ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال...
چند روز پیش از ساعت 12 ظهر تا 9 شب من و خواهر زادم تنها بودیم... دیگه مشخصه به
چه اعمالی دست یازیدم :))))... از توپ بازی کردن باهاش و کتاب خوندن براش و پوشک عوض کردن و فرار کردنش برای جلوگیری از پوشک
شدن و دویدن اون تو خونه و به دنبالش دویدن من :)))
ینی اگه یه دوربین ازمن فیلم میگرفت و برای استادم میفرستاد من از دانشگاه
انصراف میدادم :)) اونقدر که خنده دار بود قیافه من درحال انجام اعمال بچه
داری :))
و دوبار بهش غذا دادن... و بردنش تو حیاط پیش گل ها و بعد خوابوندنش...
اصلا خوده خوابوندنش پروسه بس
طاقت فرساییه :))... بدترین مدل خوابیدن بچه اینه که تو بغل
فقط خوابش ببره... و اینجوری میشه که به مدت 1 ساعت یه نینی 1سال و نیمه
رو تو کل خونه میگردونی تا خوابش ببره :)... بچه رو نباید به بغل
عادت داد وگرنه خیلی سخت میشه.. ولی مگه من میتونستم این نینیه نرمالوی
کوچولوی معصوم خوشگل رو نگاه کنم ولی بغلش نکنم؟؟؟؟
من حوصله و صبر زیادی دارم.. برای بچه که دیگه
فوق العاده حوصله بخرج میدم...آخه من چرا انقد تورو دوس دارم هان هان
هان؟؟؟؟؟؟؟؟
متوجه شدم استاد شجریان سرطان داره... خدای من... وقتی به بابا گفتم خیلی ناراحت شد :( ... اولش که اصلا باورش نشد.. با یه حالت شوک زده گفت شوخی نکن.. حالا بابا از اون روز رفته تو فکر.. دیشبم یه حرفی زد که اصلا دوس ندارم تکرارش کنم... فقط میتونم بگم خداااااااا نکنه.. جدیدن خیلی به این مسئله فکر میکنم و حال دلم خیلی بد میشه...
خارجیا تو ازدواجشون یه چیزی دارن که کشیش توش میگه که قسم میخورم
تو بیماری و این چیزام کنار همدیگه باشیم و یه همچین چیزی.. چقد خوبه
اووووون :) ... خیلی زندگی هارو دیدم که وقتی همسرشون مریض میشه ولش میکنن
میرن... واقعا چطور میتونن؟؟؟؟ پس تکلیف دوست داشتن این وسط چی میشه؟؟؟؟
آدمای عجیبی شدیم ..........
زندگی خیلی بی ارزشه... کاش ما آدما بیشتر قدر همو بدونیم.. بیشتر بقیه رو دوس داشته باشیم.. و کسایی ام که مارو دوس دارن رو درک کنیم و از خودمون نرنجونیم... زندگی کوتاهه.....
* عنوان که از حافظ هست ولی به خاطر این انتخابش کردم چون یکی از بیت هاییه که پدرم همیشه با لحن خوندنه استاد زمزمه میکنه :)