ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

1. بعضی انسان ها موجودات بی خاصیتی هستند. تو کلاسی که میرم روز اول همه بعداز کلاس گفتن وااای چه استاد بدی ما هیچی نمیفهمیم و فلان بریم اعتراض کنیم عوضش کنن، خلاصه همگی اعتراض کردیم ولی عوضش نکردن ولی مثل اینکه بهش گوشزد کردن و یکم بهتر شد شیوه تدریسش.. حالا چند روز پیشا دیدم استاده یه کاغذ بهمون داده بنویسیم جوابارو، من هی نگاه میکردم نمیفهمیدم خب واقعا! چون اون مبحث رو توضیح نداده بود! به بغل دستیم میگفتم اونم نمیتونست بنویسه و میخندید فقط.. حرصم گرفته بود.. آخرسر به استاد گفتم من فرمولاشو نمیدونم!!! گفت عه مگه جلسه پیش نگفتم؟؟ یهو همه بچه هاگفتن نه نگفتین.. بعد توضیح داد و مشکلمون حل شد.. یعنی اگه من هیچی نمیگفتم همگی مثل بُز نشسته بودن و لابد میخواستن بعداز کلاس پشت سر استاد بگن ای بابا هیچی نفهمیدیدم کهههه.. فقط جراتشون در این حد بود که پشت مسئول موسسه قایم شن برا اعتراض .. خودشون زبونی چیزی نداشتن اعلام کنن کجای درس رو نمیفهمن

 

2. بنظرم اینکه انسان ها از نظر گرمایی و سرمایی بودن بهم بخورن خیلی مهمه.. الان من و یکی از بچه ها موافقیم که اسپیلت خاموش باشه تو شرکت، ولی دوتا دیگه از بچه ها همیشه سردشونه و روشنش میکنن و ما آتیش میگیریم .. هرچی هم تاکید میکنم باباجان خب شما لباس بیشتر بپوشین گوش نمیکنن.. اینم از مهندسای مملکت که به مصرف انرژی اعتنا نمیکنن.. فکر نکنی بخاطر خودم میگم حالا ها :دی.. بنظرم این نکته در ازدواج هم مهمه.. خلاصه حواست باشه.. یهویی میبینی چله تابستون مجبور شدی پتو به ضخامت 5 سانت بکشی رو خودت

 

3. یعنی خااااااک.. من اگه نخوام رمز پویا داشته باشم کیو باید ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا دوس دارم پولام دزدیده شه، به توچه؟؟؟؟ حالا دلسوز من شدی؟؟؟؟ تو گفتی منم باور کردم.. میخواستم یه چیزی بخرم حالا تا درگاه پرداختم رفته بودم آماده بودم فقط رمز برام sms شه، بعد که میومد نمیدونم چرا میگفت رمز این نیست، نمیدونم تایمش تموم میشد یا چی، آخه دانکی 40 ثانیه رو براکی گذاشتی؟؟؟؟ دیگه حق هم ندارم از کارت خودم خرید کنم؟؟؟؟؟؟ خلاصه چندبار درخواست رمز کردم اخرسر کارتم مسدود شد!!!! ... بمیر...

 

4. هروقت شیر میخورم علائم سرماخوردگی در من پدیدار میشه.

شاداب :)
۰۹ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

دیشب یکی از بدترین شب های زندگیم بود.. احتمالا خیلی ها کنار خانواده داشتن تنقلات و انار تناول میکردن در اون لحظه.. ولی من شاهد تقریبا یک مرگ بودم.. هنوز هم میتونه یک مرگ بوده باشه... نمیدونم

آز بهم ساعت 7 زنگ زد گفت بیا شب یلدا باهم باشیم.. اول گفتم نه ولش کن دیره و منم فردا باید برم سرکار.. بعد دیدم خودمم خیلی دوس دارم ببینمش و باهاش حرف دارم.. پس گفتم باشه.. ولی هرکار میکردم اسنپ گیرم نمیومد و تا ساعت 9 طول کشید! اونم هی میگفت خب بذار خودم میام دنبالت.. گفتم نه بابا دوره خودم میام.. رسیدم اونجا بالاخره و آز گفت بریم بیرون شام بخوریم گفتم باشه.. یکم چرخیدیم با ماشین و بعد رفتیم باغ فردوس.. روبروی پمپ بنزین بودیم اول رفتیم اون رستوران قدیمی سنتیه که پله میخوره بالا، گفت داریم میبندیم دیگه و نشد غذا بخوریم اومدیم بیرون.. نمیدونستیم کدوم وری بریم، کبابخانه یا بریم اون ور خیابون.. یهو رستوران راد رو دیدیم جلومون گفتیم بریم همین توو.. همین که نشستیم یهو یه صدای وحشتناک از تو خیابون شنیدیم سریع نگاه کردیم (رستوران راد کلا شیشه است و ماهم نیمکت های بغل شیشه نشسته بودیم که مشرف به خیابون بود) ولی اصلا نفهمیدیم چطور شد که یه پراید و نیسان به موازات هم خوردن بهم، نیسان یکم متمایل شده بود سمت پراید.. انگار که نیسان از چیزی خواسته دور بشه که خورده به پراید.. گفتیم خداروشکر ولی چیز حادی نبود دوتا ماشین آسیب خاصی ندیده بودن.. نمیدونم اگه راد رو انتخاب نمیکردیم و تصمیم میگرفتیم همون موقع از خیابون رد شیم قرار بود چی بشه؟ خیابونا خلوت بود و سرعتشون بالا بود .. ولی آخه ولیعصر؟ همچین تصادفی یکم نادره.. که یهو دیدیم در ادامه چندنفر بدو بدو سمت جوب رفتن! اونجا بود که فهمیدیدم یه آدم پیاده بوده و نیسان اونو پرت کرده بود توی جوب.... هنوزم به عدالت اعتقاد داری؟؟؟ ولی بذار بهت بگم بدبختی آدمای بدبخت بیشتره..

چندنفری از جوب کشیدنش بیرون ولی صحنه ای که دیدم غیر قابل توصیف بود.. جوری بدنش به هم مچاله شده بود و دست و پاهاش چندباری دور خودش پیچیده بود که در نگاه اول احساس کردم یه کیسه زباله است :(( دیگه نتونستیم غذا بخوریم و بیرون رفتیم.. کشیدنش رو آسفالت و بعد دوباره بی جون روی زمین ولو شد.. مهم نبود دست چپش 2 دور پیچیده بود و در زاویه مخالف بدنش روی زمین افتاده بود.. مهم نبود پای راستش روی پای چپش افتاده بود و دوباره از سمت دیگه از زیر بدنش بیرون اومده بود.. هیچی انگار مهم نبود.. چون اون آروم روی آسفالت خیابون بی توجه به سر و صدای آدمایی که بالای سرش جمع شده بودن دراز کشیده بود.. از پشت فقط سرش رو میدیدم.. موهای جوگندمی داشت... جوری آروم صورتش رو روی آسفالت گذاشته بود که فکر میکردی از خستگی فقط خوابش برده.. نه ناله ای نه حرکتی.. شاید از این زندگی خسته بود.. لباسهای خوبی تنش نبود، کیف کراس بادی ش هم هنوز رو دوشش بود، احتمالا همه زندگیش تو اون کیف بود.. دستاش سیاه بود... و خونی که ازش اومده بود قاطی با خیسی لباساش و آب جوب روی آسفالت پخش شده بود.. انگشت دوم دست چپش آروم تکون خورد... یعنی هیشکیو نداشت که اون وقت شب پیششون نبود؟ یا شایدم خانوادش منتظرش بودن برگرده خونه؟

یه نفر میخواست صورت و بدنش رو برگردونه به سمت بالا.. بلند صداش کردم: نکن آقا ممکنه آسیب نخاعی ببینه... زنگ زدیم آمبولانس اومد و با احتیاط بلندش کردن که ببرنش .. مرد همونجوری که پشتش به ما بود سرش رو گذاشتن روی برانکارد ... اون رفت و هیچوقت صورتشو ندیدم... کاش میدونستم آخرش چی شد..

بیا فکر کنیم زود حالش خوب میشه...

 

شاداب :)
۰۱ دی ۹۸ ، ۱۱:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲ نظر