ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

از ساعت 8 و نیم که یه سوسک بزرگ دیدم وسط خونه :(((( تا الان درگیرش بودم... واقعا تا مرز سکته رفتم..اگه روزی کسی خواست منو بکشه یه سوسک گنده بندازه روم..

اول که دیدم یهو بغل تختمه یه جیغ بنفففففففففش کشیدم، اومدم با دمپایی بزنمش، ولی هیچوقت تو پرتاب اشیا سابقه خوبی نداشتم، به قول جویی اینا تو فرندز که به چندلر میگفتن dropper ، منم همونجوریم.. خلاصه دمپایی خطا رفت و من خودمو لعنت فرستادم بابت فراری دادن سوسک.. رفت بغل میز توالت، و من باز با چلاقی خودم دوباره زدم و فراریش دادم.. این بار رفت پشت میز توالت دیگه.. تمام مدتی که داشتم دمپایی پرتاب میکردم همزمان جیغ میزدم بدجور، به خدا از جیغ خودم داشتم زحله ترک میشدم هر بار، نمیدونم همسایه ها هم شنیدن یا نه.. خلاصه رفت پشت میز توالت و من شروع کردم گریه کردن، بلند بلند هااااا... زار میزدم قشنگ... بعد رفتم با دمپایی بزنم بغل میز شاید از پشتش دربیاد، یهو دیدم وایساده رو میز داره منو نگا میکنه :((((((((((( رو وسایل آرایشم :(((((((((((((((((((((((((((((((((((((( با اون پاها و شاخکای درازش :((((((((((((((( بازم یه جیغ بنفش زدم.. دست و پام عین چی میلرزید...  چیزی نمونده بود بیهوش شم.. نمیتونستم رو پاهام وایسم.. دوباره زدم زیر گریه... 

اومدم این ور اتاق وایسادم یه نیم ساعت زار زدم.. تا خون کم کم به مغزم رسید، گوشیو ورداشتم از اسنپ مارکت هرچی اسپری سوسک کش و پودر و مایع بود سفارش دادم، 20 دیقه تایم بود تا برسه به دستم.. تمام بیست دیقه رو وایسادم و از دور سوسکه رو پاییدم که جایی نره... عین الاغ هی شاخکاشو تکون میداد با اون پاهاش رو وسایلم بود :((((( چقد حرص خوردم... تا اینکه بالاخره رسید سوسک کشا.. اسپری رو برداشتم پا برهنه یواش رفتم جلو، صد و پنجاه بار از دور اسپری کردم روش.. دیگه به سرفه کردن افتادم.. اونم بالاخره جونش دراومد و برعکس شد..آخیش

الان هنوزم رو زمین عه و من قصد ندارم جمعش کنم :((( 

ینی دختری که بخاطر یه سوسک دو ساعت جیغ میزنه زار میزنه پاهاش به رعشه میفته، چرا باید تنها زندگی کنه؟؟ کل فلسفه زندگیمو زیر سوال برد امشب این موجود.

 

شاداب :)
۰۳ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

Friends, Season 4, Episode 9

 

Ross: how sad are we

Joey: yeah, i know

Chandler: you know what? we're not sad, we're not sad, we're just not 21 anymore, you know? i'm 29 years old damn it, and i wanna sit in a comfortable chair and watch television and go to sleep at a reasonable hour

Ross: yeah

Joey: yeah, yeah, and i like to hang out in a quiet place where i can talk to my friends

Ross: yeah and so what if i like to go home and throw on some Kenny G and take a bath?

Joey: we're 29, we're not women

 

+
:))))))))

شاداب :)
۰۲ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر