در یخچالمون بسته نمیشد... فریزر پر برفک بود.. گوشتا واسه خودشون آب
شده بودن.. یه قاشق و بشقاب ورداشتم بردم جلو یخچال.. آره میخواستم برفک
بخورم :||||||||||||... برفک خونی .. شبیه یخ در بهشت بود :|||||||||||...
حالم بهم خورد.. اینا چیه من میگم :||||.. همینجوری که با قاشق برفکارو
میکندم همزمان خون گوشت های آب شده میریخت رو دستام ^ـــ^.. به به..
انگشتامم یخ زد... ینی دو روز خوابگاه نبودما.. ال و ام حداقل به
خدمتکار نگفته بودن یخچالو تمیز کنه 15-20 تومن بگیره.. راستش اول از ام توقع نداشتم
.. و درمرحله بعد حالا ال :| .. آخه ام کدبانوئه خیلی کارارو بلده..
یه نکته جالبی تو هم اتاق بودن هست.. طرز صحبت کردنامون رو هم تاثیر
میذاره.. الان تکیه کلام همه مون توی اتاق اینه: همووون :)).. وقتی یک کدوممون یه چیزی میگه طرف مقابل با "هموووون" تایید میکنه :)).. یا
مثلا من لهجه ندارم کلا .. ولی ال شمالیه و من یه مدت مثل شمالیا به ق میگفتم
غ :)).. مثلا میخواستم بگم وای قلبم، میگفتم وای غلبم :))..ولی خب موقت
بود از سرم افتاد..
آهان اینم یادم اومد... اون چند روزی که باخواهرم شمال بودیم اصلا نمیتونستم آب بخورم که!!!... یکی از بدترین آبهای اشامیدنی متعلق به اونجاست... همیشه وقتی میگفتن آب تهران خوشمزه است میگفتم یعنی چه؟.. درک
نمیکردم.. تا اینکه رفتم آب جاهای دیگه رو خوردم پی بردم .. البته خدایی آب
شهر زادگاهم هم خیلی خوشمزست هرچند بعداز حموم موهام یکم تغییرمیکنه و متوجه
میشم .. اما حداقل مزه اش خوبه...