ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

آخر دنیا

جمعه, ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۴۰ ب.ظ
اوه این پستی که دارم میذارم مربوط به یک ماه پیشه حدودا .. اصلا وقت نکردم بیام اینجا بنویسم.. امیدوارم از مهرماه یکم بیشتر به وبلاگ وقت اختصاص بدم...

"چند روزه که از طرف شرکت اومدم ماموریت... سر پروژه... ته نقشه... اینجا واقعا آخر دنیاست... هیچی نیست... فقط تویی و دریا و آفتاب...

الان دقیقا 10 روزه که من اینجام... از روز اول میخواستم کارایی که هر روز کردیم رو بنویسم.. ولی باورت میشه شب که میرسیدم هتل فقط میخواستم ولو شم رو تخت؟ ... خیلی کار اینجا سخته... از 6 صبح تا شب...تو بیابون تقریبا"

از اینجا به بعد رو الان دارم مینوستم...

ولی احساس مفید بودن شدیدی میکردم...کارایی که همیشه آرزوشو داشتم کردم... بیشتر یاد گرفتم.. حسودا بیشتر از پیش حرص خوردن...
وقتی میخواستم برگردم تهران مهندسای خارجیمون میگفتن نهههه تو نمیتونی بری :))... میخواستن بیلیطمو کنسل کنن.. میگفتن یک روز دیرتر برو... با اینکه 11 روز بود که اونجا بودم.. اولش قرار بود یک هفته باشه.. که شد 11 روز.. باز میخواستن بکننش 12 روز :))
دیگه بالاخره اومدم تهران.. ولی هنوز همچنان بهم میگن بیا :))
گفتم عسیسان حالا بذارین حداقل نفسی تازه کنم.. یکی دوماه دیگه دوباره میام یه سر .. واقعا اون 11 روز به اندازه 2 ماه خسته شدم.. خیلی سخت بود...
بعد برا اینکه سیاه سوخته نشم حدود 2 تا ضد آفتاب تموم کردم :)) همچنین صورت و دستامو کاملا میپوشوندم با روسری و مانتوم.. و عینک آفتابی و کلاه میذاشتم... کلا سوژه بودم :)) میخندیدن بهم :))
یه روزش رو سپاه جلسه داشتیم با رئیس سپاه.. بعد من که چادر نداشتم.. رفتن برام چادر مشکی خریدن :)) ... همچین حجاب کردم وقتی رفتیم اونجا.. عینک آفتابی هم زدم.. بعد یکی از مهندسای خارجی انقد بهم خندید یه عکس هم ازم گرفت به همون شکل :))


درکل جالب بود.. یا کسایی رفتم تو جلسه که قبلا شاید فکر میکردم woooow... با رئیس فلان و بهمان و استاندار فرماندار و امثالهم جلسه ها داشتیم... ولی دیدم نه... هیچی نیست... باورکن هیچی نیست... رفتم تهشو هم دیدم... چیزی نبود...
تازه خیلی چیزام فهمیدم که واقعا ترجیح میدم ننویسم...

بعد آهان برا سایت پروژه ما به یکسری کانکس نیاز داریم و متراژی که میخواییم بالاست... قیمتی که از یکی گرفتیم مجموعا حدود 2 میلیارد میشد... بعد جالبه با من که صحبت میکرد بهم پیشنهاد رشوه 50 میلیونی داد!!!!
منم مستقیم رفتم گذاشتم کف دست رئیس خارجیم و مهندسای خارجیمون... کلی بهم افتخار کردن :)) البته من بخاطر افتخارکردن اونا اینکارو نکردم.. بلکه میخواستم بهشون بگم ببینید این افرادی که ازشون خرید داریم به خیلیای دیگه هم ممکنه رشوه بدن مواظب باشین... درکل با این درستکاری بازی هام به هیچ جا نمیرسم آخرش :)) همون دزدی نمودن به اصطلاحِ بعضی ها به جایی رسیدن تعریف میشه..

درکل اعتمادشون شدیدا بهم جلب شده... خیلی روم حساب میکنن... کارت بانکی رئیسم همراه با رمز اینترنت بانک و رمز دوم و همه چیش کلا دست منه.. 100 میلیون 100 میلیون هم توش میریزه... یه روزی بالاخره با پولا فرار میکنم :))))

رئیسم اون شب بهم پیام داد گفت امروز بخاطر تو به اون چیز ایرانیه توپیدم... گفتم چی گفتی؟ گفت بهش گفتم من و همه خارجیای شرکت شاداب رو دوست داریم و خیلی ازش راضی هستیم (آیکن مغروریت :)) ).... فکر کنم چیز ایرانیه باز حرف مفت زده بود... ولی حال کردم پررو ضایع شد.. هرچند دست از اذیت من برنمیداره.. چون بدتر حسادتش برانگیخته شد دیگه :))

ولی خدا با من است... فمدی؟؟ :)

۹۷/۰۶/۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰
شاداب :)

نظرات  (۶)

سلام
نمیدونم چرا هنوز این تو مملکت بعضی به خصوص آقایون چشم دیدن پیشرفت خانوما رو ندارن !
اول همه ی حق هشونو ازشون میگیریم ، باز به اینم راضی نیستیم و هر وقت میبینیم ی خانوم علی رغم محدودیت باز هم پیشرفت میکنه ، ایندفعه بطور شخصی میخواهیم ناک اوتش کنیم !
راستی میگم شما هنوز بچه ندارید که می تونید این سفرها رو برید ؟ احیانا قصد بچه دار شدن ندارید ؟
پاسخ:
سلام :)
آدم حسود بخیل همیشه حسوده... به زن و مرد هم کاری نداره
و دلم براشون میسوزه.. هرچی هم داشته باشن باز از زندگی لذت نمیبرن.. چون تا آخر همینجور بدبختن و چشم دیدن موفقیت بقیه رو ندارن...
کلا در زندگی از یکی از نواقصی که تو افراد گریزانم همین بدجنس و حسود بودنه.. 

قصد بچه دار شدن که دارم ولی شرط لازمش ازدواج کردنه :)))))
هروقت آدم شوهر داشته باشه بچه هم میتونه داشته باشه
نکنه اومدی بلوچستان و چابهار؟ اخه اینجا ته دنیا نیست ها، از اونرو که نگا کنی میشه اول دنیا چون ایران  از طریق اقیانوس اینجا به کل جهان دسترسی داره
البته حدس من بود. چون پروژه های پتروشیمی و بندر اینجا دست سپاهه
پاسخ:
منظورم از ته دنیا آرامش و سکوت بود.. زندگی به معنای واقعی جریان نداشت.. حداقل از نگاه منی که جایی به شلوغی تهران زندگی کردم.. همیشه از ترافیک و شلوغی ایتجا مینالیدم و هنوزم مینالم، ولی باور نمیکنین اون 11 روز حتی دلم برا همون ترافیک بیخود تهرانم تنگ شده بود.. منی که تازه اصلا تهران رو دوست ندارم... نمیدونم.. انگار بهش عادت کردم..
آرامشش قشنگ بود.... ولی گاهی غمگین میکرد منو... شایدم چون تنها بودم شبا تو هتل.. شاید چون دلخوشی عاطفی نداشتم دور و برم...
سلام
هههههههه . من فکر میکردم متاهل هستید !
ولی فکر کنم تو پست های قبلیتون که میخوندم ی چیزایی نوشته بودید ؟
شایدم من یادم نیست . در هر حال ان شاء الله هر چی بخیر باشه پیش بیاد .
پاسخ:
:)
همیشه به موفقیت و شادکامی:) همراه با ترکیدن حسودان و عنودان و بدنظران 

دلمون براتون تنگ شده بود:دیی
پاسخ:
مرسی سنا جونم :*
:)))
پس دل ما چی؟ باز من وبلاگو منهدم نکردم :))
تقریبا حدس میزنم که از جلسه با اون افراد چی فهمیدی!!
همون بهتر ننویسی که دردسر نشه!
یه عده نالایق و  بی سواد و سوءاستفاده چی!! همین!

پاسخ:
این چه حرفیه
اختیار دارین :D
اره واقعا حق داری درک میکنم! تنهایی بری سفر حتی انتالیا یا جزایر هاوایی باشی همین حس رو پیدا میکنی!
البته اینموقع جون هواگرمه اینجوره حتی بومی ها میرن مسافرت یا مرخصی
من خودم زمستون یخبندان، رفتم هوا عالی بود اونجا  لب دریا هم عشاق دست دردست از پلاک ها ی محتلف ایران درحال لذت بودن خخخخخخ

پس درست حدس زدم ؟! اونجا بودی؟  بقیه جاها رو نرفتی؟ دلفین  ها رو ندیدی؟ تقابل دریا و گویر؟ پلانکتون ها امواج اقیانوس! 
همش هتل بودی که.
پاسخ:
ساحلش که فوق العاده بووود ... خیلی قشنگ بود ماسه هاش و آب آبیش... اتفاقا مهندسای خارجی به مناسبت اینکه میخواستم برگردم تهران گودبای پارتی برام برگزار کردن :))) شام مهمون کردن اون رستورانه هست که میز و صندلیاش کنار ساحله.. اونجا بردن منو شب آخر.. اسمشو یادم رفته


دلفین؟؟؟ پلانکتوووون؟؟ کجا بودن اینا؟؟ نه بابا من از 6صبح سر سایت پروژه بودم تا 7 عصر.. بعدشم میرفتیم صدف دنبال دستگاه برش و امثال وسایل خورده ریز :))
بعد میرسیدم هتل جنازه بودم... حتی جمعه هم سرکار رفتیم کامل..
خبری از تفریح نبود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">