قانون سوم نیوتن...
از وقتی با دکتر پن پایان نامم اوکی شده جرات نمیکنم اتاق استاد دیگه ای
برم... دکتر تی که هیچی مقالمو باهاش نصفه کاره ول کردم فقط بخاطر
دکتر پن.... وقتی دانشگاه میبینمش فرار میکنم.. دوسه بارهم مچمو
گرفته از پشت سر صدام کرده خانوم فلانی !!!!.. و با یه لبخند بدتر از گریه سلام کردم بهش...
بله.. خانوم فلانی هستم یک عدد WANTED !!
استادای دیگه هم که اتاق هرکدوم میرم از پایان نامه صحبت میکنن و موضوع میدن و اینکه میگن باید زود باشم( ینی همون عجله کنم!) شروع کنم!!.. ولی غافل از اینکه من خیلی وقته با دکتر پن همه چی رو اوکی کردم.. نمیدونم چرا رودرواسی دارم که بگم با دکتر پن پایان نامه ورداشتم..
خدا رحم کرد نرفتم TA دکتر مین بشم... چون ترم قبل قائدتا باید TA
ایشون میشدم ولی خوب شد نرفتم... وگرنه الان توسط دکتر پن سرم از تنم جدا
شده بود :|| ... یه بار یکی از دانشجوهای دکترای دکتر پن رفته بود TA رییس
دانشکده شده بود و معرف حضور هست که دکتر پن از رییس دانشکده خوشش نمیاد...
ترم بعد دکتر پن بهش گفته بود برو نبینمت :|| برو من نوککککر تربیت
نمیکنم :|| ... "نوکر" با تشدید :||
حالا ببینیم این دکتر پن چه گلی به سر ما خواهد زد...
کلا اساتید دانشکده ما به دو گروه در مقابل هم تقسیم میشن: 1. دکتر پن 2.
بقیه :|||||... حالا نه به این شدت.... ولی تقریبا به همین شدت.. امیدوارم هزینه بالایی بایت این قضیه نپردازم... و کلا
output ام بیشتر از input ام باشه...
همون طوری که تو فیلم interstellar گفته میشه که برای اینکه بخوای به چیزی برسی باید از یه چیزی دل بکنی...
بله ...
کلا ما آدم ها بابت چیزهایی که دوس داریم و کارهایی که دوس داریم انجام بدیم هزینه هایی رو پرداخت میکنیم... یه وقتایی این هزینه برات مهم میشه و به این فکر میکنی میگی درنهایت بابتش به چی میرسم؟؟ و سبک سنگین میکنی میبینی که حالا به نفعت هست اینکارو بکنی...
ولی گاهی وقتا همه چی اینجوری دسته بندی نمیشه... خیلی
از تصمیمات ممکنه به output خاصی منجر نشه ولی دوس داشته باشیم که بهش
بپردازیم ...
اینجا دیگه بحث هزینه/منفعت کنار گذاشته میشه و اون چیزی برات
مهم میشه که دوست داری.. که دلت میخواد... که بهت آرامش میده...
حتی اگه
هیچوقت به چیز خاصی منتج نشه...
من سبک سنگین کردم، به این نتیجه رسیدم برم زبانُ حذف کنم !
حذف یک درس به قیمت از هم پاشیدن تصورات استاد از خودم !!