میخوای به توام گیر بدم؟؟
1. تو آسانسور بودیم یه دختر و پسر از شرکت بغلیمون هم بودن.. تو یکی از طبقات وقتی آسانسور باز شد نگهبان ساختمون جلوش وایساده بود.. دختره همچین بلند و با انرژی باهاش سلام و احوالپرسی کرد که منه ژولیده یهو از خواب پا شدم... یاد خودم افتادم روزگارانی که منم اینجوری بودم... پست هاش هم حتی هنوز تو وبلاگ هست..
2. نینی دار شدن بنظر من فقط از روی خودخواهی و سرگرمیه.. آدم ها بعداز مدتی که رابطه زناشوییشون بورینگ میشه به فکر یه تنوع میفتن، یه اسباب بازی گوگولی و نرمالو... درسته بهتره به انسان های آینده هم حق زندگی بخشید، ولی من فکر میکنم آدمها بیشتر به خاطر دل خودشون اینکارو میکنن، تا وقتی نرم و گرم هستن وسیله سرگرمی خوبی هستن، وقتی هم بزرگ میشن قراره امید پیری و تنهایی باشن...
3. تو اینستاگرام توی یکی از همین پیجهای بیوتی بلاگرا به اصطلاح یه ویدیو تبلیغاتی برای brush شستشوی صورت دیدم، اصن هرچی بیشتر به این ویدیو نگاه میکردم بیشتر به مضحک بودنش پی میبردم.. یه brush برمیدارن میمالن رو پوست صورت! که مثلا چیو پاک کنه، مگه پوست کرگدنه؟؟ کلا دیگه مارکتینگ داره به قهقرا میره، هی نیاز کاذب ایجاد کن، هی براش محصول تولید کن، هی جیب مردم رو خالی کن...
2. درحالیکه داشتم الان توی اسنپ ذوب میشدم یه لکسوس گل زده از کنارمون رد شد و من با خودم فکر کردم کی تو این جهنم عروسی میگیره... آدم فقط باید پاییز زمستون عروسی کنه
از اون بدتر نتورک مارکتینگه که واقعا افتضاح شده