رنگ رخساری که لو میده!
اون روز با "وی" که از دوستایه خوابگاهه، داشتیم درمورد
اپلای و اینا صحبت میکردیم.. میگفت تنهایی رفتن سخته اگه آدم یکی همراهش
باشه خیلی خوبه و اینها... هم اتاقیم "ام" گفت که اتفاقا تو رشته شما (برق)
خیلیا اپلای میکنن و احتمال اینکه کسی مثل خودت پیدا بشه زیاده.. "وی" گفت
آره اتفاقا چندتا از پسرای کلاسمون میخوان برن ولی خیلی تک
بعدی هستن، حرف زدنم بلد نیستن چه برسه ازدواج کردن :)))))))))))))))
دیروز استاد مین پروژه هارو مشخص کرد.. و
گفت هرکی میخواد گروهی کارکنه هم بگه.. من به سرعت دستم رو برای کار
انفرادی بلند کردم.. میدونم اینکه آدم تنهایی پروژه انجام بده هنر نکرده و
اصولا باید کار کردن با افراد رو آموخت!.. علی ای حال دیروز همگروهی ترم قبلم که از باعث و بانی های نمره کذایی م توی امتحان دکتر پن بود، اومد سمتم دلم نمیخواست حتی
جواب سلامش رو بدم.. با لبخند گفت برای درس دکتر مین تنهایی میخوای انجام
بدی؟ (سنگ پای قزوین که میگن ایشون هستن)!! گفتم آره.. گفت تاحالا شرکت
ایکس رفتی؟؟ گفتم نه! گفت مطمئنی میتونی با مدیرعاملاش قرار بذاری؟؟ گفتم نمیدونم!
از سوال هاش خوشم نمیومد بوی این رو میداد که " منو هم تو
گروه بیار " .. تمام سوالاتش رو یک کلمه ای جواب دادم و همزمان به این ور
اون ور نگاه میکردم (به صورتش نگاه نمیکردم) .. اصولا من تو
بروز احساساتم خیلی ناشیانه عمل میکنم.. از کسی بدم بیاد خیلی واضح تو
رفتار و حرفام نمود پیدا میکنه و ازکسی هم خوشم بیاد به همین صورت.. به هیچ وجه من الوجوه
سیاست ندارم و هیچ وقتم اونایی رو که تو روی طرف میخندن و قربونش میرن و
پشتش یجور دیگه هستن رو درک نکردم!!
بی ربط:
مدتیه طبق عادت بچگی خون دماغ میشم! 6-7 سالم بود هروقت بیرون
میرفتم خون دماغ میشدم!!! البته الان اصلا به شدت اون زمان نیست.. شاید
خنده دار به نظر بیاد ولی من بشدت از خون میترسم و وقتی خون
میبینم دست و پام شل میشه، ولی از این خون دماغ شدن خوشم میاد صرفا به این
خاطر که منو به حال و هوای کودکی م میبره :)
جواب میده!