دیدار با CEO
همیشه فکر میکردم همین که ده بیست ساله تو خوابگاه زندگی کردم واسه بزرگ شدن کافیه تا اینکه امشب اولین سوسک زندگیمو با کلی جیغ جیغ کشتم و فهمیدم زندگی خیلی سخت تر و بی رحم تر از اونیه که فکرشو میکردم :))) دیگه هیشکی نبود که برم خودمو پشتش قایم کنم و اون به جام سوسکه رو بکشه...
دو روزه CEO مون از اون ور آب اومده.. من قبلا یکبار فقط دیده بودمش... سری قبل هم تاحدی صمیمی شدیم که مثلا بردمش دانشکده فنی امیرآباد رو بهش نشون دادم.. هی میگقت دوس دارم ببینم دانشگاتو... عکسم گرفتیم .. کلی هم از خوشگلی من تعریف کرد :دی خلاصه برگشت کشورش تا دو روز پیش که دوباره اومده...
دیشب باهم برگشتیم از سرکار.. من و این CEO و دوتای دیگه از همکارای خارجیم.. اول ceo رو رسوندیم هتل اسپیناس پلس، بعدش خودمون رفتیم خونه هامون... تو ماشین CEO عه بهم گفت smile ام بیوتیفوله :دی حالا اتفاقا خودم برعکس فکر میکنم...
بعد منم کلی ازشون تعریف کردم گفتم شماهارو دوس دارم و اینا... بعد CEO مون گفت آهان ، میگی شماها ، ینی بقیه رو هم دوس داری، من فکر کردم فقط منو دوس داری :دی
بعد که پیاده اش کردیم جلو هتل، تو راه برگشت اون یکی همکار خارجیم (Y) گفت امشب از ceo تعریف کردی اونم خیلی خوشحال شد و این حرفا... گفتم خب؟ :|.. سن بابامو داره خب والاااا.. حسود :))
امشبم رفتیم رستوران به دعوت من. خودم رو برای 600 تومن آماده کرده بودم.. که اخر سر هم همکارم نذاشت من حساب کنم :)))) زحمت کشیدم با این دعوت کردنم :))))
سر میزهم اونا آبجوی بدون الکل سفارش دادن منم کوکاکولا... هر از گاهی هم Cheers میزدیم :دی... که یکسری اش رو CEO گفت cheers برای زیبایی تو :دی... منو میگی... کلی حال کردم :)))
سر میز دیدم همکارم که اسمشو میذارم Y ازم عکس گرفت... Y یکی از مدیرای خیلی جوون شرکته ... تو بخش مسائل خارجی.. و توی انگلیس درس خونده.. حالا منم شبیه بز بودم :))) خسته و له از سرکار اومدنی... اصصصلا دلم نمیخواد عکسه رو ببینم :)) واسه همینم نگفتم واسم بفرسته..
این Y درکل یکم از اوناس که خودشو میگیره نه که کار خاصی بکنه ولی قبلا خیلی سرد بود یجورایی انگار کلاس میذاشت.. ولی جدیدا با من مهربون شده، حتی سر میز برام غذا میکشه :))) داوطلبانه در قوطی نوشابه برام باز میکنه :)))
برگشتنی هم تا هتل با ceo کلی حرف زدم.. بهش گفتم من واقعا این کمپانی رو دوس دارم ، دوس دارم اینجا رشد کنم، چیز یاد بگیرم... کلی حال کرد گفت از حرفت خوشم اومد :دی
خلاصه اینجوریه زندگی... اون ایرانی عقده اییه آرزوی لبخند این ceo رو داره، بعد من باهاش رستوران میرم :دی... بترکی ایرانی :)))
من برم بخوابم مثل امروز صبح خواب نمونم آبرو حیثیت برام نمونه :دی