Accept what is, let go of what was...
اولین فردی را که هرگز نتوانستم در زندگی ام
ببخشم "نم" است.. و بعداز سالیان سال هنوزهم حسم بهش ذره ای تغییر نکرده..
یحتمل تا آخرعمر هم تغییر نخواهد کرد.. آن روزها را یادت می آید؟؟ فقط 14
سالت بود..برای پذیرش همچون شرایطی کمی کوچک بودی.. کاش هرگز آن لعنتی را تجربه نمیکردی... اینطوری
لااقل وجدان خودت الان راحت بود که هیچ کار ویژه ای نکردی!! .. میدانی
مشکل کجا بود؟؟ ولش کن........ و
بعدش و مخالفت پدرت و پادرمیانی استادت و نتیجه ندادنش و مجبور به راهی
رفتن که نمی خواستی اش... از هرچه مدرسه خاص است بیزارم...
.
.
.
بهش میگن تسخیر توسط گذشته... باید از این مرحله بگذری... باید دست از سرزنش کردنه خودت برداری... و گذشته رو به خودت واطرافیانت ببخشی...وگرنه تا آخر عمر درجا میزنی... و چه بسا بدتر هم بشی...
خوب حالا...
اکثر آدمهای دور و برمون از جملات زیر استفاده میکنن:
- من کلی محرومیت کشیدم تا رسیدم به اینجا درحالیکه خیلی از رقیبای من دغدغه ای نداشتن..
- اگه فلان سال اون اتفاق نمی افتاد من الان فلان موقعیت بودم...
- پدر و مادرم نذاشتن دنبال علاقه ام برم و باعث شدن خیلی استعدادها در من کشته بشه...
- معلم ها و مدرسه و در سطح کلان تر جامعه باعث شدن من با بحران های زیادی روبرو بشم..
- من قبلا خیلی اشتباه کردم و هنوز هم با یادآوریشون از نظر روحی اذیت میشم...
- خیلی ها ظاهر من رو میبینن درحالیکه از درون من و زندگیم خبر ندارن...
و و و ....
اصلا
نمیگم این جور حرف ها اساس درستی نداره و ردشون بکنم... نه... شاید واقعا
هم خیلی اثرگذار بوده باشن تو زندگی شخص... ولی so what ؟؟؟... کاریه که شده... اتفاقیه که افتاده... شرایطیه که بوده... این تویی که باید از شر این فکرا خلاص بشی...