هرکاری کردم عنوان مناسبی پیدا کردم بس که درباره همه چی حرف زدم :دی
یکی از دوستان یه پستی نوشتن دوس داشتم منم یه چیزی دربارش بنویسم:
عشق تغییرات هورمونی نیست.. البته چرا.. در بیشتر موارد هست.. اما اون اسمش عشق نیست.. اون اسمش همون تغییرات هورمونیه.. راستش اصلا نمیدونم عشق دقیقا به چی میگن.. به احساسی که یهویی و بدون منطق به وجود میاد؟؟ یا احساسی که یواش یواش و با شناخت تو وجود آدم ریشه میدوئونه؟؟ من اسم دومی رو عشق میذارم.. عشق باید همراه با آگاهی باشه تا اسمش بشه عشق.. شایدم اینی که من میگم اسمش دوست داشتن هست؟؟ خلاصه هرچی که هست من این مدلی رو فقط میپسندم... و این رو هم باید بگم خوشبختانه هیییییییچ اعتقادی به عشقایی مثل لیلی و مجنون و اینجور چیزا ندارم.. مزخرف هستن!.. با احترام :|
بعضیا ممکنه بگن عشقی که به وصال برسه عشق نیست و میشه همون وصال خالی؟ که بعداز یه مدت میبینی همچین آش دهن سوزی نبوده؟؟ اینارو من نمیگم.. اول ذکر یه نکته لازمه: چرا از اول باید اونهمه پارادوکس باشه بین شخصیت واقعی اون آدم و کسی که به اشتباه تو ذهنمون عاشقش شدیم؟؟
اگه عشق نافرجام باشه اون وقت معشوق واقعی از چیزی که تو ذهنمونه رفته رفته فاصله میگیره و جذاب تر و خواستنی تر میشه؟؟؟؟ من اینو جدن درک نمیکنم!!... خب اگه اینجوری باشه که پس هرررررکسی میتونه جای اون معشوق قرار بگیره... نه؟؟؟... چون اصن مهم نیس که معشوق چی هست و کی هست، هرکی باشه ما بای دیفالت یه شخصیت مشخصی براش درنظر میگیریم ...نه؟؟؟
اگه اینا علائم عشق هست، پس من عشق رو چیز بیخودی میدونم!
در مورد آش دهن سوز هم یه توضیح مختصر بدم... هیچکدوم از ما آدما آش دهن سوزی نیستیم!!.. چون آدمیم!.. به قول اون روانشناسه تو فیلم good will hunting که میگه:
people call these things imperfections, but they're not, thats the good stuff. and then we get to choose who we let in to our weird little worlds.
چرا طلاق تو نسل جدید انقد زیاد شده؟؟ چون همه توهم فانتزی میزنن!! .. یکم با واقعیتا باید روبرو شد.. فک میکنن زندگی متاهلی ینی همه چی قشنگ و لذتبخش و فلانه.. نه زندگی مشترک خیلی سخته خیلییییی... دائما نیاز به رسیدگی و مراقبت داره.. صبوری لازم داره گذشت و فداکاری میخواد... چندوقت پیش یادم نیس تو کدوم وبلاگ یه مطلبی خوندم که فک کنم فداکاری رو نکوهش کرده بود و گفته بود شخصا خودش حاضر به انجام اینکار نیست و اصلا هم جزو دوست داشتن محسوب نمیشه!!... قیافه من: :|
میدونی دقیقا این حرفایی که باب شده مثل چی میمونه؟؟... مثل حرفای دکتر فردمنش یا دکتر فرزانه یادم نمیاد کدومشون اینو گفت (پوکرفیس به توان n ) که اون روز که رفته بودم شریف تو اون چیز مربوط به اپلای حرف میزدن، که البته آقای بنده سرکلاس رفته بودن اون ساعت درنتیجه خودم واسه خودم رفتم اینارو گوش کردم :|||||||||... آره میگفتن که تو امریکا کار همه چیز آدماست، کار خوب نداشته باشی هیچی، میگفتن زن و شوهرهایی بودن که باهم مهاجرت کردن اونجا، خیلی هم همدیگه رو دوست داشتن اما مثلا کم کم شغلشون اونارو جدا کرده چون نیاز به پیشرفت داشتن هر دوشون، چون تو امریکا شغل حرف اول رو میزنه... خب مام کم کم داریم اینجوری میشیم، همه دکترا میخونیم و به فکر کار و درآمد خوب هستیم و کم کم رفتیم توی حریم امنی که خودمون براخودمون ساختیم و دوس نداریم آرامشمون با ورود یک نفر دیگه به هم بریزه..
خب میخوام صدسال همچین پیشرفتی نداشته باشه آدم!!!!!.. خانواده رو ازت بگیره که چی بشه.. فردیت خیلی زیاد شده.. خب معلومه اینجا فداکاری قشنگه!.. کی میگه فداکاری ضرره؟؟ خب بله.. هرچیزی قیمتی داره واسه خودش.. شدیم آدمای ماشینی ای که همه چی رو چرتکه میندازیم.. خب گندش بزنن انسان قرن 21 رو که اینجوری شده!!... اگه این فداکاری اسمش عقب افتادگی از خودت و پیشرفتت و علایق و خواسته هات هست(که بنظرمن نیست و میشه جورای دیگه ام به خودت بها بدی و خودتو رشد بدی و خودتو هم دوست داشته باشی) خب اوکی، پس من یک زن متحجر سنتی هستم!!
و احساس بدی به خودم و کارم ندارم.. خیلی ام راضیم.. اصلا دلم میخواد زندگیم این شکلی باشه!!.. البته ابدا نمیگم که فداکاری یکطرفه باشه، نه.. خب یه جاهایی لازمه زن فداکاری کنه یه جاهایی مرد.. اصلا چرا همش حساب کتاب کنیم!! من از رویه ای که تو زندگیامون پیش گرفتیم خوشم نمیاد.. من نگرانم.. من
همون خانواده های سنتی رو دوس دارم که توش پدر ستون خانواده بود و ارج و
منزلتی داشت.. و مادر نماد مهربانی بود... ما توهمچین جوی و باهمچین
پدرمادرهایی بزرگ شدیم که الان این شدیم! نسلای بعد میخوان چی بشن؟؟؟
متاسفانه باید بگم من به تقسیم و برابری وظایف اعتقاد ندارم!!!!
میدونم با
پیشرفت تکنولوژی و تغییر لایف استایل این تغییرات فرهنگی و خانوادگی هم
اجتناب ناپذیرن.. ولی کاش خودمون هم بهش دامن نزنیم... من نه به مردسالاری اعتقاد دارم و نه زن سالاری... من نه زن ستیزم و نه
از فمینیسم خوشم میاد... من حتی از محاسبه برابری حقوق زن و مرد هم
بیزارم... من فقط از این محاسبات بدم میاد... من دوست دارم مهربون باشیم..
دوست دارم خانواده معنی اصیل خودش رو از دست نده..
همین.
از چی شروع کردم به چی ختم شد :|||||||||
پی نوشت:
هزارتا درس و کار و بار دارم اومدم اینجا رفتم بالا منبر :)).. نگام کن تورو خدا :دی .. پاشو برو سر درس و مشقت :))