ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

خود سانسوری

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ب.ظ

الان داشتم بعداز چندیدن ماه وبلاگ یکی از وبلاگ نویسای قدیمی رو میخوندم و فهمیدم من چقد خودسانسوری میکنم اینجا.. وحشتناک.. و چقدر بده.. کاش میتونستم منم خیلی راحت خیلی چیزارو بنویسم.. که البته دو دلیل داره.. یکیش اینه که کلا آدمی نیستم که خیلی بتونم در مورد لایه های زیرین و پنهان زندگیم برای افرادی که نمیشناسم حرف بزنم یکیش هم اینه اینجا دیگه مثل سابق خیلی هم ناشناس نیستم و بعضی ها ممکنه اینجارو بخونن

یه بار یه بنده خدایی کامنت گذاشت که مطالبم با لحنی بچگانه و سطحی بیان میشن.. دیدم راست میگه.. من انگار وسط وبلاگ نشستم دارم با دوستای خودمونیم راحت حرف میزنم چرت و پرت میگم، با همون لحن که با دوستام حرف میزنم.. چون من فیلسوف و نویسنده نیستم، تحلیلگر مسائل اجتماعی هم نیستم برخلاف بقیه.. سعی هم نمیکنم باشم.. من فقط یه آدم معمولیم که میخوام حرفامو بنویسم اینجا.. حرفای دلمو.. که متاسفانه ظاهرا تو همون هم شکست خوردم.. بخاطر همین نوشته هام منجر میشن به پست های شوخی و خنده و به ظاهر دغدغه های سطحی.. چون نمیتونم از درگیری های عمیقم به خوبی بنویسم.. بلد نیستم.. جملات تو ذهنم شنا میکنن و یه جا آروم نمیگیرن تا مرتبشون کنم.. و چون این پروسه خیلی طول میکشه و خستم میکنه رهاش میکنم.. اگه زیادی تلاش کنم بیرون بریزمشون نتیجه اش میشه همون پستای شوخی خنده که درگیری ذهنیم رو به مسخره ترین شکل بیان کردن..

ولی دوس داشتم هرچی دلم میخواست مینوشتم اینجا.. کاش یه هویت مجازی واسه خودم تشکیل نمیدادم که الان از همون هویت مجازی هم بترسم.. کاش بی هویت میموندم..

یه اتفاقایی داره برام میفته که ممکنه زندگیم رو برای همیشه تغییر بده.. یه استپ خیلی خیلی بزرگ.. ولی خیلی ترسیدم.. خیلی ترسیدم.. با اینکه هنوز هیچی نشده وممکنه یکم هم طول بکشه کلا.. ولی من ترسو ام.. شاید به خودی خود قضیه چیز خوبی باشه، شایدم نباشه..اصلا نمیدونم.. ولی اگه هم هست این احساس سر درگمی اون خوب بودنش رو حنثی کرده...

میبینی؟؟ در مورد همین هم حتی میترسم بنویسم...

 

۹۹/۰۳/۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
شاداب :)

نظرات  (۶)

۰۴ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۱ خفیکات هستم

اینجا وبلاگ شخصیته هرطور دلت می‌خواد در مورد هر چیزی خودت حال می‌کنی بنویس

یکم زیادی داری سختش می‌کنی و همین باعث میشه هم دچار کلافگی بشی و هم کیفیت نوشته‌ها پایین بیاد و اصیل نباشه

بذار موقع نوشتن جریان سیال ذهنت هدایتت کنه 

اگر تاثیر منفی نذاری رو کسی و چیز مخربی رو ترویج نکنی هرجور نوشتن با هر استایلی جایز هست

همونطور که گفتی نویسنده یا فیلسوف نیستی که بخوای اینجا حالا نظریه بدی

سخت نگیر

من حتی در داستان‌نویسی بعد از سال‌ها نوشتن؛ با هویت هنری جدیدم خیلی رهاتر دارم برخورد می‌کنم و خود این خلاقیت رو به همراه میاره 

پاسخ:
آره خودمم نظرم همینه.. و البته واقعا هم برام مهم نیس نوشته هام شبیه نویسنده ها نباشه.. من کلا ساده مینویسم
بیشتر درگیریم سر اینه که نمیتونم حرفای دلم و ریز جرئیات اتفاقات زندگیمو بنویسم اینجا.. قبلا یکم راحت تر بودم.. الان یکم سخت شده برام

احتمالا یکم که شروع کنی به نوشتن عادی بشه و راحت بشی و با خواننده هات راحت باشی. همیشه اینطوری نیست که راحت نباشی درونتو با بقیه در اشتراک بذاری : ) ولی در نهایت خودت میدونی. بهرحال یه مدت وبلاگ نویس بودی، چه بخوای چه نخوای. انتخاب کردی، پس میتونی.

پاسخ:
میدونی.. مثلا شماهایی که کامنت میذارین خیالمو راحت میکنین ولی وقتی حس کنم کسی داره منو میخونه ولی نمیدونم کیه یکم برام ترسناک میشه
البته اینم بگم قسمتیش برمیگرده به شخصیتم.. اینکه من تا کاری رو نکنم و کامل تموم نشه نمیام درموردش حرف بزنم.. بعضیا مثلا هنوز اول یه چیزی هستن میان حرف میزنن در موردش، ولی من عادت دارم وقتی قطعی شد بنویسم.. که در دنیای واقعی خصلت خیلی خوبیه.. ولی تو وبلاگ نویسی خوب نیس، چون بهرحال من اینجارو باز کردم که خاطراتم و پروسه زندگیمو بنویسم دیگه... وقتی این وسط مجبور میشم قطعش کنم و فقط بعداز مدتی نتیجه شو تو وبلاگ بنویسم یکم اذیت کنندست.. چون قرار بوده موندگار بشه کل جریان که نمیشه
امیدوارم بتونم یکم دیگه

اینکه طنز بنویسی و ماها برامون جالبه خودش یه هنره!!خاطره نویسی هم همین..

من که لذت میبرم میخونمت،انگار داریم افراد مختلف رو میشناسیم و درک میکنیم،مگه دغدغه های همه یکسانه؟؟

درمورد قلم و نوشتن و اینا هم،به شخصه خودم بعضی از پستارو چه واسه خودم،چه مال همون قدیمیا،میخونم،هیچی نمیفهمم:///هرکسی یه سبکی داره دیگه...

واسه ترس،به عنوان یه بلاگ تازه کار باید بگم،به احتمال۷۰درصد به بالا مطمینم یکی دوتا از اشناها میخونن اونورو:////ولی بیخیال،چه میشه کرد🤷🏻‍♀️تازه میتونی انکار کنی😈

 

پاسخ:
مرسی عزیزم..
آخه من کارم از انکار گذشته :)) قشنگ ادمیت هم کردم که خودمم، یعنی چطوری بگم، میدونن منم دیگه
ولی میخوام دلو بزنم به دریا به زودی یه چیزایی بنویسم.. فقط یکم بگذره بعدا

به نظرم به اینا فکر نکن و سخت نگیر. من هر دو حالتشو دارم و به نظرم هر موقع که راحت بودی و دلت خواست هرکاری خواستی بکن و سخت نگیر به خودت که آره تموم نشده مثلا، حرف بزنم ازش که چی!

بعد مثلا من هیچکس واسم کامنت نمیذاره معمولا، یه مدت حساس بودم بعد بعضی وقتا، میدیدم که ملت میان میگن نه ما میخونیم و فلان و این حرفا. خب وبلاگ مینویسی که بقیه بخونن دیگه؟ بقیش نباید واست مهم باشه، یا کم مهم باشه که راحت باشی. بازم میگم سخت نگیر :دی

پاسخ:
چشم حالا دارم سعیمو میکنم :دی

سبک نوشتنت و حتی موضوعات نوشتنت واقعا روون و قشنگه همینه ک اینجارو واسه ادم جذاب و دوس داشتنی میکنه، هر کسی طرز نوشتنش مخصوص خودشه،ماها هیچکدوم قرار نیس ادای ادمای فیلسوف و نویسنده رو در بیاریم ... ما همینیم ادمای معمولی ... همین معمولی بودن و دغدغه های روز مرست که واسه خواننده های اینجا جالبه.. پس راحت باش و حالا ک خاطره نویسیه هر چی دوس داری بنویس حس باحالیه ادم نوشته و خاطرات چن سال قبلشو بخونه.... ولی در کل حتی همین منی ک واسه تو روضه میخونمم تو وبلاگم دچار خودسانسوریم... یکی از دلایلی ک جدیدا کم مینویسم همینه... اینک نمیخام خودسانسوری کنم اما یه جاها مجبور میشم و میترسم از قضاوت یا لو رفتن هویتم ... پس نمینویسم... تا چند وقت پیش راجب مساله ای مینوشتم که بعدا فهمیدم یه نفر ک به شخص اول اون پستام وصله میخونه وبلاگو نتیجش شد پاک کردنه تموم پستایی ک راجب اون موضوع بود... چه داخل وبلاگ جدیدم چه وبلاگ قبلیم...این خودسانسوری و ترس از قضاوت و خونده شدن توسط یه اشنا واقعا ترسناکه... امیدوارم بتونیم ازین غل و زنجیر رها بشیم و خودمون باشیم با همه دغدغه های کوچیک و بزرگمون ... اونوق دیگ وبلاگ یکی مث من خاک نمیخوره... ما وبلاگا رو داریم واسه همین حرفای نگفته 

پاسخ:
مرسی عزیزم لطف دارین به من
عههه چطوری پیدات کردن؟؟ منو آخه میشناسن، پیدا نکردن اتفاقی
ولی برام جالبه چطوری یکی ممکنه پیدا کنه...
من خیلی دوس دارم بعضی چیزارو بنویسم، شاید یکم که تصمیمم مشخص شد بیام آزادانه تر بنویسم راجع بهش.. امیدوارم

یه دوست مجازی وبلاگ نویس پیدا کردم ک باهاش حرف میزدم و یسری کلیاتو راجب اون فرد میدونست کم کم فهمیدم ک این دوستم خیلی به اون ادم  نزدیکه و اگه فقط یخورده حرفای منو با نوشته های وبلاگم تطبیق میداد میتونست بفهمه راجب همون شخصه !! و گندکاری میشد!!!! در واقع اولش اشنا نبود یه فرد کاملا غریبه بود که یهو اشنا درومد .... بعد فک کردم که وقتی یه ادم غریبه یهو میتونه تا این حد وصل بشه به ادم  با اینک احتمالش خیلی بعیده خب قطعا کس دیگم میتونه وبلاگمو پیدا کنه و  واسه همین یخورده خودمو جمعو جور کردم 

پاسخ:
یا خدا!
من رو این حساب که وبلاگ نویسی خیلی متروکه شده با خیال راحت همه چی مینویسم.. سر و کله حسابدار و امثالهم پیدا نشه صلوات :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">