1. چهارشنبه داشتم پیاده برمیگشتم خونه، همیشه برام سوال بوده چرا جلوی هر خونه ای باید با خونه دیگه تفاوت سطح داشته باشه؟؟ مثلا چرا خب همه شون یکی و یک اندازه نیست زمین جلوشون؟؟ مسخره است واقعا.. خلاصه داری راه میری سرت تو گوشی نباشه یهو دیدی زیر پات خالی شد :))))))))))) اوه اوه یه خاطره یادم اومد، بهشتی که بودم دیگه در جریان که هستی ولنجک کلا خیابوناش این شکلیه حالا میگیم بخاطر شیب.. باشه.. داشتیم با رز اینا از توچال پیاده برمیگشتیم بعد حالا از شانسم من شلوار گرمکن پام بود، نزدیک باغ گیلاس بودیم.. آقا داشتیم حرف میزدیم یهو زیر پام خالی شد دو متر پرتاب شدم اون ور.. خیلی تفاوت سطح شدید بود درحد چندتا پله مثلا.. شلوارم پاره شد زانوهام خونی، دست راستم خونی.. بعد سنگ ریزه رفته بود زیر پوستم .. هق هق میکردما.. اصلا نمیتونستم راه برم تا خوابگاه دیگه.. حالا فکر کن این وسط من نگران این بودم بعداز ساعت 9 نرسیم که یه وقت نگهبان اسممونو ننویسه، واقعا خدا لعنتشون کنه، لعنت بهشون که انقد ترس تو دل یه بچه 18 ساله انداخته بودن که تاخیر نخوردن براش از جونش مهم تر بود.. بهشتی منفورترین دانشگاه دنیا..لعنت کردم تک تک آدمای بدش رو.. رز گفت بریم دکتر گفتم نمیخوام.. خوب شد نزدیک بودیم دیگه به خوابگاه.. بدنم میلرزید عین چی.. واقعا درد داشت واقعا درد داشت.. اون شب یادمه از درد تا صبح عر زدم و نخوابیدم.. آخی اون شب رز خیلی مراقبت کرد ازم.. شاید زیاد سخت به نظر نرسه ولی واقعا یکی از شدیدترین دردهای جسمی بود که تجربه کردم.. بعد مگه میتونستم اصلا سنگ هایی که رفته بود تو پوستم رو دربیارم؟؟ انقد درد داشت که حتی نمیتونستم زخمم رو بشورم.. تا دو سه هفته هروقت آب میخورد به زخمام جیغ میزدم از درد.. پاهام خوب شد ولی انگشت کوچیکه دست راستم هنوز جای زخمش یکم مونده.. لعنت بهت بهشتی که بجز خاطرات مزخرف چیزی از خودت واسم یادگاری نذاشتی
2. دیشب داشتم ظرف میشستم بعد یهو عمیق شدم تو فلسفه ظرف شستن :))))))) واقعا چرا باید اینهمه ظرف بخره آدم وقتی همزمان قرار نیست از همشون استفاده کنه؟؟ مثلا 20 تا بشقاب داری بعد 3 تاش کثیف میشه باید بشوریشون!!!! خب پس چرا اصلا 20 تا بشقاب میخره آدم؟؟ همون 2-3 تا بخره بس نیست؟؟ یا اگه 20 تا خرید منطقیش اینه تا وقتی همه 20 تاش کثیف نشد و بدون ظرف نموند و مجبور نشد، نباید بشورتشون :d
3. دیشب تا صبح داشتن این بغل خاکبرداری میکردن بعد من 4ونیم صبح دیگه مجبور شدم زنگ زدم شکایت کنم.. هی تو ذهنم یه چیزایی درمورد قوانین آلودگی صوتی یادم بودا، اینکه الان این ایراد نداره ولی خب بهرحال چون نمیتونستم بخوابم دیگه و مطمئن هم نبودم گفتم بذار زنگه رو بزنیم شاید فرجی شد.. ولی زهی خیال باطل.. اولا که یارو گفت سیستممون قطعه صبح زنگ بزن شکایت کن! دیگه صبح زنگ زدم گفتم من دیشب تا صبح نخوابیدم.. خوشحال بودم الان ادبشون میکنن ولی گفتن کارشون غیرقانونی نیست!! چون ماشینای سنگین فقط شب اجازه دارن تردد کنن!!!! بعدش هم منو به آرامش و تحمل دعوت کرد تا چند روز دیگه که کارشون تموم شه!!!!!!!! به همین راحتی مشکل حل شد.. خب من دیگه خیالم راحت شد آخیش!!