نمیخوام غر بزنم...
تعارف رو دوس ندارم
الان خوابگاهم.. بخاطر پروژه ای که با استاد ورداشتم تابستونو خوابگاهم... استاد هر روز زنگ میزد که چیکار کردی تاکجا پیش رفتی کی میای... میگفت رو فلان قسمت کار کردی؟ زود بیار تحویل بده فعلا قسمت دوم رو ول کن و رو چیزی که میگم کار کن ..ولی هر دفعه رفتم پیشش گفت پس چرا رو اون یکی هنوز کار نکردی؟ نمیدونم چی میخواد واقعا که درست حسابی هم راهنمایی نمیکنه خودشم نمیدونه چی میگه... حالا یکشنبه بهش زنگ میزنم میبینم خاموشه... روز بعد زنگ میزنم بازم خاموشه و همچنان روز بعدش... و اینطوری میشه که یه استاد مثلا امریکا تحصیل کرده بدون خبر دادن به منه دانشجوش میذاره میره مسافرت... الان من باید به همچین آدمی چی بگم؟؟؟؟؟ غذای خوشمزه و جای گرم و نرم خونه رو ول کردم اومدم که ببینم استاد رفته جزایر هاوایی زیر آفتاب آب پرتقال میخوره
خسته ام از زندگی خوابگاهی...
اومدم و دیدم که برای تابستون 2تا هم اتاقی جدید دارم.. و میبینم که گوشتای منو از تو فریزر دراوردن و گذاشتن پایین یخچال!!!!!!!! منی که تاقبلش داشتم بهشون لبخند میزدم یهو عصابم بهم ریخت بادیدن این صحنه...گفتم به چه حقی اینکارو کردین؟؟؟ و یسری حرفای دیگه.. کپ کرده بودن.. و بعدش از اتاق زدم بیرون و در اتاق رو ملایم نبستم!!!... اصلا تو شرایط خوبی نیستم... تحت فشارم .. ازهمه طرف..
شب دارن یه چیزی میخورن واسه منم میاره میذاره رو تختم... میگم ممنون نمیخورم... میذاره رو تختم و میره میگه بخور عزیزم... و اینجوری میشه که تعارف باعث میشه من دیگه نتونم به شرایط واکنش نشون بدم... ولی نه این خوب نیست... من مغرورم...
تعارف رو دوست ندارم....
خسته ام از زندگی خوابگاهی....