در آشپزخانه خوابگاه چه میگذرد :))
1. گاهی وقتا حتی همین که بری آشپزخونه و ببینی یه نفر زیر قابلمه تو کمتر کرده تا یه وقت نسوزه، هم میتونه حالتو خوب کنه :).. ممنونم دختر مهربونی که نمیدونم کی بودی :)
اگه رفتین تو آشپزخونه و کتری یا ظرف ناشناسی رو درحال سر رفتن دیدین زیرشو کم کنید :)) ، حتی با اینا هم عشق و محبت بین ما آدما زیاد میشه :D
2. با گذشت سالها زندگی در خوابگاه هنوز درک نمیکنم اونایی رو که 2-3 نفری باهم غذا درست میکنن!!!!.. چند نوع غذاهم نمی بپزنا، مثلا دارن ماکارونی درست میکنن 3 نفری :|||||| ... آدم فقط باید با عشقش دوتایی برن آشپزخونه غذا درست کنن :)) ... حالا تا اینجام اوکیه، اما اینکه یکسره درحال حرف زدنن خیلی جالب تره، مثلا اون میگه الان دارم روغنو میریزم، اون یکی جواب میده من پیازو خورد کردم :||| و الی آخر!
3. یه خانوم پیر جزو خدمه طبقه ماست، یه نوه کوچولوهم داره گاهی میاد پیشش، هروقت میبینمش خیلی دلم میسوزه، خیلی مهربون و خوشرو هم هست، منو خوشگل خانم صدا میکنه، همیشه هم باخودش داره آواز زمزمه میکنه، اون روز از پشت سر داشتم به پاهای خمیده اش نگاه میکردم و تو دلم میگفتم: تو الان نباید تو خونت استراحت کنی؟؟؟ پس بچه هات کوشن.... :(
dar zemn
LIKE!!!!!! be :در آشپزخانه خوابگاه چه میگذرد :))