ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خیلی بده از در بیای توو و با صحنه یک کمد گنده دقیقا جلوی تختت مواجه بشی...

گاهی وقتا میگم که چرا من همیشه رعایت حال دیگران رو میکنم، چرا همش مواظبم که باعث مزاحمت و اذیت کسی نشم، چرا من خودخواه و پررو نیستم...چرا حتی وقتی کسی خوابه من حواسم به کوچیکترین کارام هست که یه وقت بیدار نشه... چرا

اما هیچوقت از این اخلاقم پشیمون نیستم... ترجیح میدم اینجوری باشم تا اینکه بی ملاحظه و بی فکر جلوه کنم...

بعد یه نفر هم بزرگترین چیزهارو رعایت نمیکنه... خانوم مثلا محترم هم اتاقی جدید اینکارو کرده... و من هم بهش گفتم که کمدش رو ورمیداره...

"ام" اصلا از این دختره خوشش نمیاد.. میگه یه بار بهم دستور داده برام غذا بگیر!!!!!!!!!! و اینکه همش میخواد بگه من الم و بلم و ازخود متشکره... منم که کلا همچین آدمایی رو حساب نمیکنم... امروزم که حالشو جا آوردم.. محترمانه و ریلکس حرف زدم اما جوری که حساب کار دستش اومد...


این لباسه رو امروز خریدم .. هرکی گفت چطوری باید پوشیدش بهش جایزه میدم :)))... هردفعه یه شکلی میره توو تن :)) ... این عکسی هم که گرفتم از پشت لباسه... منتها من فک کردم جلوشه برعکس پوشیدم دیدم جور درنمیاد :)))

کلا یه سری چیزای دیگم داره که هر دفعه دستت از یک کدومش میاد بیرون :)))

"وی" خیلی ازش خوشش اومد :دی


یه دوره ثبت نام کردم 2 روزه 550 تومن.. بعد استادم گفت اگه از طرف من ثبت نام کنید 110 تومن تخفیف میدن... الان چرا من باید 440 تومن بدم برا این؟ :)).. بجاش میتونستم واسه یه چیز دیگه بذارمش :دی

حالا شانس من زر هم داره میاد تهران... خوابگاه پیش من... میگم عسیسم من آخرهفته کلاس دارم میگه چیکارکنم دیگه وقت نشد :||| .. حالا عمری نمیومد الان یهو تواین موقعیت داره میاد...

اما بشدت خوشحالم :) ... بعداز مدتهاااا دارم میبینمش ... عشق منه... وای چقد دلم تنگ شده واسه اون روزا... کاش دوباره بشه که باهم باشیم...



+

"عکس رو حذف کردم"

شاداب :)
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۶ نظر

میگم این سریاله گیم آو ترونز چرا صحنه های خونی مالیشو انقد به وضوح نشون میده نامرد :(((((( ... منم که به خون حسااااس... خلاصه میمیرم موقع دیدنش... چشامو میبندم و یه کوچولو درحدی که بفهمم خون و خونریزی تموم شده بعد کامل باز میکنم :)) .. اون سری خواهرم منو دید گفت مگه مجبوری این سریاله رو ببینی؟؟ :| از اول فیلم تا آخرش چشات بسته بود :)))))))))) ... دیدم راس میگه :))))

افتتاحیه همه پستام شده گیم آو ترونز :)) ... چیکار کنم سریال میبینم خیلی غرقش میشم دیگه :)) .. واسه همینم هست چند سال یه بار یه سریال میبینم :دی


"ال" هر روز پیام میده میگه کی میای کی میای کی میاااای :| ... حالا تنها هم نیست ها, "ام" و یه هم اتاقی جدید دیگه ام هستن... میگم عجیجم صبوری کن, یکی ازهمین روزا از راه میرسم :D... چه کنم دیگه , وجودم دلگرمیه اطرافیانم هست :))... هی ام یادآوری میکنه میگه واسه 2 ماه تابستون 2 برابر پول دادی که نیای؟؟ .. طفلک نمیدونه دیگه به چه راه هایی متوسل شه بلکه منو ترغیب کنه زود برم تهران :))
این هم اتاقی جدیدم که زهرچشم منو کم داره :))) ... هنوز ندیدمش اما از اونجایی که اغلب در برخوردای اول روش خاص خودم رو دارم, یحتمل اینو هم بی محل میکنم بدبختو :)))


واقعا آفرین به دانشکده ما... حالا تاهمین یکی دوسال قبل استعداد درخشان ورمیداشتن, اما میدونی که! نوبت به ما که میرسه همه دگرگون میشه... و الان یکی دوسال هست دیگه دانشکده مون کلهم استعداد درخشان دکتری رو ورداشتن... اخبار موثقش رو هم یک ماه پیش از خوده دکتر مین پرسیدم...  البته نمیدونم بقیه دانشکده هامونم اینجوری باشه یانه... واسه ما که شده... درنتیجه دلمو باید به کنکور خوش کنم فقط...
حالا استعداد درخشان چی هست؟؟ ینی طبق 4 تا نمره تو 4 تا درس از 4 تا استاد کم سواد بتونی بری باهاش دکتری بخونی :دی...
تعریفش از مدرسه و دبیرستان تا دکتری ازبین نمیره, منتها از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه :)).. حالا درسته منم در این زمره قرار میگرفتم اما این دلیل نمیشه که بهش اعتراض نکنم :|
حالا دکتری تو این اوضاع و احوال چی هست؟؟؟؟
شرمنده فلسفه این یکیو خودمم هنوز به درستی درک نکردم :)) .. برا خودم درک کردم :D .. اینو واسه اونایی میگم که فقط میدونن باید شرکت کنن :D

حالا اینا هیچی... اینکه تا دیقه نود منابع کنکور مشخص نیستن هم خودش داستان جالبیه :)
و بعدیش هم این دو نوبت شدنه کنکوره... یسری آبان یسری اسفند... خوب قربون شکلم برین همتون !! چرا اینو زود مشخص نمیکنید؟؟؟ الان هنوز معلوم نیس که امسال مثل پارسال کنکور آبان هم هست یا امسال حذف میشه!!!
هرسال یه تغییر... هر سال یه داستان!
اصلا هم جریان کجی زمین و رقصیدنه عروسی که (مثلا) من باشم نیستااا , ما به بدتر از ایناشم عادت داریم... اینا دیگه نمک زندگیه :||||



شاداب :)
۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

1.

این بازیگره تو گیم آو ترونز که تو فیلم اسمش "رمزی بولتون" هست خییییییلی روانیه ... ینی منم ازش میترسم.. جدی جدی باورت میشه طرف بیمار روانیه :))... خیلی کاراکتر منفوریه ولی بازیش مححححشره محشر...


2.

الان درحالیکه یه تیکه کیک خونگی جلومه و بخاطر اینکه مامان از شکلات و این مزه ها خوشش نمیاد خودم بصورت جداگانه روش نوتلا مالیدم:| ، نشستم و دارم تایپ میکنم...

دیروز ظهر دلم خیلی گرفته بود... یه کلیپ دارم که یه مداح عرب یه شعر خیلی آهنگین و قشنگ درمورد حضور امام زمان تو پیاده روی اربعین میخونه پایینش زیرنویس داره... از اربعین پارسال دارمش اما هروقت میبینمش برام جذابیت داره...

میگم اگه خوانندگی گناه نبود من درکنار درس خوندنم، خواننده هم میشدم :دی... شاید صدای حرف زدنم معمولی باشه، اما واسه خوندن بچه ها میگن خوب میخونم :دی.. نمیدونم چرا این آهنگ هایده افتاده رو زبونم... حالا جالبه که اصلا آهنگای هایده رو دوس ندارم..


نه من تورو واسه خودم .. نه از سر هوس میخوام...

عمر دوباره ی منی... تورو واسه نفس میخوام...


اما این یکیش قشنگه...



3.

حدود 80 درصد لباسامو خوابگاه جا گذاشتم... حتی یه صندل هم باخودم ورنداشتم بیارم... درنتیجه با رانینگ رفتم مسافرت!!! .. و 2تا مانتو کلا بردم!... تو ماشین هم دمپایی انگشتی پام بود :|... نمیتونستم دو دیقه پیاده شم حتی...

نکته بعدی کتابام... کتابای این چند ترمم و اوناییکه واسه کنکور خریدم که خوابگاست.. اما بقیه شون خونه بود.. الان دو روزه هرچقد دنبالشون میگردم پیداشون نمیکنم... نمیدونم مامان من چه حساسیتی به این کتابای من داره .. هردفعه میرم تهران و برمیگردم میبینم نیس :((((( ... میگم مامان جان این کتابای منو چیکار کردین؟؟ میگه نمیدونم :((((((( ... خلاصه امیدوارم تا فردا لااقل اونایی که لازم دارم پیدا شن... از دیروز که یه چیزایی با بدبختی از اینترنت گرفتم...


4.

دیشب موقع خواب داشتم فکر میکردم ینی من چه جور مامانی میشم؟ ... همیشه فکر میکنم مامان خیلی خوبی میشم.. فکر میکنم خیلی بچه هامو درک خواهم کرد و خیلی دوسشون خواهم داشت و سعی میکنم کمک کنم هر استعدادی دارن پرورش پیدا بکنه و خلاصه چیزی براشون کم نذارم و باهاشون دوست باشم و هیچوقت بهشون سرکوفت نزنم و بابت ناتوانیشون تو بعضی چیزا سرزنششون نکنم و هرجوری که باشن اونقد بهشون اعتماد به نفس بدم که فکر کنن بهترین بچه های رو زمینن و هروقت مشکلی براشون پیش اومد اونقدر حرف زدن بامن بهشون آرامش بده و بهم اعتماد داشته باشن که اولین نفر بیان به خودم بگن (بهشون میگم فقط بین خودمون میمونه اما دروغ میگم:| میرم به باباشون هم میگم :دی)...

آره...

همیشه فکر میکنم همچین مامانی میشم... اما گاهی یهو یه حس عجیب غریبی میاد سراغم ..یه ترس.. یاهمچین چیزی... میگم اگه اون مامانی که همیشه فکر میکنم نشم چی؟؟ ... اگه بچه هام اونجوری که فکر میکنم نشن چی؟؟... از نحوه تربیت و بچه داری بقیه ایراد میگیرم اما نوبت خودم بشه چی؟؟؟ ... اگه اگه اگه... آدم تا بچه نداشته باشه نمیتونه زیاد چیزی رو درمورد خودش پیش بینی کنه... وگرنه حرف زدن آسونه...

اما من میخوام همون مامانی بشم که همیشه بهش فکر میکنم...

:)


شاداب :)
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

از شخصیت the Hound توی گیم آو ترونز خیلی خوشم میاد.... ممکنه عجیب باشه اما دوسش داشتم... تنها، درونگرا، کم حرف، خشک و به نظر بی رحم اما درعین حال با یه قلب مهربون که هرررکسی قادر به کشفش نیست... این قلبا خوبن.. این قلبای رقیق توی پوسته ی ضخیم خوبن... این قلبای "سخت به دست اومده" خیلی خوبن...

چند وقت بود درس نخونده بودم جدن که دلم تنگ شده بود براش ... چند روز دیگم باید برگردم تهران ..کلی کار دارم و خیلی عجله دارم.. وای

یه زمانی فکرمیکردم باید شرکت خودم رو داشته باشم ... اما راه های بهتری هم هست... میخوام برنامه هامو تغییر بدم...

البته پلنِ حال حاضرم اینه... باید دید در آینده تصمیمم چطور میشه...



بس قدرتمندم...
هیچ ندارم کسی از من بستاند.. هیچ ندارم پنهان کنم در سکوت.. یا سراپا چشم باشم از بیم ربوده شدن...
میتوانم بی پروا بایستم... رو در روی همه بادهای جهان... رو در روی تندبادها
تازیانه های خود را برمن فرود آرید... چه دارم به یغما ببرید؟؟

هیچ برای خود نمی برم...که در هم شکنیدم..
هیچ برای خود نمی خواهم که به زانویم درآورید..
هیچ نیندوخته ام در کاسه تهی دستانم که به زنجیرم کشید...
آزادم اکنون.. با بال ها و رویاهایی رها...
بس توانا برای در آغوش گرفتن همه چیز

و تو ای دنیا...
هرچه بیشتر از من می ستانی، بیشتر در چنگ منی...
و چون از خود دست شویم، بیشتر از هر زمان دیگر
متعلق به منی...


پ.ن 2:

ممنون از چندتا از دوستان که حالمو پرسیدن، من خوبم... فقط حس نوشتن نبود...


شاداب :)
۱۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ نظر
بی اعتنا صفحه را بالا پایین میکنم.. به نظر مثل بقیه عکس های همیشگی پیج بود..
اما.. توجهم جلب می شود... دوباره برمیگردم...
این یکی کمی فضایش فرق میکند ... بنظر میرسد حتی زاویه هم همان زاویه است... زاویه هم همان "زاویه ها" است...
هشتگ زیر عکس من را یاد آن روز تلخ و شیرین می اندازد... تلخ و شیرین... تاحالا پیش آمده برای ازبین بردن تلخی چیزی، از شیرینی استفاده کنید؟... واضح است بله... اول تلخی را حس کرده اید بعد شیرینی به کمک شما آمده است...
چند خط دیگر هم نوشته بودم اما پاک کردم... نیازی به توضیح نیست... اصلا این پست در ابتدا قرار بود تنها سه خط باشد...
به حاشیه رفتم...
تمام


#مجتمع _ خدمات _ فناوری
شاداب :)
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰