جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ
خب خب خب... بالاخره داریم بعداز یکسال وخورده ای به سفرنامه چین نزدیک میشیم :)))
خیلی زمانبره الان که نگاه میکنم.. دوساعت باید عکسارو جدا کنم.. چون خیلی خیلی عکس و فیلم گرفتم و باید چندتا فقط انتخاب کنم اینجا بذارم.. و ضمن اینکه سانسور کنم و اینا خودش تایم میبره.. ولی قصد دارم خیلی با جزئیات بنویسم چون میخوام بمونه برای بعدن.. یادم نره هیچیشو.. بخاطر همین چندین پست طول میکشه واسه همین فولدر جدا براش اختصاص میدم تو وبلاگم.. پس اگه حوصلتون سر رفت دیگه دست من نیست.. اینم بگم عکس میذارم تو اینجور پست ها و حجمشون رو هم پایین نمیارم..
وسطای اسفند 1397 بود من و رز یهو تصمیم گرفتیم بریم چین، حالا اینکه چرا هردو روی چین توافق داشتیم و داریم خودش دلیل داره که نمیتونم اینجا بنویسم، چندتا هم دلیل داره، نه فقط یکی.. باورت نمیشه اصلا نفهمیدم چطور شد یهو دیدم تو سفارت ام دارم ویزا میگیرم.. واقعا نمیدونم اسم این حالت چیه، شنیدم مثلا میگن اصلا نفهمیدم چطور با فلانی ازدواج کردم، ماهم همین حالت پیش اومد.. چون اصلا نه تصمیم قبلی داشتیم نه وقت بود اصلا! سفارت دیگه یک هفته قبل از عید تعطیل میشد، و فقط هم روزهای فرد میشد ویزارو گرفت، یعنی فک کن ما شاید بگم 17 اسفند اینا تصمیم گرفتیم بریم، بعد سفارت پنج شنبه 23 اسفند میبست، بعدما تازه یکشنبه 19 اسفند رفتیم مدارکو تحویل سفارت دادیم.. و ویزا دقیقا همون پنج شنبه اومد.. خلاصه اینجوری
بیلیط رفت برای 4 فروردین 98 گرفتیم و بیلیط برگشت هم 16 فروردین بود.. حالا این وسط من میخواستم سریع برم خونه که لااقل یکم از عید فیض ببرم کنار خانواده که نشد.. چون خواهرم با بابام اومدن تهران بینی شو عمل کنه.. دیگه متاسفانه من مجبور شدم تنها برم پیش خانواده درحالیکه بابام و خواهرم تهران موندن.. دیگه من رفتم تا 3 فروردین خونه بودم بعد برگشتم تهران.. راستی اینم بگم یکی از دلایلی (یکی از دلایل) که سبد معیشتی خانواده مون قطع شد این بود که دخترتون چین رفته :))))))))))))))))))) اسپیچلس ام، اسپیچلس
خلاصه رز هم اومد تهران و شب موعود فرا رسید، پرواز ساعت 9 شب بود.. رز اول اومد خونه من، هردو با پدرم خدافظی کردیم و رز هم بعدش کلی قربون بابام رفت که بابات خیلی گوگولی و ناز و مهربونه :)) دیگه سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه.. کارت پروازارو گرفتیم و رفتیم سالن ترانزیت و وقت بود هنوز، دیگه رفتیم یه بستنی خوردیم.. اینجا :دی
لازم به ذکره که سمت چپی منم؟ موهامم حدود یک ماه قبلش رفته بودم بالیاژ کرده بودم، توی پست میومیو عوض میشه فک کنم درموردش نوشتم :دی
آقا این روسری من یه داستانی هم داره راستی :)) یه بار با همکارای خارجیم رفته بودیم یه کافی شاپ بعد میز بغلیمون دوتا دختر و دوتا پسر بودن، بعد داشتن درمورد ما حرف میزدن، نکته جالبش کجا بود، این که فکر میکردن منم خارجی ام!! (آیکن با دست صورت را گرفتن) یکی از پسرا گفت جالبه روسریش هم Burberry عه، یعنی تا اونجا هم رفته Burberry.. بعد یکی از دخترا که قرتی هم بود گفت باباجان Burberry که یه برند خارجیه کلا، مال ایران نیس که... خوشم میومد همدیگه رو تصحیح هم میکردن :)))
خلاصه بعداز بستنی سوار هواپیما شدیم و خیلی خوب بود که من و رز دوتا صندلی بودیم و کسی کنارمون نبود.. حدود 8-9 ساعت پرواز بود پس نمیشد دستشویی نرفت، من تاحالا تو هواپیما دسشویی نرفته بودم، اصولا بیرون از خونه دسشویی خیلی کم میرم، حساسم.. بعد خیلی ترسناک بود دسشوییش :)) اولا که خب فرنگی بود و اوق.. دوما خیلی صدای ترسناکی میداد وقتی سیفونو میکشیدی، صدای هوای بیرون از هواپیما میداد :))..صبح به وقت ایران حدود 6ونیم صبح، و به وقت چین ساعت 10 صبح رسیدیم شانگهای.. فرودگاه Pudong شانگهای خیلی بزرگ بود، اصلا قابل مقایسه با فرودگاه امام خمینی ما نیست.. وقتی وارد شدیم نظم و سرعت رو میتونستی ببینی، یعنی از همون فرودگاه معلوم بود وارد چه کشوری شدی.. حیف از اینجاهاش عکس نگرفتم، مثلا مرحله اول اصلا این بود که یه دستگاه هایی شبیه عابربانک تو سالن فرودگاه بود و باید پاسپورتت رو اونجا تایید میکردی، چندتا مرحله داشت آدمی هم نبود جلوت، خودت انجام میدادی، دستگاه زبان های مختلف هم داشت.. بعد میومدی وارد قسمت کلیر شدن میشدی، یه صف خیلی خیلی طویل بود.. یه عالمه خارجی بجز ما بود.. کلی ژاپنی و اروپایی امریکایی.. همه پاسپورت به دست تو صف بودیم، حقیقتش من روم نمیشد پاسپورتم رو دستم بگیرم :دی.. میدونم قشنگ نبود حرکتم ولی چیکار کنم خب صادقم :دی خلاصه اخر صف میرسیدی به گیت های مربوطه، یه کارمند چینی پشت هرکدومش وایساده بود، یه عالمه گیت بود، مثل ما نبود واسه خارجیا فقط یه گیت داشته باشن، یه مونیتور هم روبروی خودت بود که صورتت رو اسکن میکرد(اگه درست یادم باشه باید دستت رو هم میذاشتی) ، بعد چینیه چندتا سوال ازت میپرسید، بعد یه لبخند میزد و میگفت اوکیه برو.. منم اصلا از اهداف والام برای سفر گفتم :دی.. خیلی مراحل مراتب زیاد بودا، اصلا نمیگم کم بود، ولی اینش جالب بود اونقدر سرعت و نظم وجود داشت که خیلی روان کارا انجام میشد و اینهمه مرحله کلافه نمیکرد آدم رو.. ولی ایران هم مراحل برای انجام کارها زیاده هم خیلی کنده و این آدم رو کلافه میکنه...
اومدیم بیرون و سوار تاکسی شدیم.. تاکسی هاشون کلا چین اکثرا هیوندا بود.. هیوندا تو ایران لاکچری حساب میشه واسه اونا تاکسیه :)) یه چیزی بعدا درمورد تاکسی هاشون هم بگم..
اینم حومه شانگهای است، فرودگاه بیرونه خب تقریبا.. یه عالمه کارخونه و این چیزا بود، و آلوده، اون دودهارو میبینید دیگه، حالا درمورد شانگهای مفصل مینویسم بعد.. ما داشتیم اینجا میرفتیم Hangzhou .. که در پست های بعدی دیگه کم کم سفرنامه شروع میشه..
۹۹/۰۲/۰۵
۴
۰
شاداب :)
پاسخ:
نی هااااااو :دی
پاسپورت اول دستم بود بعد که پاسپورت پشت سر و جلوییارو دیدم گذاشتمش تو کوله ام تو شیش تا سوراخ قایمش کردم :))
نه اتفاقا پوست گندمی هم بعضی رنگا بهش میاد، مثلا میگن گندمی ها بهتره توناژ های سرد استفاده کنن، ولی خب تو سرد روشن بکن، خود آرایشکاه هم کمک میکنه که چه رنگی بیشتر بهت میاد، حرفه ای هستن خودشون دیگه.. الان این رنگ من تناژ گرم بود
حالا از غذاهایی که خوردم هم میگم :دی
پاسخ:
نه پکن نرفتم :((( سری بعد حتما میرم.. باید دیوار چین رو ببینم.. همینو بگو :دی
توام از خودت رو نمایی کن ببینم چطوری هستی عسیسم :دی
من خودم راستش از Burberry خوشم هم نمیاد :دی این روسری هم شاید بگم کلا ده بار هم سرم نکردم.. کلا شال روسری های یک رنگ بیشتر دوس دارم و میپوشم..
مرفه بی درد تویی نه ما :دی رو نمیکنی فقط
پاسخ:
شراره های آتشم الان مشکی شدن :دی میخوام بعداز کرونا دوباره لایت کنم و احتمال زیاد کوتاه
آقا بالاسر کو تا من با خودش برم مسافرت :دی.. کی از سفر عشقولانه بدش میاد.. حالا بشینم منتظر آقا، پوسیدم همینجوریش تو خونه :دی ...والا
پدرجان هم اعتماد کامل دارن و میدونن من عرضه ام زیاده از پس خودم برمیام.. ضمن اینکه کلا حوصله همراهی منو ندارن :دی
پاسخ:
همه چی گفتی بعد میگی با احترام به سلیقه شما؟ :)) یاد اون جوکه افتادم
اینم بگم من خودمم از این روسری بدم میاد :)) البته من اینو مثل بعضیا از این دم خیابونی تو پیاده رویی ها نخریدم.. ولی چون سر خیلیا دیدم دیگه خوشم نمیاد سرم کنم.. کلا ده بارم سرم نکردم، دیگه اینجا چون قرار بود 9ساعت تو هواپیما کثیف بشم و بخوابم و اینا دیگه اینو سرم کردم.. ملت سفر میرن بهترین لباساشونو میپوشن من کهنه هارو پوشیدم که با خیال راحت بمالم به در و پنجره هواپیما :دی
ولی مهم اینه من حتی با روسری جارو خوابگاهی هم نازم :)) اصلا من گونی هم بپوشم نازم
فعلا یک عکس از خودت بده ببینیمت :دی
پاسخ:
وای مریم خوبییییییییییی؟؟؟ معلومه که یادمه!!!! یهو رفتیااا.. وبلاگتم کلا هیچی... چطوری چیکارا میکنی؟؟
مرسی از طرفداریت دوست جونم :) ولی نه بابا من با این چیزا ناراحت نمیشم چون به طرز لباس پوشیدنم مطمئنم..همین لباسای دم دستی توی هواپیمای من از لباس پلوخوری بعضیا بهتره :))
البته من هنوزم مطمئن نیستم این بنده خدا منظوری داشته، اشکال نداره
آدم ها کلا تواین جور مواقع دوحالت دارن، یا منظور دارن یا منظور ندارن، که البته هردوش بنظرم زشته.. اولی زشته چون خب حسودی و عقده ای بودن رو میرسونه، دومی هم زشته.. چرا؟ چون نمیفهمه که نباید درمورد یه غریبه که باهم نه شوخی دارن نه صمیمیتی دارن نظر بده، من از دومی بیشتر تعجب میکنم.. مثل این میمونه تو خیابون یکی رد شه بری بهش بگی بی احترامی نباشه ولی چقد لباست زشته(درحالیکه خودتو از انظار پوشوندی و کسی نمیبینه خودت چی پوشیدی) :)) طرف هم میگه برو بابا به تو چه :d و رد میشه میره
حالا اینو کلی میگم: کلا جالبه.. اگه بیام با کفشای نایکی 3 میلیون تومنیم عکس بذارم یه سریا میان میگن خودنما، اینجوری عکس بذارم میگن جارو خوابگاه :))))) درنتیجه نه خودنما بنظر رسیدن برام مهمه نه جارو خوابگاه :)) هرچی دلم بخواد میذارم
خدایی خندم گرفت با اون جاروی خوابگاه :))) یه لحظه دختره رو با روسری درحال جارو کشیدن تصور کردم :))))))) خیلی cool بوده
واقعا خوشحال شدم از اینکه دیدمت باز، ولی باورکن نمیخوام معذب شی و فکر کنی دیگه باید کامنت بذاری، من همچین انتظاری ندارم، همین که میدونم هستی کافیه :)
پاسخ:
من کلا تو اینکه دخترا یکم حسودن شک ندارم :دی ولی نه درمورد این دوستمون
حالا طفلی اومد از خودش دفاع کرد و منم متوجه شدم اونجوری نبوده.. ولی بازم مرسی از شماها که طرفداریمو کردین جوون :))
آره خب آدما متفاوتن.. میگم یکی زود میتونه احساس صمیمیت کنه، یکی ممکنه دیر یخش آب شه
حالا انشاالله بعدن از روسری های دیگه ام عکس بذارم که تمام سلیقه هارو پوشش بدم تواین وبلاگ :))))
خدایی این پست موضوعات بهتر از اینم واسه کامنت داشت، همش شد روسری :)) اینم از سفرنامه نوشتن من :))
پاسخ:
بابا کجا.. بودی حالا :))
نه بابا ناراحت نشدم اصلا.. فقط برام عجیب بود:دی.. آخه اگه وبلاگمو میخونی باید میدونستی من یکم دیر گرم میگیرم با افراد، حالا تودنیای واقعی.. مجازی یکم صمیمیت ام بیشتره.. ولی تو فکرکنم از اونایی که کلا زود صمیمی میشن :))) نمیگم منظوری داشتی همونطور که گفتم، ولی خب اگه خودت وبلاگ نمینویسی شاید با این حس آشنا نباشی که مثلا خواننده ها تورو تقریبا از نوشته هات میشناسن و با زندگیت آشنان تقریبا و شایدم تو دلشون احساس صمیمیت میکنن ها(مثل خودت مثلا) ولی یهو یکی از خواننده های خاموش میاد کامنتی میذاره که بر اساس پیش فرض ذهنی صمیمیت خودش با وبلاگ نویسه، بعد وبلاگ نویس خب نمیشناسه و اون حس متقابل رو نداره باعث میشه ری اکشنش متفاوت باشه.. نمیدونم منظورمو رسوندم یانه
درکل میخوام بگم اگه خاموش نبودی و همیشه کامنت میذاشتی من همون 1 درصد هم شک نمیکردم که بامنظور بوده یا بی منظور
من مثلا دوستای صمیمیم همون جوری که میگی بهم بگن نه این لباست زشته نپوش یا فلان کارو نکن، اصلا بدم نمیاد حتی میپرسم عه واقعا؟ بعد نظر میخوام ازشون که چی بپوشم یا چیکار کنم.. ولی خب با آدمایی که زیاد احساس صمیمیت ندارم اینجوری نیستم.. پس رابطه تو با هم اتاقیت رو میفهمم، خودمون هم اینجوری بودیم :))
حالا زیادی روشن بشی چی میشه؟
شوخی میکنم راحت باش
پاسخ:
ای بابا چرا اینجا همه ناراحت میشیم :))))
عزیزم نه نگفتم تو موضوع پست رو منحرف کردی
من کلا منظورم بود.. از اول قضیه.. ینی انتظار داشتم کامنتا بیشتر درمورد سفر باشه تا روسری
ولی خب پیش میاد.. حالا چیز مهمی هم نیست، من خودمم شده واسه پست بعضی دوستام بیشتر درمورد مساعل حاشیه ایش کامنت گذاشتم تا موضوع اصلی پست
عب نداره بابا
ولی همین که کامنت بذارن بچه ها همینم خوبه، از سوت و کور بودن بهتره
پاسخ:
ای شیطون انقد قدیمی هستی رو نمیکنی؟؟؟؟ من از سال ۹۲ بلاگفا بودم.. یادم نیس کیا کامنت میذاشتن.. ولی چه خوب که هنوز هستی
بلاگفای من کلا حذف شد، حتی نتونستم مطالبمو وردارم برم.. اگه هنوز میتونی وارد پنل کاربریت بشی احتمالا میتونی مهاجرت به بیان بزنی، بیان تو قسمت امکانات و ابزارها یه جایی داره به اسم مهاجرت. یه اپ هست که نصب میکنی و بعد وبلاگ قبلیتو معرفی میکنی(با رمز و کاربری وبلاگ قبلی) بعد منتقل میکنه اینجا.. اول تو بیان یه بلاگ بساز بعد تو پنل خودت نگاه کن توضیح داده چیکار کنی
پاسخ:
رد چیو گم کنم :))) اول و اخر من و دوستم هستیم بالاخره.. ردمون بخواد زده شه درهرحال زده میشه.. بعد بخوام رد گم کنم چرا از اول عکس بذارم، چی گیرم میاد از این وبلاگ :دی
من اصلا کرم پودر نمیزنم.. اصلا ندارم کرم پودر :)) کلا به پوست صورتم مواد ارایشی نمیزنم.. بابا گفتم که ارایش من به ریمل و رژ ختم میشه
من کلا تیپم همینجوریه، چشم کسیو نمیخوام دربیارم، همینجوری میگردم کلا، ساده اس که.. اقا چشاتونو درویش کنید عه
کنسرو؟؟؟ هیچی نبردیم، نه بابا برم چین بعد کنسرو بخورم؟؟؟؟ من غذا چینی خیلی دوس دارم، حتی بلدم درست کنم.. حالا از غذاهایی که خوردم هم مینویسم
پدرم از چی باید بترسن؟ بچه که نیستم، بعدم کلا میدونن من عرضه دارم.. ینی پسر اشکال نداره مسافرت بره ولی دختر اشکال داره؟؟؟ چقد از این چیزای فرهنگ ایرانی بدم میاد :دی... کلا پدر من ادم تحصیلکرده و روشن فکری هستن، خدایا شکرت بابت همچین خانواده ای :دی... والا فعلا که چین از ایران امن تر بود بنظر من.. و اینکه آدم زبان بلد باشه هیچ مشکلی براش پیش نمیاد تو کشور خارجی.. مخصوصا تو چین مهمه، بلد نباشی حتی یک روزش هم جهنم میشه برات
شادی خسرو :))))
پاسخ:
:)))
مگه خاموش بودن کلاس داره که حالا روشن شدن خز باشه :دی
خواهش میکنم.. توام موفق باشی.. بازم به ما سر بزن :دی
نی هاو :))))
امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه :))))
در مورد پاسپورت خوب کاری کردین قایمش کردین. والا!!!! فکر کنم فقط چهارتا کشور جنگ زده اعتبار پاسپورت شون از ما پایین تره :////////
رنگ موی روشن دوست!!!! ولی از اونجایی که پوستم گندمیه حس میکنم رنگای روشن بهم نمیاد در نتیجه هیچ وقت جرئت نکردم موهامو رنگ کنم :(((((
ولی جدی سوپ خفاش رو پیشنهاد میدین یا گربه سوخاری ؟؟؟(ایکن چشمک)