ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۷ مطلب با موضوع «دکتر "پن" شناسی :))» ثبت شده است

1. از بس که فقط در و دیوار اتاق رو دیدم دیگه کارم به جایی رسیده که وقتی یادم میفته که بعضی روزا قراره صبحها برم دانشگاه قند تو دلم آب میشه!!!!!... یکی نیس بگه دانشگاه رفتنم دیگه ذوق کردن داره؟؟؟ یه همچین انسان قانع و طفلکی هستم :دی

درنتیجه در این راستا باید بگم که: امروز خیلی خوش گذشت :))) .. :D .. :|


2. این sci-hub رو بیچاره کردم... البته خودمم همچین خوش به حال ام نشده... اما خدا پدرشو بیامرزه واقعا

دکترپن امروز میگفت یکی از دانشجوهای دکترای پردیس البرز دانشگامون بهش پیشنهاد نوشتن کتاب داده، دکتر پن هم رزومه شو ازش خواسته، دیده طرف سال سوم دکتراست 36تا کتاب نوشته تو 3 سال... گفت بهش جواب دادم تو یک خائنی و من حتی نمیخوام ببینمت چه رسد به اینکه باهات همکاری بکنم...

دوسش دارم دکتر پن رو... کاش همه مثل ایشون اخلاق مدار بودن... البته اونم ایرادات کوچولویی داره ها نمیگم نداره بهرحال همه یه ایرادی دارن، اما بینش و اصول و منش و اخلاق و سبک کلی ش رو دوس دارم.


3. چندماه پیش یه 4-5 تا کتاب از کتابخونه دانشکده گرفته بودم اما وقتی داشتم میرفتم خونه یادم رفت کتابارو تحویل کتابخونه بدم خلاصه یه چندماهی موند :|... درنتیجه الان نزدیک به 40 هزارتومن جریمه خوردم :||||||||... خوده کتابارو میخریدم ارزون تر درمیومد :||||

با این حال از روو نرفتم و امروز بازم 4 تا کتاب امانت گرفتم :)))))))))))


شاداب :)
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

از وقتی با دکتر پن پایان نامم اوکی شده جرات نمیکنم اتاق استاد دیگه ای برم... دکتر تی که هیچی مقالمو باهاش نصفه کاره ول کردم فقط بخاطر دکتر پن.... وقتی دانشگاه میبینمش فرار میکنم.. دوسه بارهم مچمو گرفته از پشت سر صدام کرده خانوم فلانی !!!!.. و با یه لبخند بدتر از گریه سلام کردم بهش...

بله.. خانوم فلانی هستم یک عدد WANTED !!

استادای دیگه هم که اتاق هرکدوم میرم از پایان نامه صحبت میکنن و موضوع میدن و اینکه میگن باید زود باشم( ینی همون عجله کنم!) شروع کنم!!.. ولی غافل از اینکه من خیلی وقته با دکتر پن همه چی رو اوکی کردم.. نمیدونم چرا رودرواسی دارم که بگم با دکتر پن پایان نامه ورداشتم..

خدا رحم کرد نرفتم TA دکتر مین بشم... چون ترم قبل قائدتا باید TA ایشون میشدم ولی خوب شد نرفتم... وگرنه الان توسط دکتر پن سرم از تنم جدا شده بود :|| ... یه بار یکی از دانشجوهای دکترای دکتر پن رفته بود TA رییس دانشکده شده بود و معرف حضور هست که دکتر پن از رییس دانشکده خوشش نمیاد... ترم بعد دکتر پن بهش گفته بود برو نبینمت :|| برو من نوککککر تربیت نمیکنم :|| ... "نوکر" با تشدید :||
حالا ببینیم این دکتر پن چه گلی به سر ما خواهد زد... کلا اساتید دانشکده ما به دو گروه در مقابل هم تقسیم میشن: 1. دکتر پن 2. بقیه :|||||... حالا نه به این شدت.... ولی تقریبا به همین شدت.. امیدوارم هزینه بالایی بایت این قضیه نپردازم... و کلا output ام بیشتر از input ام باشه...

همون طوری که تو فیلم interstellar گفته میشه که برای اینکه بخوای به چیزی برسی باید از یه چیزی دل بکنی...

بله ...

کلا ما آدم ها بابت چیزهایی که دوس داریم و کارهایی که دوس داریم انجام بدیم هزینه هایی رو پرداخت میکنیم... یه وقتایی این هزینه برات مهم میشه و به این فکر میکنی میگی درنهایت بابتش به چی میرسم؟؟ و سبک سنگین میکنی میبینی که حالا به نفعت هست اینکارو بکنی...

ولی گاهی وقتا همه چی اینجوری دسته بندی نمیشه... خیلی از تصمیمات ممکنه به output خاصی منجر نشه ولی دوس داشته باشیم که بهش بپردازیم ...

اینجا دیگه بحث هزینه/منفعت کنار گذاشته میشه و اون چیزی برات مهم میشه که دوست داری.. که دلت میخواد... که بهت آرامش میده...

حتی اگه هیچوقت به چیز خاصی منتج نشه...


شاداب :)
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سرانجام تونستم درس و مشقامو انجام بدم و برای استادا بفرستم :) امیدوارم تواین تعطیلات بتونم یکم بیشتر کارامو درسامو انجام بدم.. تنها تایمی هست که میتونم با خیال راحت ازش استفاده کنم..

یه عکس تواینستا دیدم نوشته بود: دوست پسراتون رو تو دید و بازدید عید زن ندن صلوات :)))))

خوب شامل حال من نمیشه ولی منم از همین جا دعا میکنم و انرژی میفرستم که یه وقت آقای آینده مو تور نکنن :)))) خجالتم خوب چیزیه.. مگه خودشون ناموس ندارن؟؟ برن واسه برادر پدر خودشون زن پیدا کنن.. هرچی هیچی نمیگم..  از اون هم نمیگذرم اگه الان که من نیستم به دخترای دیگه حتی فکر کنه :D .. و امیدوارم به موقعش خودش رو سالم به دست من برسونه :)) وگرنه خیلی دلم میشکنه بعد هر روز میشینم گریه میکنم  :(
"آز" هم این مورد رو تایید کرد.. میگه واقعا همچین چیزی هست زیر سر میگیرن :||| .. ما از این رسما نداریم ولی انگار بعضیا جدی جدی دارن :((

امروز ساعت 3-4 بعداز ظهر دکتر پن تو تلگرام برام تبریک سال نو فرستاد... به جای اینکه اول من واسه ایشون بفرستم ایشون برامن میفرسته:)) ... خوب تقصیر من چیه زودتر از تحویل سال فرستاد ... درسته که میدونم واسه خیلیا فرستاده ولی همین که به یاد منم بود ممنونم ازش :)))

بعد متن درست حسابی نداشتم واسش بفرستم رفتم به "آز" و "زر" میگم بچه ها متن خوب چی دارین؟؟ مکالمه من و آز:

آز: برا چه رده سنی؟ جدی یا احساسی یا خنگولی؟

من: تقریبا میانسال.. و با ادبانه و با شخصیتانه

 آز: واسه کی میخوای هان؟ کیه؟ چیه؟ چندسالشه؟؟ (همون سبک غیرتی شدن و اینایی که آز نسبت به من داره :)) )

من: 42 سالشه :))

آز: نوچ نوچ نوچ با 40 ساله ها میپری؟؟

من: این خاصیت عشقه :)))))


فکرمیکنم 95 یه نقطه عطف دیگه بشه برام.. باید دید صلاح در چی هست... خدایا چیزای خوب خوب برام درنظر بگیر... همچنین چیزایی که دوس دارم رو صلاحم رو درشون قرار بده :)... دعا بهتر از این دیدید اصلا؟؟ :)) یه دوتا چیز اختصاصی هم میخوام که فردا موقع تحویل سال بهت میگم :)

سال 95 رو به شما هم تبریک میگم و برا همه تون سال خیلی خوبی رو مجددا آرزو میکنم... اول سلامتی دوم موفقیت...


+ خمس و زکاتمون تو سالی که گذشت رو بدیم... یتیم هارو فراموش نکنیم... 


*عنوان محسن حسینخانی

شاداب :)
۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1.

امروز به دکتر پن مسیج دادم برای جلسه.. جواب داد که لطفا ایمیل بزن این هفته شاید نباشم، ارادتمندم!.. آخه این چه سیستمیه که فقط جمعه ها و اونم تو یک ساعت مشخصی فقط میشه بهش مسیج داد؟؟ الان من اگه این موضوعو زودتر میدونستم تا حالا رفته بودم خونه... ولی ایرادی ام نداره اینجا یکم بیشتر کارامو انجام دادم.. البته یکم دیگه که باهاش جلو برم یکسری قوانین برام شکسته میشه مثلا تو تلگرام هم میشه بهش text بدم!!

بشدت سرش شلوغه و این کار رو سخت میکنه.. امیدوارم تا دی سال آینده دفاع کرده باشم که برای دکتری دستم باز باشه...
نمیدونم کتابای کنکور رو ببرم با خودم یا نه.. همشونم قطورن.. کلی سنگین میشه.. البته مسئله مهم تر اینه که هنوز بیلیط هم نگرفتم :)))) تقصیر دکتر پن بود دیگه.. نمیدونستم کی وقت میده که بیلیط بگیرم..

تو خوابگاه یه چیز زدن با پارچه های سیاه و اینها.. برای شهادت حضرت زهرا..

منتظر محرم هستم... خودخواهانه است که منتظر همچون روزی باشم ولی یکی از نقاط عطف زندگیمو رقم زد... کاش محرم امسال به نتیجه الانم میرسیدم .. کاش محرم امسال رو از دست نمی دادم.. شاید هم محرم بعدی زمان بهتری براش باشه.. کسی چه میدونه؟؟

خیله خوب.. من الان خوابم نمیبره.. مسواکم نزدم هنوز.. :||



2.


Dont know what to say

its frustrating being not able to talk.. im not sad at all.. really fine i am :) ... just dont know what will happen??? i wish words wouldnt be that hard

 ...... i always think .. think.. i think a lot .. it drives :) me crazy that i cant do anything



شاداب :)
۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

1. بالاخره هفته پیش "آز" رو دیدم و کادوش رو بهش دادم :))) کلی خوشحال شد.. خیلی بهش میومد .. یه لباس Bershka براش گرفتم مگه میتونست خوشش نیاد؟ :)) .. پشتش از وسط کمر حریر میشد و این حریر پشت یکمی بلند تر بود امسال مد شده بود این مدل long top ها ... درکل خیلی خوشگل بود ..

توی یکی دوماهه اخیر 9 تا لاک خریدم!!!!!! حالتم بحرانیه فک کنم :)))))))))) حالا خوبه من خیلی کم لاک میزنم!!! در بعضی مواقع!!! تازه دانشگاهم که کلا نمیزنم!.. اگه از این دخترا بودم که همیشه ناخونام لاک داشت چیکارمیکردم :)))))))



2. یکشنبه با دکتر پن قرار داشتم..  بازهم مقالاتی که بردم رو تایید نکرد :((( حالا بیا ثابت کن بهتر از این براش پیدا نمیشه.. گفتم دکتر این موضوعی که دادین حالا خوب هست؟؟ گفت اووففففف عالیه بهترین موضوع ساله.. یهو TA اصلی دکتر پن (همون رتبه 1 دکترا که همیشه تو اتاق حضور داره) برگشت گفت : دکتر ولی موضوعش واسه فوق لیسانس سنگینه هاااا، این موضوع به درد دکترا میخوره.. من یواشکی آب دهنمو قورت دادم تازه فهمیدم عمق فاجعه درچه حده :))) (دارم یکمی هم شوخی میکنم.. نترسیدم .. ولی خوب کارم دراومده :)) )

دکتر جواب داد نه خانم شاداب دانشجوی زرنگیه از پسش برمیاد :)))... بعد بهم گفت خانم "پر" رو هم گذاشتمش کنار!!! چشام گرد شد... خانم "پر" همون TA مزخرف ما بود که نمره گروهیمو کم داد.. گفتم واقعا؟؟؟ گفت آره دیدم ناراضی بودید گذاشتمش کنار!!!! دلم خنک شد :))))

یکی از هم کلاسیام قبل از من اومده بود داشت صحبت میکرد که بادکتر پن پایان نامه ورداره.. دکتر خیلی محترمانه و زیرکانه رد کرد .. میخواستم بگم بعضیا چه اعتماد به نفسی دارن، اول یه بررسی راجب خودت بکن بعد اقدام کن..  ولی اینارو نگفتم!!!!! گفتم نباید مغرور شی.. وگرنه با سر میخوری زمین... هیچ وقت نباید مغرور شم.. نباید نگاهم از بالا به پایین باشه.. الان که فی الواقع حرکت ویژه ای هم نکردم!! ولی حتی روزی هم خیلی خفن(!) بشم بازم نباید این نگاه رو داشته باشم.. نباید.......

خدایا کمکم کن...


شاداب :)
۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

امروز ساعت 2 با دکتر پن قرار داشتم.. بعد ساعت 1:36 دقیقه مسیج داده که ساعت 4 میرسم شرمندتم!!!!

هیچی دیگه الان تو دانشکده بیکار نشستم.. 

پاشم برم کتابخونه ببینم اون کتابه رو پیدا میکنم یانه

اوه راستی یکی از نمره هامون اومد من 19 شدم.. درحالیکه باید 20میشدم :)) اومدم گفتم برم اتاق استاد مین همینکه در آسانسور باز شد دیدم پسر درسخونه همکلاسیمم دم در اتاق استاده :)))) اه هرجا میری این هست.. مثل این فیلما هست خیلی ریلکس یهو برمیگردن که مثلا طرف نبینتشون برگشتم گفتم تا در آسانسور بازه برم توش دوباره :))) بعد گفتم ولش کن .. هیچی دیگه منو دید.. کلی سوال پیچ کرد.. گفتم هیچی چیزی نیس.. گفت چند شدین؟؟ گفتم اول شما؟؟ گفت 19 .. دلم خنک شد ازمن بیشتر نشده :))) گفتم منم 19.. گفت پروژه مونو کامل داده ها بخاطر برگه بوده حتما.. (پروژه مونو باهم بودیم) .. ولی آخه من برگمم خوب بود!!!!! واقعا علم و دانش منو بببین چطوری زیرسوال میبرنااااا :))))))) خوب باباجان استاد مین جان من که ترم پیش 20 شدم دیگه منو میشناسی چقد زحمت کشیدم.. ولش کن... 

الان اتاقش کسی هست.. منتظرم 


بعدا نوشت:

همین الان رسیدم خوابگاه  :|||| ساعت 7:30 .. پوووف تازه باید شامم بپزم الان...

رفتم اونجا دکتر پن میگه که چطور تونستی 40 تا مقاله پیدا کنی و بعدش میخنده :|||||| سرکارم گذاشته خدایی هاااا... میگم استاد چه کنم دیگه موضوع مرتبط هرچی بود گرفتم... گفت نع فقط عینا اون کلمات رو میخوام... خودم میدونم چه موضوعی بهت دادم دیگه.. اگه تونستی 5 تا مقاله اونجوری پیدا کنی هنر کردی :||||| 

عه عه عه میبینی چه سرکارم گذاشته بود؟؟؟ چقد الکی الکی نشستم Abstract یه 60-70 تا مقاله رو خوندم تا از توش 40 تا دربیاد!!! ... میشناسمش دیگه.. الان گفته بذار بهش بگم 40 تا که بره هی بگرده ندونه چی بیاره بعد من حال کنم بگم به به عجب موضوع سختی دادم :||||||| یکم سادیسته :))))))))) ولی بدبخت شدم فک کنم .. انگار موضوع، موضوعه به اصطلاح شاخی میباشد :|||| دیگه دامی بود که خودم با دست خودم پهن کردم :)))))) هیچی رفتم سایت دانشکده به زور تونستم فعلا 3 تا به درد بخور پیدا کنم... البته تا از نظر اوشون به درد بخور چی بااااشه :||||| الان هزارتا ایراد رو اینم میذاره... من برم یکم سرمو بکوبم به دیوار... ولی احساس میکنم یکم آبروم رفت :))))))

فردا بازم برم پیشش ...



شاداب :)
۲۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

به به

میبینم که اولین امتحانمو امروز دادم و ... بله

آره دیگه

چطوری بود؟؟ آهان هیچی رفرنس امتحان یک کتاب با تعداد 750 صفحه ناقابل بود به زبان انگلیسی !

اینکه چقد وقت داشتیم واسه امتحان بخونیم فدای سر استاد و تمرینا و مقالاتی که پشت هم میداد... مهم نیس
کاش لاقل درست حسابی سوال میداد! چیزای مهم و بدرد بخورو ول کرده بود نمیدونم از منابع ماخذ رفته بود سوال پیدا کرده بود نمیدونم از کجا والا :)))
دارم میگم همه سر جلسه همدیگه رو نگاه میکردیم...وقتی میگم ینی واقعا نگاه میکردیم... صدای همه در اومده بود... بچه ها گفتن به استاد زنگ بزنید بیاد ..زنگ زدن استاد گفت نمیام :)))))))))))))))))))))))))) کلا استاد باحالیه نه؟؟ ببینیش خودت میفهمی... با اون لبخند همیشگی و نگاه عاقل اندر سفیهش :))))
اتفاقا منو اون پسر درسخونه کلاسمون و اون دختر درسخونه دقیقا صندلیامون بغل هم بود و همگی داشتیم به هم نگاه میکردیم :))))))))))) بخاطرهمینم به خودم امیدوار شدم..
دوتا گرایش باهم امتحان دادیم درسمون مشترک بود... بچه های اون یکی گرایش هم بدتر از ما :)))) یکی از پسرا که بشدت از بچه های فعال و زرنگه اون یکی کلاسه ودر طول ترم مدام درحال کنفرانس دادن و ارائه و بلبل زبونیه :)) و رتبه خیلی خوبی هم داشته دیدم که 5 دیقه بعد پاشو برگه شو داد رفت!!!! نمیدونم دیگه حرکتش اعتراضی بود چی بود :)) ولی میدونم قطعا چیزی ننوشت :))
خلاصه که با این حال تونستم یکککک چیزایی بنویسم و از این بعدشو دیگه امیدم به خداست :)))))))
نا سلامتی این پروفسور پن راهنمای پایان نامم قراره باشه ها...حسابی آبروم میره جلوش :))) .. اصلا با این گندی که من زدم فک کنم بزنه زیرش که بشه استاد راهنمای من :))) ... خیلی حال میکنه وقتی بهش میگی پروفسور :))) اون لبخند کمرنگ همیشگیش، پر رنگ تر میشه :))) خدا بگم چیکارش نکنه خودشیفته :))) ولی از حق نگذریم درخور خودشیفتگیم هم هست.. به عبارتی بهش میاد :))

به جرات میتونم بگم اولین امتحانی بود که این مدلیشو داشتم تجربه میکردم :)))) اون نگاه کردنامون سرجلسه به همدیگه و برگه های خالیمون خیلی هیجان انگیز بود :)))))) آخه تاحالا اتفاق نیفتاده بود:)))
فک نکن الان دارم میخندم خیلی خوشحالماااا... گفتم که حالم وخیم میشه میخندم :))))
خلاصه خدا بخیر کنه
همچنان التماس دعا :))


شاداب :)
۱۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر