اولین بار بود که روپوش سفید پوشیدم :دی
امروز رفتیم unilever ... این شرکت 400 تا برند داره و تو کشورای مختلف 347 تا کارخونه و 700 تا کارگاه داره و vision شون اینه که تا سال 2020 بیزینسشون رو به 80 میلیارد یورو برسونن... خط تولید کارخونه رو دیدیم و اینا... خوب بود درکل ولی له ام الان ...
ساعت 5 رسیدیم تهران...
یکی از مدیراش یه خانومه بود سنش نهایت 31-32 اینا بودش... فک کن میگفت
سال 2012 اومده اونجا بعد عرض 4 سال شده مدیر یه قسمت مهم... کلی جو گرفت
منو ... زندگی ینی همین.. باید بری تو صنعت بابا... چسبیدیم به این مدرک ها
آخر هم هیچی از توش درنمیاد... پدر مادر ما هم کمتر از دکترا براشون تعریف
نشده اس :||||...
یکی از مدیرای خیلی مهم ترش هم اومده بود فقط بخاطر ما...
ولی ناهار خیلی بدمزه ای دادن... البته آخرسر یه سری از محصولاتشونو بهمون دادن، جبران شد :دی
با بچه ها وایساده بودیم، چندتا از دخترا شروع کردن غر زدن که اه اه این چی بود؟؟ چرا اینهمه راه وامدیم؟؟ که چی حالا؟؟ خوب خودشون میومدن دانشکده مون همایش میذاشتن!! کلا غر !!!...
گفتم اتفاقا خیلیم خوب بود!!!... تجربه خیلی خوبی بود...
واقعا موندم چرا بعضیا انقد دید منفی دارن!!... همش ایرادگیری همش غر...
باباجان یکم قشنگ تر به اتفاقا نگاه کنید.... سعی کن از هرچیزی اطلاعات و
دید خوب بگیری... ینی انقد بی مصرف بود این بازدید؟؟؟؟... خوب این دیگه مشکل خودت بوده!!... باور کن اگه
اینارو میبردن کارخونه یونیلور انگلیس بازم غر میزدن... بعضی از ماها
هرکاریمون کنن بازم ایراد میگیریم!
روپوش سفید هم پوشیدم کلی ذوق کردم :)))) ... نه وااااقعا خانوم دکتر
بودن بهم نمیاد؟؟ :)) ... یه استتسکوپ (همون گوشی پزشکی) فقط کم دارم :دی