عذاب وجدان...
چندجا تو زندگیم به شدت دچار عذاب وجدان شدم :(
یکیش این بود که حدود 6 سال پیشا بود یه بنده خدایی که یه مریض با کلی باندپیچی صندلی عقبش نشسته بود آدرس بیمارستانو ازم پرسید نمیدونم چرا فک کردم بیمارستان کلی بالاتره!!! بعدکه باکلی خوشرویی آدرس رو دادم یهو دیدم پشت سرم انتهای خیابون بیمارستانه بود :( عذاب وجدانی که اون لحظه گرفتم هنوزم ولم نمیکنه .. همیشه میگم خداکنه زیاد پشت سرم فحش نداده باشن :(
دومیش هم دیروز اتفاق افتاد... یه پیرمرد رو دیدم تو خیابون که عروسک بندانگشتی میفروخت :( دلم سوخت رفتم گفت 6 تومن .. اون لحظه یه 10 تومنی و یه 2 تومنی تو جیبم بود.. گفتم عروسک لازم ندارم شما این 2 تومن رو ازمن قبول کن .. بهش برخورد گفت نمخوام :( پشتش رو بهم کرد و رفت.. هنگ بودم یک دقیقه ولی دیگه دور شده بود... اه ای کاش ازش میخریدم :( چی میشد... حتی به معتادام که نباید پول داد من پول میدم پس دیروز چم شد که دلم اومد اونکارو بکنم؟؟؟ ای خدا.. از فکرم بیرون نمیره :( عذاب وجدان ولم نمیکنه.. خدایا دیگه توهمچین موقعیت هایی شرمندم نکن..
آه حسرت..