ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

هوا به شدت آلوده است.. صد متری به نظر مه آلود میاد..

حالا یه خاطره از مه بگم.. چندسال پیشا که هنوز شهیدبهشتی درس میخوندم یادمه یه سال خیلی هوا آلوده شده بود خیلی.. مثلا باید مه هارو کرال سینه میرفتی تا بتونی رد شی :)).. بعد چونکه ولنجک بودیم من گفتم خب دیگه نزدیک کوه هم هستیم پس قطعا این مه هست .. به به :)) داشتم لذت میبردم که یهو اعلام شد بخاطر آلودگی تعطیل شد همه جا :)))

خلاصه از زلزله نمیریم، قطعا آلودگی میکشه مارو ^__^

الانم درحالت انفجار در ناحیه چشم و سر قرار دارم.. سردرد چشم درد


بی ربط نوشت:

این دخترایی که پالتو پوشیدن بعد شلوارشون تا زانوشون هست فک کنم اختلال دمایی دارن تو بدنشون باید برن دکتر :)) خب عزیزم یه 3 ماه صبرکن هوا خوب شه بعد اون شلوارک رو بپوش :)) بالاخره سردته یا گرمته؟

شاداب :)
۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۷:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

آیکن تفکر

میدونی... توو انگلیسی خیلی قشنگ تونستن بین home و house فرق بذارن... مثلا من دلم خونه مون رو میخواد... اما قشنگ نیست که.. وقتی از خونه حرف میزنیم معلوم نیس دقیقا از چی حرف میزنیم.. آیکن تفکر مجددا ... اما home... این لامذهب home... نور گرم میپاشه...


مقدمه چینی کردم که بگم home sick هستم!... درسته.. "هستم" ... نمیگم "شدم" ... چون فعل "شدن" معلوم نمیکنه کی تموم شده یا اصلا تموم شده یا نه ... ولی امان از فعل "هستم" در این جا...

این home sick بودن من هم با home sick شدن های معمولی خیلی فرق میکنه... اینجوری نیست که مثل دانشجوهای اپلای کرده تو دیار غربت 6 ماه اول رو home sick بشم و بعدش تموم شه بره به امون خدا...  اصلا اون دوره 6 ماهه اولیه رو من هیچوقت تو زندگیم تجربه نکردم... اوایلش بچه بودم 14 - 15 سالم بود.. گرم بودم به اصطلاح :))... حالیم نبود چی به سرم اومده... عوضش خورد خورد ازم کشید..

حتی میتونم بگم پروسه روتینش برعکس برام اتفاق افتاد.... یهو چندسال گذشت و یهو به خودم اومدم که میدونی اصن چی شد؟

نه... میدونی اصن چی شد؟

شاداب :)
۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

پیرمرد شمالی با اسبش تو جنگل مه آلود داشتن میرفتن.. به زبون محلی حرف میزد و زیرنویسش ترجمه میکرد : زودباش غزل تا بارون نگرفته بریم..

اسم اسبش غزل بود :)

برا گاوهاش هم اسم گذاشته بود: خرما، شیکا، گلپر، ملوس :)

پیرمرد برای استراحت با دوستاش توی آلاچیق کوچیکی که درست کرده بودن هندونه خوردن .. پوتین های گلی شون لذت دیدنش رو چندبرابر میکرد...

فکر نمیکردم همچین مستند ساده ای منو تا تیتراژ پایانی میخکوب کنه.. خیلی دلم خواست جای پیرمرد باشم و یه غزل داشته باشم ... این طبیعت انسانه.. که تو طبیعت به آرامش برسه... 

دور و برمونو شلوغ کردیم با برج ها و ماشین ها و آسفالت خیابونا.. اما آرامش؟ i dont think so

من.. منه انسان به نمایندگی از کسی که توی به اصطلاح بزرگترین شهر کشور سالها زندگی کردم و ته این زندگی رو دیدم، اما میدونم که تهش این نیست.. تهش همون ملوس و جنگل مه آلوده..


شاداب :)
۰۶ آذر ۹۶ ، ۲۳:۴۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر
نشسته بودم پای لپ تاپ کارامو داشتم میکردم یهو نمیدونم چی شد آهنگ قدیمی "خاطره هرجا که میری" از فریدون آسرایی اومد تو فکرم ... سریع تو گوگل سرچ کردم و دانلودش کردم...
اندفه که گوش میکردم یکم جا خوردم.. خیلی ریتم تندتری داشت نسبت به چیزی که از سالهای پیش تو ذهنم حک شده بود...

بعد رفتم به سالهای قبل تر ... و یهو یاد گروه آریان افتادم... دوباره رفتم گوگل.. همه آهنگای قدیمیشونو دانلود کردم... چه حال خوبی... گروه آریان منو یاد بوی خوب بارون تو اون مدرسه میندازه... برگای زرد چنار و هوای خنک و زمین خیس... یهو پرت شدم به کودکی.. کودکی لگدمال شده با روزی 10 ساعت فرسایش توی اون مدرسه...


به یاد باباییش...
تویی تو, همراز من - آریان. 4مگابایت

پی نوشت: همین الان دارم وویس هاشو تو جلسه امروز دانشگاهشو گوش میکنم...

شاداب :)
۰۱ آذر ۹۶ ، ۰۱:۵۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

خب... سلام... کم کم دارم به وبلاگ نویسی برمیگردم.. امیدوارم برای هیشکی بیماری و غم و گرفتاری و غیره پیش نیاد... از دوستانی که تواین مدت منو آنفالو نکردن کمال تشکر رو دارم خیلی بامعرفیتن :دی


بی هدفم این روزا... و چقدر متنفرم از این حالت... چون عادت ندارم بهش... گیج.. بی هدف.. سختگیر تر از همیشه... قبلا خیلی گوگولی بودم.. یه کاری رو شروع میکردم تا آخرش میرفتم.. به همین راحتی.. الان بی هدفی م فقط بخاطر سختگیریه, بخاطر بلاتکلیفیه.. 

تا چند سال پیش میدونستم میخوام دکترا بخونم.. فرقی نداشت ایران یا خارج...ولی میدونستم که حتما میخوام دکترا بخونم.. اما الان چی؟؟؟ حتی میترسم دکترارو شروع کنم چون نمیدونم قراره چی بشه زندگیم... حتی نمیدونم میخوام رشته مو ادامه بدم یا یه چیز جدید بخونم...

قبلا هدفای کوچولو کوچولو میذاشتم و بهشون میرسیدم و مجموع اونها شدن من!.. درواقع تو دنیای خودم خوش بودم!!.. اما اخیرا نمیتونم به این راحتی راضی بشم, هی میگم خب ته فلان چیز که چی, ته بهمان چیز که چی... اکثر ماها دچار misunderstanding در رابطه با تفکیک هدف از وسیله میشیم.. درواقع بیشتر اهداف ما تو زندگی وسیله ای بیش نیستن, منتها درست آموزش و پرورش داده نشدیم تا بتونیم تشخیص بدیم هدفی که دنبال میکنیم در اصل یک وسیله باید می بوده!

درواقع به یک study / business + Plan درست حسابی نیاز دارم... مغزم هم فریز شده درحال حاضر... هنوزم از انجماد خارج نشده!!! داره طولانی میشه و این منو کلافه کرده...

شاداب :)
۲۹ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
به اسمش خیره میشم و عبارت Last seen within a month قلبم رو میفشاره...
چه زود
چه زیاد





*ادامه ی عنوان:
هر روز... تو قلبمون...

شاداب :)
۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰
هفته قبل تصادف کردم... البته درسته سرم محکم خورد به شیشه جلو , اما دکتر گفت چیزی نشده... حالا اینو داشته باشید, آقامون هم همین تازگیا تصادف کردن, با این تفاوت که ایشون همیشه کمربندشو میبنده :| .. مسیرمون هم هردو زیر 60 ثانیه بود و تصادفمون کمابیش شبیه بود... نتیجه چی شد؟؟؟ ایشون صحیح و سالم خداروشکر, اما من مغزم ترکید :|... :))... چه جالب هاااا.. دقت نکرده بودم من تو عمرممممم تصادف نکردم اما دقیقا بعداز آقام تصادف کردم منم, این نشون میده چقد ما یک روح در دو بدن هستیمااااا... :دی

درسته خودم تا این سن هیچوقت تصادف نکرده بودم اما زیاد شاهدش بودم...
(هشدار! در ادامه ی متن صحنه های دلخراش توصیف کردم!)

1. یکیش مربوط میشه به حدود سال 91.. انقلاب بودم کلاس داشتم.. داشتم از ضلع غربی میدون عبور میکردم چند قدم جلوتر از من پسرجوونی درحال راه رفتن بود... جلوی چشام یهو دیدم یه ماشین زد بهش و پسر اول اومد روی کاپوت و بعداز برخورد با شیشه جلو پرتاب شد تو هوا .. همه دورش جمع شدن...روی زمین میلرزید... هندزفریش افتاده بود روی اسفالت.. دستمالی که دستش بود توی هوا گم شد... 20 دیقه اونجا بودم اما هنوز امبولانس نیومده بود.. بسیار هم عالی... نزدیک عید بود.. اسفند بود.. باخودم داشتم فکر میکردم یعنی عید امسال واسه خانواده اش چطوری میگذره؟؟...

2. چندسال پیش مسافرت رفته بودیم دیدیم تو جاده یه پیکان تصادف کرده بود و از اونجایی که مثل اینکه گازسوز کرده بودتش سریعا منفجر شده بود... یه خانومی روی زمین با موهای آشفته و لباس نیمه سوخته به ماشین درحال سوختن نگاه میکرد و ضجه میزد... میدونی چرا؟ چون بچه اش توی ماشین مونده بود و نتونستن نجاتش بدن و داشت جلوش میسوخت.... :(

3. حدودا پارسال... داشتیم میرفتیم.. یه ماشینم جلوی ما بود... یه نیسان هم ازماشین جلوی ما سبقت گرفت با سرعت وحشتناک... یه موتوری بخت برگشته از ربروی نیسان میاد و نیسان درحال سبقت گرفتن متلاشی کرد موتوری رو... فقط همینو فهمیدم که یه آدم مثل عروسک پرتاب شد وسط جاده و دقیقا رد شدن ما مصادف شد با پرتاب اون جلوی ما... دستش کنده شده بود و تیکه های موتور و لباس و بدنش توی هوا پخش بود..  ما خانوادگی با فریادهای یا ابالفضل و .... گریه میکردیم!! صحنه بدی بود و تا یک هفته حالم بد بود.. خیلی بد... جویا شدیم و فهمیدیم پسرک جوان در دم فوت کرده...

شاداب :)
۲۵ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

"آیا می‌دانستید 80 درصد کاربران اپل قصد دارند به این برند وفادار بمانند، 47 درصد این کاربران حداقل چهار آیفون دارند و 70 درصد مشتریان اپل به هیچ برند دیگری فکر هم نمی‌کنند؟"

.

.
.
.
میدونی من مثل کی می مونم؟؟

مثل یه تولید کننده که بجای سرمایه گذاری تو بازار جدید و مشتریای جدید,

روز به روز وفاداریِ مصرف کننده های فعلیش به خودش , رو بیشتر میکنه...

 

شاداب :)
۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

مقدمه: یکی از وبلاگایی که میخوندم رو چند وقته سر میزنم هی میبینم هنوز پست نذاشته خیلی حرصم گرفته از دستش :)) .. حالا میفهمم دوستایی که لطف دارن وقتی میان اینجا و با پستای تکراری مواجه میشن چقد دلشون میخواد یه بلایی سرم بیارن :))


1. سریال breaking bad چه پایانی داشت :(( ... آخ که چه پایانی... بیخود نیست تو گینس ثبت شده.. بیخود رتبه تک نداره تو IMDB... جدا از همه چیزش که بی نقص بود, همچنین بسیار سریال اخلاقی و عمیقی بود..

2. ام هم اتاقیم میخواست بره کوه, انتظار داشت عینک آفتابی نازنین 500 هزارتومنیم رو بهش بدم.. که ندادم :)) حالا اگه عینک 30 تومنی تزئینیم رو میخواست میدادم :))

3. مسافرت رفتیم با خانواده.. که خوب بود.. البته مربوط به یک ماه پیش میشه!

4. دوباره تدریس میکنم.. دوس دارم و خوشحالم ^__^  ....   :|

5. اوضاع درس و کار و اینجور مسائل خیلی پیچیده شده.. سرکار که نرفتم.. درباره درس و بقیه ش هم خودمم نمیدونم قراره چیکار کنم واقعا.. یه چیزی هم توی ماه بعد دارم که اصلا آمادگیشو ندارم و هیچی واسش آماده نکردم که خب البته زیادم جدیش نگرفتم.. به خودیِ خودش مقوله مهمی هست اما نمیتونم جدی بهش فکر کنم.. 


شاداب :)
۲۸ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰

الان کجایی؟ رو تخت؟

دست و پاهاتو بکش مثل وقتایی که میخوای خستگی در کنی

لپت رو توی بالش فرو کن

پتو رو عاشقانه تر بغل کن

پاهاتو روی نرمی تشک بکش...

کردی؟؟؟؟

خب... حالا بگو خدایا شکرت ..


دلتنگ روزای بچگی شدم.. روزای از هر دوجهان آزاد.. همون وقتایی که تو حیاط خونه پدربزرگ زیر آسمون به ستاره های پرنور و شفاف و اون درخت چنار تنومند و خیلی بلند نگاه میکردم تا وقتی که خوابم ببره.. الان دیگه نه خونه مادربزرگی هست ، نه تختی توی حیاط ، نه چنار بلندی ، نه آسمون پرستاره ای و نه کودک بی دغدغه ای ...

توی بهشت حتما هرشب یه دونه از اینا سفارش میدم...


پی نوشت:

کلی حرف واسه نوشتن دارم این چندوقت که گذشت.. باید بیام بنویسم سرفرصت

شاداب :)
۰۳ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰