دیروز سرکار ناهار نخوردم.. از ظهر تا شب به فواصل مختلف گریه کردم.. واقعا بعضیا چقدر میتونن غیرانسان باشن, حسود باشن..
بذار اینجوری تعریف کنم.. من مدتیه که تو یه شرکت خارجی شروع کردم کار کنم.. یه دختر حسابدارم هست اونجا که یک جمله انگلیسی درست هم نمیتونه حرف بزنه اما با پارتی و آشنا بازی یکی از ایرانیا اومده اونجا..
از قضا من سیستم نداشتم و رئیس شرکت که خب یک شخص خارجیه, یکی دوهفته رفت کشورشون و بهم گفت برات از اونجا لپ تاپ میارم واسه کارت.. این دختر حسابدار پی سی داره تو شرکت..
حالا 2 روزه لپ تاپ منو از خارج آورده رئییسم.. دختره آتیش گرفت.. سریع به اون آشناشون گفت میخواد لپ تاپ منوو.. مرده هم اومده با لحن درخواستی به من میگه لپ تاپو بدی به خانم فلانی بهتره!!!!!!!!
خیلی حس بدی بود.. خیلی... ینی اون تایمی که این مدیر آقا داشت کنار پنجره سیگار میکشید و اون دختر اومد تو اتاق ما نشست و تو سکوت گوش میکرد که خواسته اش رو اون آقاهه مطرح کنه, نمیدونی چه حس بدی بود.. احساس کردم توسط دشمن اسیر شدم و دارن از همه طرف شکنجه ام میکنن...احساس تنهایی خیلی بدی بود.. خیلی بد...
خدایا.. روز به روز دارم بیشتر از ایرانی ها منزجر میشم... ای کاش همه آدمای این شرکت خارجی بودن.. هیچ ایرانی حسود و بدجنسی رو نمیدیدم دیگه...
از طرفی این آقاهه (که از این به بعد میم صداش میکنم) هم کلا با روابط حسنه من با این خارجیا مشکل داره.. کافیه یکم با خارجیا بگو بخند کنم, فرداش از دماغم در میاره...
من لپ تاپم رو به این خانم پرتوقع نخواهم داد..... رئیس خارجی بنده به من دادن.. کسی نمیتونه ازم بگیره.. حالا به هر قیمتی که تموم بشه..
خدا هرچی آدم عقده ای حسود و بدجنس رو از سر راه من ورداره.. Amen...