چیزی به اسم بدشانسی وجود نداره :D
دیروزه به یادماندنی :|||
از صبحش که دکتر پن رو دیدم که حالا بماند ده دیقه دیر رسیدم سر قرار و
کلا آبرومو برد انقد که گفت فردا پس فردا استاد بشید چی؟؟ به دانشجو باید
احترام بذاری... به همین خاطر منو تنبیه کرد گفت تا باشد که درس عبرتی بشه
برات :))))) ...
سکانس بعدی مربوط به دکتر مین بود... هیچوقت تا این حد عصبانی ندیده بودمش.. البته از دست من نه... کلا از دست بچه های کلاسمون عصبانی بود...
گفت هیشکدومتون به حرف من محل ندادید هرچقد بهتون گفتم پروپوزالاتونو تحویل بدید ندادید فک کردید حرف من مهم نیست؟؟؟؟ به من احترام نذاشتید!!!!!!...
گفتم دکتر پن گفتن تا 25 تیرماه بیارید ما رو اون حساب وسط امتحانا
تحویل ندادیم به شما نمیدونستیم که فقط تا آخر خرداد فرصت هست... بدتر
عصبانی شد :)).. حالا من هرچقد اصرار که استاد ما همچین جسارتی
هرگز خدمت شما نمیکنیم از ایشون انکار خلاصه :))) ... دکتر مین به اون
مهربونی رو اولین بار بود اینجوری میدیدم!...
خلاصه که همگی کلاسمون بخاطر
پایان نامه 5 ترمه نشیم صلواااات :)))... گفتم استاد والا ما نمیدونستیم
جلسه شورا با جلسه گروه کی تشکیل میشه مافقط جلسه گروه رو خبر داشتیم اولین
باره ارشد میخونیم ازکجا بدونیم ;||||... برگشت گفت که اشکال نداره عوضش
دکترا که اومدی دیگه میدونی از کی باید حواست به حرفای من باشه :))) آقا
وسط بحث و ناراحتی و اینا قسمت فرصت طلبه قلبم قند تو دلش آب شد :)) باخودم
گفتم آخ جون پس منو بای دیفالت دانشجو دکتری همینجا انتظار دارن :)))
گفتم استاد من کنکور دارم توروخدا یکاری کنید این جلسه زودتر تشکیل شه که دفاعم به اسفند نرسه (چون فروردین دفاع نداریم بعدیش اردیبهشت هست و اردیبهشتم که مصاحبه کنکوره)... اینو که گفتم یه لحظه نگام کرد نرم شد گفت که حالا یه کاریش میکنیم برو کاراتو انجام بده فعلا .. و من لبخند رضایت زدم...
خدایا... خداوندااااا کمک بنماااااا
سکانس بعدی تو حیاط
دکتر ت رو از دور دیدم داشت سوار ماشینش میشد یه لحظه مکث کردم منتظر شدم بره تا من به راهم ادامه بدم... دکتر ت همونیکه یه پاش اینجاس یه پاش امریکا ..و گفت بهم زنگ بزن و من نه زنگ زدم و نه اتاقش رفتم و الانم WANTED هستم :)))
خلاصه سوار شد رفت خیالم راحت شد اومدم این سمت ساختمون اساتید منتظر
شدم جلسه دکتر پن و مین و مدیرگروهمون تموم شه... یهو دیدم دکتر ت از پشت
سرم از این وره ساختمون اومد رد شد با ناباوری سلام کردم!!!!!... خداروشکر
داشت با تلفن حرف میزد ولی همون حالت یه لحظه برگشت به من گفت خانوم فلانی
من دیگه از اومدنت نا امید شدم :((((( .... و به تلفنش ادامه داد و رفت ...
آقا منو میگی میخواستم خودمو بزنم وسط دانشگاه :)))) ... به همکلاسیم گفتم
این مگه سوار ماشینش نشد رفت؟؟؟؟ از کجا ظاهر شد یهوووو :((((((( ... اونم
واسه خودش به من میخندید :|
خلاصه مهم نبود قوانین طبیعت چی بود دیروز و مثلا آیا کسی مگر میتونه با ماشین از دانشکده خارج شه ولی 2 دیقه بعدش از پشت ساختمون ظاهر شه؟؟؟ درحالت عادی معلومه که نمیشه.. ولی دیروز همه ی نشدنی ها ، شدنی بود :))) .. ابر و باد و مه و خورشید و فلک و خلاصه هرچه تواین دنیاست دست به دست هم دادن تا حال منو بگیرن :))))