ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۳۸ مطلب با موضوع «تاریخی :D» ثبت شده است

سلااااام بچه هاااا خوبین

بچه ها مرسی که انقد به فکرم بودین چه پیام خصوصی چه عمومی برام گذاشتین 

مرسی مرسی واقعا فکرنمیکردم دیگه برا کسی مهم باشم اینجا

راستش چون حس میکردم خونده نمیشم دیگه زیاد اینجا ننوشتم بیشتر توی نوت گوشیم مینوشتم :( ولی هنوز قسمتی از خودم هم دوس داره همچنان اینجا بنویسم 

یکی از بچه ها نوشته بود اردیبهشت خبر مهمی قرار بوده بدم ؛)) چون هنوز اتفاق نیفتاده ننوشتم :(( اون زمان فکرمیکردم تا اردیبهشت نهایت اتفاق میفته که بازم نشد :(( ولی ایشالا به زودی بشه ... اگه خدا بخواد تا آخر ۲۰۲۲ دیگه :((( خدایا بخواه دیگه باشه؟؟؟

راستی اینم بگم بینی مو عمل کردم :)))) البته چندماه پیش ولی چون اوایلش عین سسسس**** پشیمون بودم اصلا دوس نداشتم اینجا بنویسم :))) الان چون خوب شده نتیجه و راضی ام دیگه مینویسم :دی

بینیم یکم ایراد تنفس داشت هم اونو برطرف کردم هم اینکه کلا یکم صاف صوف تر کرد دیگه.. هرچند همکارام میگن فرقی نکردی :)) چون خیلی طبیعی عمل کردم.. ولی خودم که راضیم حداقل تنفسم کامل اوکی شد.. دکتر خوبی بود خدا براش بسازه..

ولی واااااااقعا سخت بود واقعا میگم... بذار بگم چی شد اصلا.. من که دیگه تا اینجا اومدم کامل بنویسم حداقل

از تابستون پارسال همینجوری یکی دوتا دکتر رفتم معاینه مشاوره کردم.. هردو دکترای خیلی خوبی بودن.. یکیشون برام طراحی انجام داد که خوشم نیومد زیاد و از طرفی صادقانه گفت ممکنه تنفست صد درصد اوکی نشه .. دیدم پس ارزش بدبختی عمل رو‌نداره بیخیال شدم تقریبا منصرف شدم کامل.. تا اینکه دوماه بعدش یکی از این بلاگرای معروف رو دیدم ازش پرسیدن بینیت رو پیش کی عمل کردی اسمشو گفته بود منم رفتم دوباره دکتره رو دیدم البته قبلا هم اسم دکتره رو شنیده بودم ولی خب چون قصدم جدی نبود خیلی توجهی نداشتم .. دوباره که رفتم پیجشو دیدم خوشم اومد خیلی دکتر طبیعی کاری هست.. گفتم بذار اینم بریم مشاوره.. رفتم و واقعا هم مشاوره کاملی داد با صبر و حوصله و خیلی با آرامش و مهربون بود دکتره کلا.. بعدش منشی ازم پرسید نوبت میخوای بگیری گفتم کی هست اگه بخوام؟ گفت حدود پنج ماه دیگه.. گفتم اوه تا اون موقع معلوم نیست باشیم یانه اصلا.. کفت پس اسمشو میذارم تو لیست انتظار پیش میاد بعضی ها بخاطر کرونا عملشون کنسل میشه.. گفتم باشه و رفتم خونه 

تا اینکه یک ماه بعدش بهم زنگ زدن گفتن ببین یه عمل کنسل شده واسه سه شنبه صبح میتونیم بهت وقت بدیم میای؟؟ حالا چند شنبه بود؟؟ یکشنبه!!!!!! انقد هول شدم اصلا نمیدونستم باید چیکارکنم... گفتم باشه!!! گفت پس امروز عصر بیا کلینیک ازمایش خون برات بنویسیم... بازم گفتم باشه!!! عصرش رفتم ازمایش خون دادم :(((((( پنج یا شایدم شیش تا شیشه خون ازم گرفت :((((( کصافتتت :((( یجوری بیحال شده بودم مانتوم رو نمیتونستم بپوشم ، ده دیقه هم باید مینشستم بعد بلند میشدم.. فکرکن اخه بگو تویی که از خون گرفتن ساده میترسی عمل کردنت چی بود... بعدم رفتم عکس ازم گرفتن .. بعد رفتم خونه .. دو شنبه شد.. رفتم سرکار عین همیشه، عصرش هم رفتم ارایشگاه ژلیش ناخن هامو ریموو کردم!! همینقد سریع همینقد یهویی.. شب هم درست حسابی غذا نخوردم منشی هم کفت شب قبل عمل غذای سنگین نخور.. جواب آزمایشامو آنلاین چک کردم توهم و فوبیای بیماری دارم درجریانید که؟؟ گفتم خب خداروشکر ایدز و‌هپاتیت هم نداریم :))). حموم کردم و گرفتم خوابیدم!!!! صبح سرد زمستانی سه شنبه ساعت هفت صبح با خواهرم بیدار شدیم اسنپ گرفتیم و رفتیم کلینیک!!

فرم رضایت از مرگ و متعلقاتش رو همه امضا کردم...بخاطرکرونا اجازه ندادن خواهرم بیاد بالا.. دم اسانسور از خواهرم جدا شدم.. بغض کرده بودم.. باورم نمیشد .. این مرحله از زندگی رو هم مثل همیشه تنها داشتم میرفتم.. خواهرم رفت برام ابمیوه خرید و بعدم گفتن بره خونه.. سوار اسانسور شدم و رفتم بالا.. اتاقمو بهم نشون دادن و وسایل و لباس جراحی رو بهم دادن... لباسارو عوض کردم یه لباس صورتی مخصوص اتاق عمل پوشیدم .. اینم تخت ام بود.. 

 

دیدم رویه تخت یه لک خیلی کمرنگ ولی بزرگ داره.. پرستار رو صدا کردم گفتم لطفا رو تختی مو عوض کنید.. گفت عه عزیزم باشه و در حالیکه داشت رو تختی مو عوض میکرد گفت: اینا همه چندبار کامل ضدعفونی شده نگران نباش این مال کساییه که لیپوماتیک لیپوساکشن؟ اینا کردن دیگه از شب تا صبح روی تخت خونریزی میکنن دیگههه .. پرستار اینارو انقد ریلکس و عادی میگفت حالا من نزدیک بود اوق بزنم :(((( و رفت برام رو تختی جدید اورد..

من عمل اول بودم.. ساعت هشت صبح.. هنوز گیج بودم.. هنوزم نمیدونستم دارم چیکار میکنم.. پرستار اومد دنبالم کفت آماده باش پنج دقیقه دیگه میبرمت.. دلم یهو یجوری شد.. یه ویدیو از خودم گرفتم.. آخرای ویدیو اشکم دراومد.. با خودم گفتم اگه زنده برنگردم چی.. پرستار اومد .. باهاش رفتم تو اسانسور .. در باز شد .. سالن و اتاق های عمل بود اونجا.. دمپایی هامو گفتن عوض کنم.. بعد بردن منو تو یه اتاق که همه پارچه های توش سبز بود.. در عین حال که رنگ سبزشون منو میترسوند ولی آرامش داشتم 

دراز کشیدم رو یه تخت خیلی باریک که واسه منی که لاغر هستم هم بنظرم باریک بود حتی.. دست راستم رو از قسمت بازو محککککم پیچیدن توی یه پارچه و محکم بستنش که فکرمیکنم برا اندازه گیری فشار خون حین عمل بود.. دکترم اومد و وقتی دیدمش آرامش بیشتری گرفتم گفتم دکتر من همه حوره بهتون اعتماد کردم خودمو دست شما دارم میسپرم :(( دوباره ازم پرسید خواسته هامو.. یکمی شوخی کرد و بعدم رفت.. دکتر بیهوشی و چندتا پرستار‌ و تکنسین اتاق عمل توی اتاق بودن.. گفتم شما چقدر شجاعین که میتونید همچین عمل هایی ببینیدمن خیلی میترسم ، که دکتر بیهوشیم برگشت کفت تو که شجاع تری... دلم باز ریخت پایین.. دکتر بیهوشیم یه دختر خیلی کوگولی جوون و مهربون بود.. باهام هی شوخی میکرد حرف میزد .. همینجوری که داشت روی پشت دستم سوزن رو وارد میکرد یکسری سوال هم میپرسید.. اونقدر از نظر روحی سر شده بودم که حتی درد سوزن رو حس نکردم.. ضربان قلبمو از مونیتور بغل نگاه کردم.. تند نمیزد.. خودمم تعجب کرده بودم.. دکتر بیهوشی شروع کرد سؤالای تکراری پرسیدن که خندم گرفت گفتم سرکارم گذاشتی؟ :)) اونم خندش گرفت .. ازم پرسید حس نمیکنی زیرت یه چیزی مثل آب شناوره؟ گفتم نه.. گفت اوه.. فکرکنم باخودش میگفت این چرا بیهوش نمیشه :)) البته بخدا من حتی استامینوفن و مسکن ساده هم نمیخورم :)) هنوز سی ثانیه نگذشته بود گفتم عه دکتر حس میکنم سرم داره گیج میره اونم یه خنده شیطانی کرد گفت خوبه :)) همینجوری که قصد داشتم مکالمه رو باهاش ادامه بدم دیدم اون چراغ بالای سرم داره میچرخه ، فکرمیکنم به پنج ثانیه نکشید این سرگیجه که دیگه هیچی نفهمیدم.. بیهوش شده بودم.. 

یهو حس کردم چند نفر بالا سرم هستن دارن منو تکون میدن برمیدارن بذارن روی تختی که آورده بودن کنار تخت عمل گذاشته بودن.. بلند کردن منو گذاشتن رو اون .. بعدم منو بردن اسانسور و بعدم اناق بنفش خودم.. شدیدا خوابم میومد.. پرستار نمیذاشت بخوابم :(((( هی میکفت نخواب نخواب هر دو دیقه یه بار‌میومد سراغم :((( احساس سرمای شدید میکردم .. سرمای شدید .. نمیتونم توصیف کنم بدنم چطوری میلرزید.. دندونام به همدیگه میخوردن.. با ناله و صدایی که از ته چاه میومد به پرستار التماس میکردم بهم پتو بده :((( ولی بجز یه پتوی نازک هیچی بهم نمیداد.. میگفت نمیشه خونریزی میکنی(اگه درست شنیده باشم) .. اون لحظه این چیزا حالیم نبود خیلی ازش بدم میومد میگفتم چرا حالمو نمیفهمه.. حدود یکساعت همینجوری به لرزیدن ادامه دادم.. به زور بهم ابمیوه دادن.. یکی دوساعت گذشت حالم یکم بهتر شد و هوشیار تر شدم که از پرستار خواستم گوشیمو بهم بده.. به خواهرم پیام دادم بیاد دنبالم.. اینجا مثلا یکم هوشیار شده بودم..

 

لپ ام خونیه :((( زیر چشام هم کبوده.. اصلا رنگم پریده پوستم شیش درجه سیاه شد بعداز اتاق عمل :(( ببین دیگه زشت ترین حالت هرکسی میتونم بگم بعداز عمل اتفاق میفته

صدای جیغ و گریه یه دختر دیگه میومد تو بخش.. تازه از اتاق عمل آورده بودنش .. عین چییییی گریه میکرد و داد میزد.. نمیدونم چرا!! انقد گریه کرده بود که خون از همه جای بینیش داشت شرشر میریخت.. تمام صورتش خونی شده بود.. هرچقد پرستار میکفت کریه نکن برا بینیت بده دختره حالیش نبود.. ازش پرسید درد داری؟ کفت نه!! فقط حالت تهوع داشت.. ولی نفهمیدم چرا گریه میکرد.. من خیلی گوگولی از اتاق عمل اومدم بیرون.. نمیدونم هذیون هم گفته بودم یا نه.. ولی یه چیزی رو یادمه فکرکن با اونهمه پانسمان و گچچچچ همش از پرستاره میپرسیدم بینیم قوز داره؟؟ هی میگفتم نگاه کن ببین بینیم قوز داره یانه؟؟ :)))) پرستاره هم میگفت نه خیالت راحت :)))) هم من خل بودم هم اون :)) بعدم منو برد دسشویی سرم رو برام نگه داشت هی میگفت باید ادرار بکنی ولی نمیتونستم :((( نمیومد.. میگفتم نمیتونم نمیشه :((( اونم هی میگفت باید ادرار کنییییی خطرناکه :(( مثل جویی تو فرندز شده بودم چندلر تو دسشویی رفت بالا سرش میگفت زودباش زودباش زودباش :)))) 

رفتم خونه.. تازه بدبختیام شروع شد.. عمل همش نهایت دوساعت بود.. ولی بعدش تازه دردسرا شروع شد.. هیچ دردی نداشتم خداروشکر هیچ هیچی.. ولی نمیدونم از کجاش بگم انقد که اذیت شدم.. تامپون تو بینیم گذاشته بود دکتر که روز دوم رفتم دراورد برخلاف خیلیا که میگن تامپون درد داره من هییییچ دردی نداشتم اصلا نفهمیدم چطور کشید بیرون.. ولی احساس رهایی داشتم وقتی تامپون رو‌دراورد.. دکتر من پره های بینیم رو دست نزد چون کفت بینیت کلا کوچیکه نیازی به تغییر پره نداره، فقط از پایین برید بینی مو.. یعنی بجز پایین بینی دیگه پره های بینیم خداروشکر بخیه نخورد چون میگن بخیه های پره احتمال موندنش بیشتره.. ولی همون بخیه هایی که داشتم هم خیلی رو مخم بودن، مخصوصا اونی که بیرون بود همش میترسیدم جاش بمونه، ولی خداروشکر هیچ اثری نموند ازش.. توی بینیم هم تا چندماه پر از بخیه بود بخیه های بزرگ (درواقع گره بخیه) که جلو نفس کشیدن رو میگرفت.. 

گچ تا یک هفته باید رو بینی می‌موند.. تو اون یک هفته اجازه نداشتم سرم رو پایین بگیرم، اجازه عطسه نداشتم، اجازه به پهلو خوابیدن نداشتم.. من تا چهارماه دوتا بالش بلند میذاشتم زیر سرم واااای چه عذاااابی بود.. کمردرد گرفته بودم .. البته منم زیادی ادامه دادم چون وسواس داشتم وگرنه دکتر گفت نهایت چندهفته دوتا بالش کافیه.. من چندماه ادامه دادم.. شب بدون هیچ حرکتی همش طاق باز وای چقد سخت بود..

روز اول دوم که هنوز سرگیجه ناشی از داروی بیهوشی داشتم .. یه چیز عجیب هم بگم تا چند روز کلا دسشویی نمیتونستم برم.. ببخشید اینجا مینویسم ولی حتی ادرار هم نمیومد.. خیلی عجیب بود.. دسشویی شماره دو رو خب خیلیا ممکنه مشکل توی دفع داشته باشن ولی ادرار دیگه عجیب بود.. حتی شکمم رو هم فشار میدادم بازم ادراری درکار‌نبود درحالی که داشتم منفجر می‌شدم خیلی سختم بود چون مایعات هم خیلی باید میخوردم..

همش از بینیم خون و خونابه میومد پانسمان رو باید روزی چندبار عوض میکردم .. دندونا و فک بالام بیحس شده بود  الان هنوزم دندونای سمت راست فک بالام بیحسن یکم بعداز گذشت چندماه هنوز بیحسی کامل نرفته.. 

یک هفته اجازه حموم کردن هم نداشتم.. نمیدونی اون یک هفته یه عمر گذشت خیلی سخت بووووود :(( از همه نظر .. اصلا سنگینی گچ روی صورت.. فقط روزی که قرار بود گچ رو برداره قبلش میتونستم برم حموم.. تو حموم خیلی سخت گذشت وقتی موهامو چنگ میزدم فشار روی بینیم حس میکردم دردم‌ میگرفت.. آب هم حتی نمیشد مستقیم به صورتم بخوره چون حتی آب حموم هم فشارش زیادی بود برام و دردناک بود.. سرم رو نمیتونستم خم کنم چون حس میکردم بینیم مثل یه خمیر داره کنده میشه و شل بودنش رو حس میکردم.. حتی وقتی سوار اسنپ میشدم از روی دست انداز‌ رد می‌شد بینیم تکون میخورد درد میکرفت.. تا دو سه ماه ابروهامو نمیتونستم تکون بدم چون بینیم درد میگرفت.. صورتم هیچ میمیکی نباید میداشت چون بینیم درد میکرفت.. تا سه ماه نمیتونستم بخندم باید صورتم رو میکرفتم موقع خنده و این برای منه خوش خنده عذاب بود..بجز سوپ هیچی نمیتونستم بخورم.. حسرت یه گاز زدن ساده به دلم مونده بود همش تو اینستاگرام ویدیوی غذا خوردن ملت رو با حسرت نگاه میکردم.. تا یکی دوماه درست حسابی مسواک نمیتونستم بزنم خیلی ملو یواش میزدم که راضیم نمیکرد.. خیلی سخت بود.. خیلی.. تا دوماه باید چسب میزدم پوست بینیم حس میکنم هنوز خوب خوب نشده .. البته منم یکم وسواس داشتم وگرنه خواهر خودم انقد اذیت نشد..

راستی من شنا هم میرفتم دیگه.. باشگاه انقلاب .. هنوز یک‌ میلیون از کلاسم مونده بود که یهو عمل کردم هرچقد بهشون گفتم کلاسمو نگه دارین عوضیا گفتن نمیشه و‌پولم رو سوزوندن حرومشون.. تا دو سه ماه نباید شنا میکردم دیگه.. دیگه کلاهم سمت باشگاه انقلاب بیفته هم نمیرم بردارم

اون که خوشش نیومد گفت چرا بینیت سربالا شده :((( بابا بخدا غیرطبیعی سربالا نشده ولی درکل میگفت بینی خودت قشنگ تر بود چرا اینجوری کردی.. واقعا برا کسی که میخواد مهاجرت کنه و تو ایران زندگی نکنه بهتره هیچ عملی نکنه چون اون ور اصلا به این چیزا اهمیت نمیدن فقط مواظب هیکلت باشی و ورزش کنی کافیه بنظرشون.. (درواقع به این اعتقاد دارن تغییر دادن چیزی که دست خودت هست اراده تورو نشون میده و به عنوان یه ادم قوی بهت نگاه میشه ، نه چیزی که طبیعی باهاش به دنیا اومدی و با عمل میخوای تغییرش بدی)

 

خلاصه الان کم کم دارم به زندگی عادی برمیگردم.. نمیدونم شایدم من زیادی سوسول بودم! ولی حس میکنم بیهوشی عوارض خیلی بدی داشته باشه حس میکنم جدیدا حافظه ام یکم نسبت به قبل کمتر شده.. خیلی زود چیزارو یادم میره.. مثلا با زر داریم وویس میدیم بعد میرم نیم ساعت بعد گوشیمو نگاه میکنم میبینم جوابمو داده هرچی فکر میکنم وویسش درمورد کدوم حرف منه یادم نمیاد.. یا باید یکم صبرکنم یادم بیاد یا باید برم وویس خودمو دوباره گوش کنم تا یادم بیاد موضوع چی بوده!! شایدم بخاطر تمرکز نداشتنه.. شایدم بخاطر عمل نمیدونم...

ولی درکل بنظرم خیلی ارزش نداشت اینهمه سختی .. شاید توصیه من به درد بقیه نخوره چون آدما باهم متفاوتن ولی نظر شخصی من بعداز عمل حتی موفقی که داشتم اینه که: در صورتی که مشکل جدی وجود نداشته باشه هیچ عملی رو توصیه نمیکنم.. 

من همیشه قصد داشتم بعداز اینکه در اینده بچه دار شدم برم عمل کنم پوست شکمم رو، یا مثلا میخواستم پنجاه سالم شد برم پوست صورتم رو لیفت کنم.. ولی بعداز تجربه عمل بینی وافعا از هر عمل دیگه ای در اینده منصرف شدم (و امیدوارم رو همین نظرم بمونم دیگه).. و بنظرم بدن انسان سیر طبیعی خودش رو طی کنه هم سالم تره هم زیباتره.. این نیازهای کاذب در اثر تلقینات جامعه است که به وجود اومده... بهتره بهشون گوش نکنیم... همین

 

شاداب :)
۲۰ خرداد ۰۱ ، ۱۳:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹ نظر

تصور کن

 

1. در حالیکه روی اپن آشپزخونه پر ظرف نشسته و غذای دور نریخته شده هست برا خودت میخوای آب جوش و عسل با آخرین لیمویی که برات باقی مونده درست کنی که نصف محتویات لیوان رو میریزی کف آشپزخونه و بخاطرش ده دقیقه گریه میکنی... 

 

2. نیست ولی حضورشو ثابت میکنه با خودشو به هر دری زدن که دارو پیدا کنه، که غذا بخره، که پول بفرسته... هنوزم میشه ده دقیقه گریه کنی؟

 

1 یا 2 ؟

شایدم هردو!

 

 

شاداب :)
۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

آنچه گذشت :دی

خب خب خب... خیلی وقته ننوشتم... کلی اتفاقا افتاد این مدت... مهم ترین و بزرگترینش این بود که درکمال ناباوری مدیرعامل و همکارام استعفا دادم رفتم... و الان یک هفته اس تو همون شرکت نفتی خیلی بزرگه مشغول شدم... خیلی خوشحالم.. کار جدیدم رو دوس دارم احساس مفید بودن بیشتری میکنم .. محیط کارمون خیلی سالمه همکارام آدمای نرمال و مهربونی هستن (تا اینجا حداقل، میخوام زود قضاوت نکنم که بعدا باز ضربه بخورم)، مدیرم فوق العاده آدم خوب و با حوصله و خوش اخلاقیه و همه دپارتمان های دیگه هر از گاهی میان میگن کوفتمون بشه که فلانی مدیرمونه :)))) 

بهمون ناهار هم میدن و هر هفته برنامه ناهار عوض میشه، کیفیت غذاش هم اوکیه.. حقوقم از حقوق شرکت قبلیم خیلی بالاتره.. درکل همه جی خوبه دیگه.. فقط الان مشکلم اینه خونه ام تا محل کار خیلی ترافیک هست.. صبح ترافیک نیست یه ربعه میرسم.. ولی عصر برگشتنی یک ساعت تو ترافیکم.. حالا ترافیکم به کنار، این ماشینای اسنپ تپ سی چرا انقد بو گننننننند میدن :(((((((((((((( ینی صندلی هاشون یه بوهای وحشتناکی میده هرچی شیشه رو هم میدی پایین بوش ازبین نمیره، بخدا سردرد میشم تو این ماشینا.. واقعا خودشون چطور اذیت نمیشن؟؟؟ حال میکنن توهمچین ماشینی میشنن؟؟ دیگه کارم شده هر روز لباس شستن!

نمیدونم چیکارکنم.. هم حوصله دردسرای خونه عوض کردن رو ندارم، هم اینکه نزدیک شرکت خونه ها وحشتناک گرونن، یه واحد پنجاه متری ماهی 8میلیون 10 میلیون اینطورا اجاره شه... خب منم حاضر نیستم انقد پول زور بدم دیگه.. بخاطرهمین نمیدونم چیکارکنم.. کاش تکلیفم معلوم بود که باخیال راحت یه تصمیمی میگرفتم ولی خودمم نمیدونم اصلاقراره چی بشه برنامم... از طرفی کلاس پیانوم پولشو کلا پرداخت کردم و نزدیک خونه ام هست.. اگه خونه مو عوض کنم کلاس رفتنم سخت میشه یکم.. حالا اونو میشه یه کاریش کرد، فوقش هفته ای یکبار میام این سمت کلاسمو میرم برمیگردم..

از پیانو هم بگم استادم خیلی ازم راضیه امروز کلی خوشحال شد از زدنم... انگشتامم حس میکنم نسبت به قبلا خیلی قوی تر شده.. قبلا با یه حالت چلاقی میزدم مثلا میخواستم انگشت یکی مونده به آخر دست راست (نت فا) رو بذارم، نمیتونستم کنترل کنم باهاش انگشت اخری (نت سل) رو هم فشار میدادم :))) ولی الان یکم راحت تر شده.. خوشحالم.. برا خودم تارگت گذاشتم میخوام هر چندوقت یکبار بیام تو وبلاگ بنویسم کجای کارم..

حالا فعلا یه مدت اینجوری میرم میام، اگه دیدم خیلی اذیت میشم دیگه کاری نمیشه کرد باید خونه مو عوض کنم...

کاش میدونستیم چی میشه؟ خسته شدم... بنظرتون سال 2022 دنیا چطوری شده؟ همه چی به روال عادی برمیگرده یانه؟ کاش میشد فهمید چه خوابی برامون دیدن....

 

شاداب :)
۰۶ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

آنقدر خوبه و غرق میشم که بعضی وقتا به کل فراموش میکنم و لازمه که به خودم بیام و ببینم چقدر با یه مرد ایرانی فاصله داره...

 

پی نوشت:

کمتر از هفت ساعت دیگه مونده و من دارم به این صدا گوش می‌کنم فقط....

 

شاداب :)
۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز دومین جلسه کلاس پیانو م بود :)

خیلی خوشحالم.. یه روح زندگی انگار تو من دمیده شده.. همیشه همه عمرم دوس داشتم پیانو یاد بگیرم، یا حتی یه ساز... ولی سالها وقتش پیدا نشد (شایدم بهونه است) ، این دو سه سال هم که درسم تموم شد و وقتش پیدا شد هم دیگه تنبلی خودم بود.. البته شایدم چون فکرمیکردم هیچوقت پولم به خریدن پیانو نمیرسه واسه همین جدی بهش فکر نمی کردم... ولی یه ساز ارزون قیمت دیگه که میتونستم یاد بگیرم نه؟ اوکی پس نتیجه میگیریم تنبل بودم :))))))))

خلاصه...

سه شنبه سرکار که بودم تو گوگل سرچ کردم نزدیکترین آموزشگاه موسیقی، یه جایی پیدا کردم دیدم نصف بیشتر اساتیدش فامیلیشون یکی بود هرکدوم یه ساز تدریس میکردن، از اونا که خانوادگی هنرمندن.. تصمیم گرفتم بعداز کار برم یه سر بزنم بپرسم چجوریاس... بعداز کارم رفتم اونجا، یه منشی خانوم مهربون بود، مبل روبروش هم یه آقای مسن حدود 70 سال با موهای بلند سفید نشسته بود و داشت گوشیشو نگا میکرد.. حدس زدم رئیس اونجا و همونی باشه که خانوادگی هنرمندن.. یکم که با منشی صحبت کردم توجهش کم کم بهم جلب شد و شروع کردیم به صحبت.. عین باباهای مهربون بود رفتارش .. خودش ویولن درس میداد.. بعدم همون موقع پسرش که دکترای موسیقی داشت از در اومد تو، استاد پیانو.. منشی گفت عه استادت اومد.. دیگه همون موقع گفتن بیا یه جلسه کلاس همین الان برات بذاریم.. تئوری بود... تو عکس، اون دفتر تمرینی که توش با مداد نوشته شده رو جلسه اول بهم یاد داد، اونم دستخط استادمه :دی من دستخطم یکم بهتره :دی

 

 

امروز جلسه دوم رو رفتم.. استادم گفت سرعت یادگیریم بالاست هوشم خوبه :دی .. بخاطرهمین تندتند درس میده.. امروز اون صفحه ای که توی عکس بالا که همش نت هست (کتاب بیر) رو یادم داد.. اون صفحه رو کامل بلدم بزنم الان :دی ... بعد نشستن روی صندلی اینجوریه که باید صاف بشینی و بیای نوک صندلی بشینی :))) نمیدونم چه کاریه :)) پاهات جفت باشه دستت نیمدایره باشه، قوز نکنی.. بعد من وسطای نت زدن خیلی دیگه تمرکز کردم یهو یه پامو انداختم رو پام استادم خیلی جدیه هیچوقت نمیخنده، ولی یهو خندش گرفت گفت یه پیانیست هیچوقت پاشو رو پاش نمیندازه :)))))) همچین پامو انداختم رو پام انگار میخواستم بگم خب؟ چه خبر؟ :)))

اینو باید تو فولدر تاریخی ثبت کنم :))) خیلی خوشحالم...کاش زودتر شروع کرده بودم..ولی هنوزم دیر نیست :) خلاصه به زودی میام براتون میزنم بیا و ببین :)))))))))))) 

ببین، کسی که ساپورتت کنه و تو بتونی با خیال راحت رویاهاتو دنبال کنی گل بهشتیه :))))

 

شاداب :)
۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

امروز قرارداد 25 ساله ایران و چین امضا شد  :|

یکی دو روز پیش یه خبر اومد از برند H&M که به خاطر اعتراض به خبرای مربوط به استان شین جیانگ توی چین اعتصاب کرده و گفته دیگه از شین جیانگ پنبه نمیخره... استان شین جیانگ (توی چین) بهترین پنبه دنیارو تولید میکنه... حالا جریان چی بوده.. یکسری شایعات پخش شده که گفتن کارگرای شین جیانگ توسط دولت مجبور به کار کردن و بیگاری شدن، به همین خاطر H&M گفته در حمایت از اون کارگرای چینی و اعتراض به زورگویی دولت چین دیگه از اونجا پنبه نمیخره... پشت بندش برندهای نایکی و آدیداس و تامی و چندین برند دیگه هم اعتراض خودشونو درمورد این استان اعلام کردن...

میدونی چی شد؟ به یکساعت نکشید که چین H&M رو از خاکش اخراج کرد... تمام فروشگاهاشو در عرض چندساعت بست و تمام... به همین راحتی

تمام کارمندای این برندها استعفا دادن... و درعرض چندساعت میلیون ها هشتگ تو اپلیکیشن های چینی توسط چینی ها دست به دست شد در اعتراض به این برندها... چندین سوپراستار اهل استان شین جیانگ و سوپراستارهای دیگه چینی قراردادهای نجومی شون رو با Nike و امثالهم کنسل کردن و این حرکت این برندهارو محکوم کردن.. با لوگوی H&M کلمه پنبه رو (Mian Hua) روی عکسای پنبه شین جیانگ طراحی کردن و تو شبکه های اجتماعی میچرخید.

چین حدود 10 نفر از اتحادیه اروپا رو به خاطر این شایعه پراکنی ها در مورد پنبه شین جیانگ تحریم کرد... 

حالا من از برند H&M زیاد خوشم نمیاد یه برند ارزون و بی کیفیته.. ولی Nike رو ناراحت میشم اگه نباشه :دی .. بعد میگه اشکال نداره کشورای دیگه که رفتیم Nike میخریم :))

و یه چینی که خودش کارخونه داشته یه آگهی زده گفته کسایی که از این برندها استعفا دادن میتونن بیان شرکت اون کار کنن..

ملت چین همچین ملتی هستن.. همبستگی فوق العاده ای دارن... به هیچ چیز دیگه کاری ندارم.. ولی همین که وحشتناک باهمدیگه هستن قابل تقدیره... چین چیزی رو از دست نداد، ولی این برندها حدود یک پنجم سهم بازار جهانیشون رو از دست دادن.. 

حالا بگو ما کجای داستانیم؟ 

شاداب :)
۰۷ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

خسته شدم دیگه.. اینم شد زندگی.. اه... هزارتا کار دارم هزارتا برنامه دارم همش چندماهه معلق مونده.. و هی داره عقب میفته هر روز و هر روز .. خسته شدم دیگه.. واقعا دوس دارم جیغ بزنم... اصلا دیگه از کرونا هم نمیترسم.. فقط دعا میکنم چیزایی که مربوط به کار و زندگی منه دوباره به روال عادی برگردن بعد من خودم میرم تو دل کرونا اصلا..

توروخدا دیگه نهایت تا شیش ماه دیگه اوکی کن همه چیو .. باشه؟ (دارم با خدا حرف میزنم :دی) من معمولا به خدا میگم تورو خدا :))))))

الان داشتم یه آهنگ از Cold Play میدیدم.. خوش به حالش کنسرت cold play رفته قبلا.. وقتی که انگلیس رفته بوده.. اون جلو جلوها هم بوده، ویدیویی که نشونم داد کلا cold play تو حلقشون بود :)) ( یجوری میگم کلدپلی انگار یه انسانه :))) ) البته کلدپلی رو همینجوری رفته بوده.. در اصل عاشق Bon Jovi عه، رفته بخاطرشون ویزای ده ساله امریکا هم گرفته! که از شانسش بازنشست شدن فک کنم دیگه کنسرت نذارن :)) یا اگرم بذارن به این زودیا نباشه

خلاصه کلافه ام.. البته عنوان تو شرایط کنونی واسم یه جوکه.. کنسرت کلدپلی اخرین چیزیه که تو این روزا میخوام.. ترجیح میدم اون یکی فعلا حل شه تا بعد..

خونه ام بهم ریخته اس.. از صبح دارم میشورم میسابم.. پوست دستم خراب شده.. چمدونم یه گوشه افتاده طبق معمول، انقد لباس دارم انقد لباس دارم.. الان یه چمدون خیلی بزرگ لباس فقط دارم میبرم با خودم خونه، میخوام همه این لباسارو بدم فقیر فقرا اونجا... بعد سه برابر این چمدون بازم تهران لباس برام میمونه.. کل زندگیمو لباس برداشته.. جمع بزنی پولشونو فک کنم یه ماشین بشه باهاشون خرید.. دزد بیاد خونه من به نفعشه لباسامو بدزده تا چیزای دیگه.. انسان عاقل همچین کاری میکنه؟ البته به جهنم.. اصلا من نا عاقل.. بالاخره لباس چیزیه که ازش لذت میبرم.. ولی از داشتن ماشین لذت نمیبرم..

خب دیگه دارم هذیون میگم.. چندماه دیگه میام یه سر به این پست میزنم ببینم اوضاع در چه حاله اون موقع.. این پست هیچ مفهوم خاص و جالبی نداشت.. صرفا جهت غر زدن بود.. بای

 

شاداب :)
۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رفته بود بیرون برا ولنتاین میخواست یه کفش هفتصد دلاری برند Salvatore Ferragamo برام بخره، و بهم هم نگه! ولی فقط خدااااااا دوسم داشت قبل از خرید فرستاد عکس کفشه رو :)))))

چشمت روز بد نبینه :)))))))  نمیگم زشت بود ولی اصلا تو استایل من نیست اون مدل کفشا...  بعد انقدم غیراصلش همه جا زیاده،  حالا میخریدم دوستان میومدن میگفتن: هم خوابگاهیم تو صف گرفتن شام خوابگاه این کفشارو میپوشید :دی

البته خب مهم نیس این...  میگفت خیلی کفشاش راحته میخواستم برات بخرم...  حالا راحتی به کنار،  اخه من استایلم اونجوری نیست.. خوب شد نذاشتم بخره وگرنه آتیش میگرفتم 700 دلار اونارو بپوشم :))) بدون کادو موندن رو فدای ولخرجی که تهش هم دوسش ندارم کردم...  اخه من چقد فداکاری :دی

و اینکه من چرا اینطوریم...  کادو خریدن برای کسایی مثل من که موقع خرید انقد میچرخن تا بالاخره از چیزی خوششون بیاد سخته، و کم پیش میاد از اون کادو خوشمون بیاد... 

من عین ریچل تو فرندز ام :))))))  هر کادویی بهش میدادن فرداش میبرد عوضش میکرد :)) فقط یه بار یه کادو گرفت خیلی دوس داشت،  چندماه قبل تولدش به روز با راس داشتن تو خیابون میگشتن،  ریچل پشت ویترین یه مغازه یه چیزی میبینه خیلی خوشش میاد بعد راس بعدا یواشکی برا تولدش میخرتش... و ریچل کلی خوشحال میشه...  هم اون چیزی بوده که دوس داشته هم اینکه راس بهش پولشو نداده بگه خودت برو بخر،  بلکه سورپرایزش کرده...

واسه ما ریچل ها اینجوری کادو میخرن... 

خلاصه من که ولنتاین امسال هم چیزی گیرم نیومد (گریه کردن و همزمان خندیدن و چشم هارا با دست پوشاندن)...  شما مثل من نباشید،  وگرنه همون کفشای صف غذای خوابگاهی هم گیرتون نمیاد :)) 

 

شاداب :)
۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اون روز بیرون بودم دوتا پسر اومدن سلام علیک کردن، اولش میخواستم بگم برید گم شید مزاحم نشید :)))))) ولی بعد فهمیدم چطو به من گی ندادن :)))))

پسره اومد گفت که تو اینستاگرام پیج دارن و استایل و قیافه من خیلی کیوت و خوشگله و به درد کلیپ ساختن میخوره و گفت دنبال دختری مثل من میگردن، ازم خواست باهاشون همکاری کنم.. بعد نشست دوساعت افراد معروف توی اینستاگرام رو مثال زد و از درآمد همشونم خبر داشت، پیج خودش 18 هزار فالوئر داشت، میگفت منم برم باهاش همکاری کنم فالوئرها زیادتر بشن پول دربیاریم.. بعد کلی هم سعی میکرد مودب باشه و میگفت یکسری محدودیت ها هم هست مثلا تماس فیزیکی ممنوعه تو کلیپ، روسری حتما باید داشته باشی، و اینکه یه گروه بودن که میگفت کسی دنبال دوست شدن با اون یکی نیست و همه به فکر کار هستیم.. خلاصه خیلی پرفشنال بودن :))))) پیجشونو همونجا باز کردم دیدم... فکر کن شاداب تو اینستا از این کلیپا بازی کنه :)))))))))))))))))))))))

گفتم من راستش دوس دارم زندگیم پرایوت باشه و علاقه ای به معروف شدن ندارم.. میگفت نه خب میتونی درکنارش یه پیچ پرایوت شخصی هم داشته باشی (آیکن با دست زدن بر روی پیشانی) میگفتم نه خب کلا علاقه ای ندارم تو فضای مجازی دیده بشم... باز حرفشو تکرار کرد... کلا نمیفهمید :))))

ازم خواست فکرامو بکنم... با اصرار میگفت شمارتو بده.. گفتم اگه نظرم عوض شد خودم به پیجتون دایرکت میدم.. گفت پس شماره شو حداقل بگیرم ازش.. گفتم باشه.. بعد وقتی داشتم شماره شو میگرفتم میگفت حالا یه زنگ هم بزنم شماره منم براش بیفته.. گفتم نمیخوام :| گفت آخه ممکنه شما زنگ نزنید، گفتم خب اون وقت معنیش اینه که نظرم عوض نشده دیگه :))))) 

شمارشو سیو هم نکردم :)))) همون رو گوشیم زدم بعدم ازش خارج شدم :)))

خلاصه اگه فردا پس فردا منو تو اینستاگرام درحال بازی در کلیپ های سخیف دیدید تعجب نکنید :))))

 

شاداب :)
۲۴ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

اول:

از وقتی کرونا شروع شد دیگه مجبور شد خودش براخودش غذا بپزه، کسی که 30 سال دست به سیاه سفید نزده بوده :))) ولی تو چندماه انواع اقسام غذاهارو یاد گرفت، بعد من بعداز اینهمه سال خوابگاهی و مجردی زندگی کردن هنوز چهارتا غذای تکراری بلدم :))) ولی دستپختم خوبه اینو بگم :دی

بعد میگه : کرونا باعث شد بفهمم غذا درست کردن و خونه تمیز کردن (تازه اکثر مواقع به یه نفر میگه بیاد براش تمیز مرتب کنه خونه رو) چقد وقت گیر و سخته و حوصله میخواد، فکر نمیکردم انقد کارای خونه سخت باشه بخاطرهمین بعدا برات آشپز و خدمتکار میگیرم

آخ جوووووووووووووون :)))))))))))))) آقااااااااااا بخاطرهمین یه دلیل هم که شده من باهاش علوسی میکنم :)))))))))))))))))))

 

 

دوم:

میگه اون غذا معروفه چی بود؟

میگم قورمه سبزی :)) میگم من فقط قورمه سبزی مامانمو دوس دارم،  هیچوقت قورمه سبزی رستورانی دوس نداشتم

میگه وقتی اومدم خونتون میخوام دستور پختش رو از مامانت یاد بگیرم تا بعدا بتونم برات درست کنم :))) 

شاداب :)
۱۷ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر