The Kite Runner
الان فیلم The kite runner (بادبادک باز) رو دیدم.. هنوز بغض دارم.. از اول تا آخر فیلم چشام اشکی بود مونیتورو به زور میدیدم..
تا نیمه های فیلم از دست امیر عصبانی بودم.. از اینکه یه بزدل ترسو بود، حسن رو فقط بخاطر عذاب وجدان و بزدلی خودش از اونجا دور کرد... ولی در آخر خوشحال شدم که امیر کار درست رو انجام داد و جبران کرد..
ولی به قول اون مدیر یتیم خونه تو افغانستان که میگفت تو شاید فقط بتونی یه دونه بچه رو نجات بدی، هنوزم بچه های زیادی هستن که داستانشون اینجا ادامه خواهد داشت...
راست میگفت...
چرا؟؟ چرا باید این دنیا اینجوری باشه؟؟؟ .. قلبم به درد اومده از اینکه راحت میخوابیم میخوریم میپوشیم، و هیچ ایده ای از یک ثانیه از زندگی همچون آدمایی نداریم...
امروز گریه میکنیم ولی فردا برامون تموم میشه این داستان..
برای سهراب ها ولی نه.. یه داستانه که هر روز اتفاق میفته.. یه داستان واقعی تکراری...
یکی از بهترین کتابایی که خوندم، بادبادک باز بوده. فکر کنم دو سال پیش خوندمش و هنوز تأثیری که روم گذاشت، از بین نرفته. نمیدونستم فیلمش هم ساخته شده، اما حتماً میبینمش به زودی.