یکی از بهترین حسای دنیا میدونی چیه؟؟؟؟
اینکه بدون استرس, با آرامش, پیش بابا مامانت باشی.. شبا بری خارج از شهر, تو روستا, دور دور, شیشه رو تا آخر بیاری پایین باد خنک با سرعت به صورتت بخوره.. صورتت یخ بزنه... باخودت بگی چرا دماغت بزرگ نیس برای استفاده بیشتر از اکسیژن ناب .. با تمام وجود بوی شلتوک و شالیزار هارو وارد ریه هات بکنی...اونقدر بو بکشی تا دماغت درد بگیره... صدای جیرجیرکا... ستاره هایی که تو آسمون روستا از هرجای دیگه گنده تر و نزدیک تر به نظر میان... همه اینارو بخوبی ثبت میکنی مثل یه ذخیره انرژی!!... تا بعدها وقتی کیلومترها دوری با یادآوریش همون حس خوب به سراغت بیاد..
چه حیف که زندگی برای ما صبر نمیکنه...
.
.
.
اون روز یه همایش تو دانشکده برگزار شد... واقعا هدف ماها از اینهمه سخنرانی چیه؟؟؟؟؟ تک تک حرفاشونو حفظ بودم... خوب همه اینارو که خودمم میدونم! حالا برادر من بگو راهکارت چیه؟؟؟!!! ینی از این همایشه 8 ساعته من فقط و فقط تنها چیز مفیدی که به دردم خورد و یادداشت کردم چندجمله از یکی از مدیرعامل های شرکت مپ/ نا و چندجمله از یکی از مشاورین رییس جم/هور بود!!
حالا اینا هیچی... یه قسمتی از همایش یه کلیپ در راستای معرفی دانشکده مون بود!!! ینی دانشکده مونو داشتن به خودمون معرفی میکردن؟! حالا بازم تا اینجاش اوکی عب نداره... آخه مشکل اینجا بود کلیپش هم کلیپ درستی نبود... آخه واقعا دونستنه اینکه دانشکده مون چقد مساحت داره و چندتا میزو صندلی و کامیپیوتر و قاشق چنگال و حوض و اردک و ... داره به چه دردی میخوره؟؟؟؟ جالب تر اینکه یه آهنگ حماسه برانگیز هم روی کلیپ گذاشته بودن که واقعا دیگه خنده منو درآورده بود ...
دیدگاه کاملا یه دیدگاه حسی بود... آدم حرصش درمیاد که کساییکه داعیه بهترین بودنارو دارن هنوز تو اولین و پایه ای ترین مسائل درک شون در این حده...
پی نوشت:
دوس دارم بدونم اوناییکه تو همایش ها کله شون به چپ و راست میچرخه و درواقع کلا به آدم ها نگاه میکنن, فازشون چیه؟!!