گریزی به مجازی و دوستی که بعداز چندسال دیدم
یه سری زوج ها هستن که تو اینستاگرام عکس میذارن و احساس روشنفکری شدیدی دارن کلا مثلا به دنیا پشت کردن و کافه میرن و ساعتها میشینن کتاب میخونن و غالبا تو انقلاب و چهار راه ولیعصر پلاسن و استایلشون اینجوریه که پسره یا ریش داره یا موهاش درازه، دختره هم موهاش کوتاهه و شلوار زانو زده و پیرهن مردونه میپوشه و کف زمین تو طبیعت ولوعه.. درکل آزاد و رها از دنیا و مافیها.. فقط بعد از یه مدت میتونی تبلیغ نون خشکی اینام تو پیجشون ببینی..
یا یه سری پیجای دیگه هم هستن مثلا از آرایشی که من هیچ جا حاضر نیستم رو خودم انجامش بدم فیلم میگیرن و بعدا خودشون خودشونو صدا میکنن انفلوئنسر
یا مثلا یه سری دیگه هم هستن.. ولش کن خیلی سری های دیگه هم هستن دیگه حوصله ندارم بنویسم :))
در کل جوری شده اینستا که نمیدونم چرا هر کی از راه میرسه میشینه نطق میکنه و احساس جالب بودن میکنه با خودش با کپشنای طولانی درس زندگی ... و جالب اینجاست بالای 3 هزار تا هم لایک دارن معمولا.. دیگه اونقدر بارز شدن که تا از دور میبینم پیچارو سریع میبندمشون.. و اینم ذکر کنم که ملت بیکاری هستیم در واقع.. اینا کین واقعا که وقت میکنن همه اینارو فالو میکنن؟
رفتم اون دوستم که یکی دوتا پست قبل گفتم بعداز سالها بهم زنگ زده رو دیدم.. قرار بود از اینجا بنویسم.. به رسم قدیما شهرک غرب قرار گذاشتیم.. رفتیم یه کافه نشستیم.. اصلا تغییر نکرده بود.. اصلا.. انگار توهمون 18 سالگی گیر کرده بود.. اونم نظرش راجع به من همین بود و خوشحال بود از اینکه همونجوری ام.. گفتم که این دوستم بعداز لیسانس از ایران رفت با دوست پسرش همون موقع عقد کردن باهم رفتن.. بعد همون موقع یکی دیگه از همکلاسیامون هم بعداز لیسانس رفت از ایران.. همنیجایی که این دوستم رفت.. گفتم از اون چه خبر میبینین همو؟ گفت نه بابا با اینکه 10 دیقه باهم فاصله داریم ولی کلا تواین چندین سال یکبار همو دیدیم.. گفتم عه چرا.. گفت هیچی ازش خوشم نمیاد.. گفتم راستی عکساشو تو اینستا دیدم، چی شد؟ چادرشو ورداشت؟ گفت اوه الان باید ببینیش چطوری شده، دوست پسر داره حجابشم که کلا ورداشت گوشت خوک و همه چی هم میخوره.. بعد حالا این دوستم خودش اونجا حجاب نداره. کلا تو فاز خاصی نیست شوهرشم مذهبی نیست.. ولی میگفت شوهرم گفته از کسی که 180 درجه عوض شه یهو و به همه چیش پشت پا بزنه باید ترسید..
دیگه کلی درد و دل کردیم.. گفت قطع ارتباطم با تو بزرگترین اشتباه زندگیم بود.. خیلی دلم خنک شد اینو گفت :دی.. چیکار کنم خب حقیقته، هرکی به ما پشت کرد یه روزی پشیمون شد :دی ...والا...
خلاصه هفته بعدش هم عروسی خواهرش بود.. کلی اصرار کرد توروخدا بیا.. ولی چون تنها بودم نرفتم.. گفت خب هرکیو دوس داری بیار.. گفتم بابا هیشکی نیست که.. همکارای خارجیم هم نبودن ایران، حداقل میبردمشون عروسی ایرانی میدیدن لذت میبردن :دی.. خلاصه نرفتم.. دیگه دوستم هم چند روز بعدش از ایران رفت دوباره.. ولی هنوز گاهی وقتا ویدیوکال میکنیم..
+ هفته بعد شروع میکنم به نوشتن سفرنامه چین
بیشتر از این شاخای اینستا میگفتی :))
دوستت که شوهر ایرانی میخواست چی شد؟ دی: