متاسفانه) تلف کنم اما حداقل غذای دستپخت خودمو بخورم!

شاداب :)
۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

1. گاهی وقتا حتی همین که بری آشپزخونه و ببینی یه نفر زیر قابلمه تو کمتر کرده تا یه وقت نسوزه، هم میتونه حالتو خوب کنه :).. ممنونم دختر مهربونی که نمیدونم کی بودی :)

اگه رفتین تو آشپزخونه و کتری یا ظرف ناشناسی رو درحال سر رفتن دیدین زیرشو کم کنید :)) ، حتی با اینا هم عشق و محبت بین ما آدما زیاد میشه :D


2. با گذشت سالها زندگی در خوابگاه هنوز درک نمیکنم اونایی رو که 2-3 نفری باهم غذا درست میکنن!!!!.. چند نوع غذاهم نمی بپزنا، مثلا دارن ماکارونی درست میکنن 3 نفری :|||||| ... آدم فقط باید با عشقش دوتایی برن آشپزخونه غذا درست کنن :)) ... حالا تا اینجام اوکیه، اما اینکه یکسره درحال حرف زدنن خیلی جالب تره، مثلا اون میگه الان دارم روغنو میریزم، اون یکی جواب میده من پیازو خورد کردم :||| و الی آخر!


3. یه خانوم پیر جزو خدمه طبقه ماست، یه نوه کوچولوهم داره گاهی میاد پیشش، هروقت میبینمش خیلی دلم میسوزه، خیلی مهربون و خوشرو هم هست، منو خوشگل خانم صدا میکنه، همیشه هم باخودش داره آواز زمزمه میکنه، اون روز از پشت سر داشتم به پاهای خمیده اش نگاه میکردم و تو دلم میگفتم: تو الان نباید تو خونت استراحت کنی؟؟؟ پس بچه هات کوشن.... :(


شاداب :)
۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر