وقتی بابا یا مامان شدی تصمیم گذشته ت یادت نره!
1.
این بازیگره تو گیم آو ترونز که تو فیلم اسمش "رمزی بولتون" هست خییییییلی روانیه ... ینی منم ازش میترسم.. جدی جدی باورت میشه طرف بیمار روانیه :))... خیلی کاراکتر منفوریه ولی بازیش مححححشره محشر...
2.
الان درحالیکه یه تیکه کیک خونگی جلومه و بخاطر اینکه مامان از شکلات و این مزه ها خوشش نمیاد خودم بصورت جداگانه روش نوتلا مالیدم:| ، نشستم و دارم تایپ میکنم...
دیروز ظهر دلم خیلی گرفته بود... یه کلیپ دارم که یه مداح عرب یه شعر خیلی آهنگین و قشنگ درمورد حضور امام زمان تو پیاده روی اربعین میخونه پایینش زیرنویس داره... از اربعین پارسال دارمش اما هروقت میبینمش برام جذابیت داره...
میگم اگه خوانندگی گناه نبود من درکنار درس خوندنم، خواننده هم میشدم :دی... شاید صدای حرف زدنم معمولی باشه، اما واسه خوندن بچه ها میگن خوب میخونم :دی.. نمیدونم چرا این آهنگ هایده افتاده رو زبونم... حالا جالبه که اصلا آهنگای هایده رو دوس ندارم..
نه من تورو واسه خودم .. نه از سر هوس میخوام...
عمر دوباره ی منی... تورو واسه نفس میخوام...
اما این یکیش قشنگه...
3.
حدود 80 درصد لباسامو خوابگاه جا گذاشتم... حتی یه صندل هم باخودم ورنداشتم
بیارم... درنتیجه با رانینگ رفتم مسافرت!!! .. و 2تا مانتو کلا بردم!...
تو ماشین هم دمپایی انگشتی پام بود :|... نمیتونستم دو دیقه پیاده شم
حتی...
نکته بعدی کتابام... کتابای این چند ترمم و اوناییکه واسه کنکور خریدم که خوابگاست.. اما بقیه شون خونه بود.. الان دو روزه هرچقد دنبالشون میگردم پیداشون نمیکنم... نمیدونم مامان من چه حساسیتی به این کتابای من داره .. هردفعه میرم تهران و برمیگردم میبینم نیس :((((( ... میگم مامان جان این کتابای منو چیکار کردین؟؟ میگه نمیدونم :((((((( ... خلاصه امیدوارم تا فردا لااقل اونایی که لازم دارم پیدا شن... از دیروز که یه چیزایی با بدبختی از اینترنت گرفتم...
4.
دیشب موقع خواب داشتم فکر میکردم ینی من چه جور مامانی میشم؟ ... همیشه فکر میکنم مامان خیلی خوبی میشم.. فکر میکنم خیلی بچه هامو درک خواهم کرد و خیلی دوسشون خواهم داشت و سعی میکنم کمک کنم هر استعدادی دارن پرورش پیدا بکنه و خلاصه چیزی براشون کم نذارم و باهاشون دوست باشم و هیچوقت بهشون سرکوفت نزنم و بابت ناتوانیشون تو بعضی چیزا سرزنششون نکنم و هرجوری که باشن اونقد بهشون اعتماد به نفس بدم که فکر کنن بهترین بچه های رو زمینن و هروقت مشکلی براشون پیش اومد اونقدر حرف زدن بامن بهشون آرامش بده و بهم اعتماد داشته باشن که اولین نفر بیان به خودم بگن (بهشون میگم فقط بین خودمون میمونه اما دروغ میگم:| میرم به باباشون هم میگم :دی)...
آره...
همیشه فکر میکنم همچین مامانی میشم... اما گاهی یهو یه حس عجیب غریبی میاد سراغم ..یه ترس.. یاهمچین چیزی... میگم اگه اون مامانی که همیشه فکر میکنم نشم چی؟؟ ... اگه بچه هام اونجوری که فکر میکنم نشن چی؟؟... از نحوه تربیت و بچه داری بقیه ایراد میگیرم اما نوبت خودم بشه چی؟؟؟ ... اگه اگه اگه... آدم تا بچه نداشته باشه نمیتونه زیاد چیزی رو درمورد خودش پیش بینی کنه... وگرنه حرف زدن آسونه...
اما من میخوام همون مامانی بشم که همیشه بهش فکر میکنم...
:)