2. تو BRT بودم.. جا نبود بشینم.. یه خانومه تقریبا 50 ساله نشسته بود.. درحمایت از من شروع کرد که: " آره یه دوتا صندلی واسه ما خانومای بیچاره بود همونارم دادن به قسمت مردا .. مادربزرگ خدابیامرزم میگفت مَردن دیگهههه، تخم دو زرده میکنن .. آخرشم چی؟؟ میشن تروریست.. آره دیگه، زن که تروریست نمیشه، همش مردان "
وای من خندم گرفته بود به زور جلو خندمو گرفتم.. آخه زنه خیلی جدی بود.. منم فقط تایید کردم هیچی نگفتم..
در یخچالمون بسته نمیشد... فریزر پر برفک بود.. گوشتا واسه خودشون آب
شده بودن.. یه قاشق و بشقاب ورداشتم بردم جلو یخچال.. آره میخواستم برفک
بخورم :||||||||||||... برفک خونی .. شبیه یخ در بهشت بود :|||||||||||...
حالم بهم خورد.. اینا چیه من میگم :||||.. همینجوری که با قاشق برفکارو
میکندم همزمان خون گوشت های آب شده میریخت رو دستام ^ـــ^.. به به..
انگشتامم یخ زد... ینی دو روز خوابگاه نبودما.. ال و ام حداقل به خدمتکار نگفته بودن یخچالو تمیز کنه 15-20 تومن بگیره.. راستش اول از ام توقع نداشتم .. و درمرحله بعد حالا ال :| .. آخه ام کدبانوئه خیلی کارارو بلده..
یه نکته جالبی تو هم اتاق بودن هست.. طرز صحبت کردنامون رو هم تاثیر
میذاره.. الان تکیه کلام همه مون توی اتاق اینه: همووون :)).. وقتی یک کدوممون یه چیزی میگه طرف مقابل با "هموووون" تایید میکنه :)).. یا
مثلا من لهجه ندارم کلا .. ولی ال شمالیه و من یه مدت مثل شمالیا به ق میگفتم
غ :)).. مثلا میخواستم بگم وای قلبم، میگفتم وای غلبم :))..ولی خب موقت
بود از سرم افتاد..
آهان اینم یادم اومد... اون چند روزی که باخواهرم شمال بودیم اصلا نمیتونستم آب بخورم که!!!... یکی از بدترین آبهای اشامیدنی متعلق به اونجاست... همیشه وقتی میگفتن آب تهران خوشمزه است میگفتم یعنی چه؟.. درک نمیکردم.. تا اینکه رفتم آب جاهای دیگه رو خوردم پی بردم .. البته خدایی آب شهر زادگاهم هم خیلی خوشمزست هرچند بعداز حموم موهام یکم تغییرمیکنه و متوجه میشم .. اما حداقل مزه اش خوبه...
خب .. تهرانم و خوابگاهم الان.. با خواهرم رفته بودیم شمال.. وقتی برگشتیم تهران تو ترمینال یه پیرمرده ازم پرسید اتوبوسای میدون خراسون کجاهستن؟ منم که نمیدونستم والا.. خیلی دلم براش سوخت :( .. بعد یک روز کامل گذشته حالا خواهرم مسیج داده که چرا واسه اون پیرمرده یه اسنپ یا تاکسی چیزی نگرفتی بره گناه داشت :|||||||||||||... خانواده نیستیم که.. انجمن دلسوزانیم همگی :||
دختری که توی این پست ازش نوشته بودم که رتبه 1 دکتراشون شده رو امروز تو راهرو دیدم..
سلام کرد کلی گرم.. گفت کجا بودی نبودی این مدت.. راستش خوشحال شدم که یه دوست دور و معمولی به یادم بوده :)).. بالاخره اسمشو هم فهمیدم :)).. داشتیم حرف میزدیم که من گفتم راستی تبریک میگم رتبه 1 شدی و اینا.. گفت آره ولی زدم زیرهمه چی خلاصه... گفتم یعنی چی؟!!.. گفت هیچی، نمیرم!!.. من که انگار از خودش بیشتر نگران شم گفتم چرااااااا.. گفت محل کارم میگن دکترا نخون.. گفتم یعنی فکر میکنی ارزششو داره حالا؟
بعد دوباره یه ذره فکرکردم و اموجی متفکرانه درحال نگاه کردن به گوشه شمال شرقی کادر، گفتم نه البته راس میگی دکترا همچین آش دهن سوزی ام نیس.. اونم خندید گفت همه همین عکس العملو نشون میدن.. بعد گفت دعاکن تصمیم درستی گرفته باشم.. منم گفتم ان شاءالله هرچی خیر و صلاحه واست پیش بیاد..
یکی از اجزا لاینفک خوابگاه ها، وجود گربه های فراوان تو حیاطشونه.. و اصولا دخترا تو خوابگاه به 3 دسته تقسیم میشن.. دسته اول وقتی گربه هارو میبینن جیغ میزنن، و وای که چقد این حرکت مضحک و ضایع است... دسته دوم گربه هارو ناز میکنن :///.. دسته سوم مث من هستن که خنثی به راهشون ادامه میدن... دختر فقط باید از سوسک و مارمولک و ملخ بترسه... همین.. ایششش
اگه موی گربه نمیریخت وکلا ایراد نداشت، یه پرژن ش رو نگه میداشتم... الکی گفتم نگه نمیداشتم، کلا فقط دوس دارم نگاشون کنم، سخته، سگ وگربه رو باید ببری دسشویی و حموم و چه میدونم واکسن و هزارتا رسیدگی، ضمنا از لیسیدنشون هم بدم میاد ... ولی خیلی بانمکن :))).. بهشتی که بودم هروقت میرفتم مرکزخرید ولنجک حتما اون مغازه غذای سگ و گربه که طبقه بالا بود هم میرفتم .. گربه هاش وحشتناک ملووس بودن.. اون موقع قیمتشون 700 هزارتومن بود، نمیدونم جدیدا چند شدن... البته این پرژن کت ها فقط وقتی کوچولن بانکمن، بزرگتر که میشن زشت میشن...
بعد یه چیز جالبی درمورد من هست، هر هاپویی منو میبینه عاشقم میشه :||||... شانسم نداریم:))... از تریر بگیر تا دوبرمن حتی!!!... مثلا یبار با آز پارک بودیم، یه دختره با سگش اومده بود از این تریر چشم دکمه ای گوگولیا... اسمشم فندق بود :)))... اونهمه آدم اونجا بود، گیر داده بود به من.. هی میومد خودشو میچسبوند به پر و پاچه منِ بدبخت:)) ..چندشم میشد خب.. بعد صاحبش هی میخندید باذوق میگفت واااای عاشقت شده :)))... بعد منم لبخند زورکی میزدم و دستمو با اکراه میکشیدم رو سرش، که دختره ناراحت نشه... خلاصه نجس شدیم حسابی:))
کلا هر جا بیرون برم کسی سگ همراهش باشه، به من ابراز ارادت میکنه :)))
داشتم میرفتم فروشگاه خوابگاه، نزدیک سلف دیدم یه کاغذ رو زمین چسبوندن به همراه یه غذا که ریخته شده بود... رو کاغذ نوشته بود، این غذای خونگی خوابگاهه لطفا به نشانه اعتراض ازشون نخرید، بال مرغ(که عامل کیست فلان فلانه) بادمجون و برنج هندی... و خلاصه باهمین مضمون..
میخواستم در جوابش بنویسم عسیسم قیمت غذای خونگی هزار تومان می باشه ها ! ، انتظار داری برات چیزی مثل کته استیک دیوان سام سنتر سرو کنن؟؟؟
البته بنده خدا توقعی ام شاید نداشته، مثلا حداقل توقع داشته چیزی که میخوره با اسمش که خونگی باشه لااقل یه ذره همخوانی داشته باشه.
دقیق نمیدونم این غذای خونگی که جدیدا گذاشتن تو لیست سلف بازم مربوط به بودجه خود دانشگاست یانه... چون بهرحال درسته با هزار و 2هزارهم نمیشه برنج کیلویی 12 هزارتومنی انتظار داشت، اما بهرحال دانشگاه دانشگاهه، باید غذاهاشو لااقل یکم بهتر کنه.. بودجه داره بهرحال
درکل خوردن غذاهای خوابگاه چیزی در حد عذاب الیمه.. از غذای دانشکده چندین برابر بدتره... خلاصه نمیدونم فلسفه اش چیه!
به هر روی من ترجیح میدم در رفت و آمد به آشپزخونه ی دور و دراز خوابگاه وقت بیشتری(متاسفانه) تلف کنم اما حداقل غذای دستپخت خودمو بخورم!
1. گاهی وقتا حتی همین که بری آشپزخونه و ببینی یه نفر زیر قابلمه تو کمتر کرده تا یه وقت نسوزه، هم میتونه حالتو خوب کنه :).. ممنونم دختر مهربونی که نمیدونم کی بودی :)
اگه رفتین تو آشپزخونه و کتری یا ظرف ناشناسی رو درحال سر رفتن دیدین زیرشو کم کنید :)) ، حتی با اینا هم عشق و محبت بین ما آدما زیاد میشه :D
2. با گذشت سالها زندگی در خوابگاه هنوز درک نمیکنم اونایی رو که 2-3 نفری باهم غذا درست میکنن!!!!.. چند نوع غذاهم نمی بپزنا، مثلا دارن ماکارونی درست میکنن 3 نفری :|||||| ... آدم فقط باید با عشقش دوتایی برن آشپزخونه غذا درست کنن :)) ... حالا تا اینجام اوکیه، اما اینکه یکسره درحال حرف زدنن خیلی جالب تره، مثلا اون میگه الان دارم روغنو میریزم، اون یکی جواب میده من پیازو خورد کردم :||| و الی آخر!
3. یه خانوم پیر جزو خدمه طبقه ماست، یه نوه کوچولوهم داره گاهی میاد پیشش، هروقت میبینمش خیلی دلم میسوزه، خیلی مهربون و خوشرو هم هست، منو خوشگل خانم صدا میکنه، همیشه هم باخودش داره آواز زمزمه میکنه، اون روز از پشت سر داشتم به پاهای خمیده اش نگاه میکردم و تو دلم میگفتم: تو الان نباید تو خونت استراحت کنی؟؟؟ پس بچه هات کوشن.... :(
من: باهم اپلای کنید؟
اون: نه تنهایی :)))
من: :|||||||
اون: خیلی با شخصیت بود... هرچند که تو ونک تو سرمای صفر درجه یکساعت منو کاشت ^ــــ^ ... بابا برقی :))
من: گفتی با شخصیت بود؟؟؟؟ :||
اون: انقدرم از شریف میگفت...
من: پوکر فیس
اون: چرا یه پسر خوب پیدا نمیشه ....... :(
بهش
گفته بود خیابونای تهران رو بلدی؟؟ (سوالارو داشته باش ، وااای :))) )
... جواب داده بود نه... پرسیده بود اینجا کدوم خیابونه؟؟ جواب داده بود
نمیدونم (حالا انگار لس آنجلسه :)) ) ... پرسیده بود فلان جا رو رفتی؟؟ گفته بود نه... گیم آو ترونزو
دیدی؟؟... نه ...پرسیده بود کسی دور و برت تاحالا خرید انلاین نکرده؟
جواب داده بود ، چرا اما برام مهم نبوده بپرسم از کدوم سایت... بهش گفته بود پس
چی برات مهمه چیکار میکنی !!!... جواب داده بود: :( ... بهش گفته بود چقد قدت
بلنده (:|) ... جواب داده بود: :( ..
پی نوشت:
وقتی یه واسطه اومد گفت فلان آقا ازت خوشش اومده، سریع خوشحال نشو...
ازدواج آخرین مرحله نیست، اتفاقا مرحله اوله، نباید به صرف یه خواستگار
تحصیل کرده با شغل خوب دیگه فک کنی همه چی تمومه...
این آقا هم تو بهترین
دانشگاه تحصیل کرده بود هم شغل و درآمد خیلی خوبی داشت... اما شعورم داشت؟؟ به
درد زندگی میخورد؟؟ این دوست ما یک ساعت هم نتونست تحملش کنه!!!!... بعد یه
عمر میرفت باهاش زندگی میکرد؟؟؟... حالا نمیخوام رو چیزی مانور بدم و دچار خطای کلیشه بشم... این آقا فقط یک نمونه بود یه این
نحو، یه کسی دیگه با شرایط دیگه به نحوی دیگه رفتارای بد ازخودش نشون
میده... باز خوبه این دوستمون تو همون جلسه اول
به این نتیجه رسید که این آقا به دردش نمیخوره... خیلیا همینو هم ندید میگیرن و بخاطر آپشن های مثبت ظاهری طرف، باهاش ازدواج میکنن... فکر میکنن
ازدواج باشه همه چی حله...
نخیر آقا.. نخیر خانوم... ازدواج اول ماجراست... نه آخرش...