خب خب خب... بالاخره داریم بعداز یکسال وخورده ای به سفرنامه چین نزدیک میشیم :)))
خیلی زمانبره الان که نگاه میکنم.. دوساعت باید عکسارو جدا کنم.. چون خیلی خیلی عکس و فیلم گرفتم و باید چندتا فقط انتخاب کنم اینجا بذارم.. و ضمن اینکه سانسور کنم و اینا خودش تایم میبره.. ولی قصد دارم خیلی با جزئیات بنویسم چون میخوام بمونه برای بعدن.. یادم نره هیچیشو.. بخاطر همین چندین پست طول میکشه واسه همین فولدر جدا براش اختصاص میدم تو وبلاگم.. پس اگه حوصلتون سر رفت دیگه دست من نیست.. اینم بگم عکس میذارم تو اینجور پست ها و حجمشون رو هم پایین نمیارم..
وسطای اسفند 1397 بود من و رز یهو تصمیم گرفتیم بریم چین، حالا اینکه چرا هردو روی چین توافق داشتیم و داریم خودش دلیل داره که نمیتونم اینجا بنویسم، چندتا هم دلیل داره، نه فقط یکی.. باورت نمیشه اصلا نفهمیدم چطور شد یهو دیدم تو سفارت ام دارم ویزا میگیرم.. واقعا نمیدونم اسم این حالت چیه، شنیدم مثلا میگن اصلا نفهمیدم چطور با فلانی ازدواج کردم، ماهم همین حالت پیش اومد.. چون اصلا نه تصمیم قبلی داشتیم نه وقت بود اصلا! سفارت دیگه یک هفته قبل از عید تعطیل میشد، و فقط هم روزهای فرد میشد ویزارو گرفت، یعنی فک کن ما شاید بگم 17 اسفند اینا تصمیم گرفتیم بریم، بعد سفارت پنج شنبه 23 اسفند میبست، بعدما تازه یکشنبه 19 اسفند رفتیم مدارکو تحویل سفارت دادیم.. و ویزا دقیقا همون پنج شنبه اومد.. خلاصه اینجوری
بیلیط رفت برای 4 فروردین 98 گرفتیم و بیلیط برگشت هم 16 فروردین بود.. حالا این وسط من میخواستم سریع برم خونه که لااقل یکم از عید فیض ببرم کنار خانواده که نشد.. چون خواهرم با بابام اومدن تهران بینی شو عمل کنه.. دیگه متاسفانه من مجبور شدم تنها برم پیش خانواده درحالیکه بابام و خواهرم تهران موندن.. دیگه من رفتم تا 3 فروردین خونه بودم بعد برگشتم تهران.. راستی اینم بگم یکی از دلایلی (یکی از دلایل) که سبد معیشتی خانواده مون قطع شد این بود که دخترتون چین رفته :))))))))))))))))))) اسپیچلس ام، اسپیچلس
خلاصه رز هم اومد تهران و شب موعود فرا رسید، پرواز ساعت 9 شب بود.. رز اول اومد خونه من، هردو با پدرم خدافظی کردیم و رز هم بعدش کلی قربون بابام رفت که بابات خیلی گوگولی و ناز و مهربونه :)) دیگه سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه.. کارت پروازارو گرفتیم و رفتیم سالن ترانزیت و وقت بود هنوز، دیگه رفتیم یه بستنی خوردیم.. اینجا :دی
لازم به ذکره که سمت چپی منم؟ موهامم حدود یک ماه قبلش رفته بودم بالیاژ کرده بودم، توی پست میومیو عوض میشه فک کنم درموردش نوشتم :دی
آقا این روسری من یه داستانی هم داره راستی :)) یه بار با همکارای خارجیم رفته بودیم یه کافی شاپ بعد میز بغلیمون دوتا دختر و دوتا پسر بودن، بعد داشتن درمورد ما حرف میزدن، نکته جالبش کجا بود، این که فکر میکردن منم خارجی ام!! (آیکن با دست صورت را گرفتن) یکی از پسرا گفت جالبه روسریش هم Burberry عه، یعنی تا اونجا هم رفته Burberry.. بعد یکی از دخترا که قرتی هم بود گفت باباجان Burberry که یه برند خارجیه کلا، مال ایران نیس که... خوشم میومد همدیگه رو تصحیح هم میکردن :)))
خلاصه بعداز بستنی سوار هواپیما شدیم و خیلی خوب بود که من و رز دوتا صندلی بودیم و کسی کنارمون نبود.. حدود 8-9 ساعت پرواز بود پس نمیشد دستشویی نرفت، من تاحالا تو هواپیما دسشویی نرفته بودم، اصولا بیرون از خونه دسشویی خیلی کم میرم، حساسم.. بعد خیلی ترسناک بود دسشوییش :)) اولا که خب فرنگی بود و اوق.. دوما خیلی صدای ترسناکی میداد وقتی سیفونو میکشیدی، صدای هوای بیرون از هواپیما میداد :))..صبح به وقت ایران حدود 6ونیم صبح، و به وقت چین ساعت 10 صبح رسیدیم شانگهای.. فرودگاه Pudong شانگهای خیلی بزرگ بود، اصلا قابل مقایسه با فرودگاه امام خمینی ما نیست.. وقتی وارد شدیم نظم و سرعت رو میتونستی ببینی، یعنی از همون فرودگاه معلوم بود وارد چه کشوری شدی.. حیف از اینجاهاش عکس نگرفتم، مثلا مرحله اول اصلا این بود که یه دستگاه هایی شبیه عابربانک تو سالن فرودگاه بود و باید پاسپورتت رو اونجا تایید میکردی، چندتا مرحله داشت آدمی هم نبود جلوت، خودت انجام میدادی، دستگاه زبان های مختلف هم داشت.. بعد میومدی وارد قسمت کلیر شدن میشدی، یه صف خیلی خیلی طویل بود.. یه عالمه خارجی بجز ما بود.. کلی ژاپنی و اروپایی امریکایی.. همه پاسپورت به دست تو صف بودیم، حقیقتش من روم نمیشد پاسپورتم رو دستم بگیرم :دی.. میدونم قشنگ نبود حرکتم ولی چیکار کنم خب صادقم :دی خلاصه اخر صف میرسیدی به گیت های مربوطه، یه کارمند چینی پشت هرکدومش وایساده بود، یه عالمه گیت بود، مثل ما نبود واسه خارجیا فقط یه گیت داشته باشن، یه مونیتور هم روبروی خودت بود که صورتت رو اسکن میکرد(اگه درست یادم باشه باید دستت رو هم میذاشتی) ، بعد چینیه چندتا سوال ازت میپرسید، بعد یه لبخند میزد و میگفت اوکیه برو.. منم اصلا از اهداف والام برای سفر گفتم :دی.. خیلی مراحل مراتب زیاد بودا، اصلا نمیگم کم بود، ولی اینش جالب بود اونقدر سرعت و نظم وجود داشت که خیلی روان کارا انجام میشد و اینهمه مرحله کلافه نمیکرد آدم رو.. ولی ایران هم مراحل برای انجام کارها زیاده هم خیلی کنده و این آدم رو کلافه میکنه...
اومدیم بیرون و سوار تاکسی شدیم.. تاکسی هاشون کلا چین اکثرا هیوندا بود.. هیوندا تو ایران لاکچری حساب میشه واسه اونا تاکسیه :)) یه چیزی بعدا درمورد تاکسی هاشون هم بگم..
اینم حومه شانگهای است، فرودگاه بیرونه خب تقریبا.. یه عالمه کارخونه و این چیزا بود، و آلوده، اون دودهارو میبینید دیگه، حالا درمورد شانگهای مفصل مینویسم بعد.. ما داشتیم اینجا میرفتیم Hangzhou .. که در پست های بعدی دیگه کم کم سفرنامه شروع میشه..