ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب با موضوع «ماجراها با دوستای خارجی» ثبت شده است

تصور کن

 

1. در حالیکه روی اپن آشپزخونه پر ظرف نشسته و غذای دور نریخته شده هست برا خودت میخوای آب جوش و عسل با آخرین لیمویی که برات باقی مونده درست کنی که نصف محتویات لیوان رو میریزی کف آشپزخونه و بخاطرش ده دقیقه گریه میکنی... 

 

2. نیست ولی حضورشو ثابت میکنه با خودشو به هر دری زدن که دارو پیدا کنه، که غذا بخره، که پول بفرسته... هنوزم میشه ده دقیقه گریه کنی؟

 

1 یا 2 ؟

شایدم هردو!

 

 

شاداب :)
۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

جدیدا اتفاق خاصی نیفتاده فقط اینکه استعفامو دادم به مدیرعامل خارجی و به سی ثانیه نکشید که جواب داد امکان نداره تاییدش کنه! چیکارکنم انقد خوبم دوس ندارن برم :دی .... ولی احتمال زیاد درهرصورت هرجوری شده استعفا بدم تو این ماه

یه شرکت نفتی خیلی بزرگ دیگه پیدا کردم که اصراردارن هرچه سریعتر بهشون بپیوندم، و مهم تر از همه اینکه هر شرطی براشون گذاشتم قبول کردن، و رد کردن همچین پیشنهادی یجورایی حماقت محضه واسم... چون جای رشد و یادگیری خیلی خیلی داره، به علاوه پول

مسئله اینه من برنامه کوتاه مدتی دارم بخاطرهمین نمیدونم به دردسرای جابجاییش می ارزه یانه... خلاصه این چندوقت تو کشمکش بدی گیر افتادم... امیدوارم به یه جمع بندی واسه خودم برسم

دیگه چیکارا کردم؟ مممممم... کار خاص دیگه ای نکردم

آهان آهان، تو فکر اینم بینی مو عمل کنم، البته به شرطها و شروطها...

اولا که اون بشدت مخالف عمل زیباییه و به علاوه بشدت از دماغ من خوشش میاد میگه خیلی خوشگله، و همچنین یه بار اشاره کرد اگه عمل کنم باهام علوسی نمیکنه دیگه :))))))))))) ولی من الان میخوام همه اطرافیانمو گول بزنم (اموجی خباثت) (یادش به خیر یه زمانی به اموجی میگفتیم آیکن :))) ) خلاصه... الان به بهانه مشکل تنفسی میخوام برم عمل کنم بعد اونجا به دکترم بگم دماغمو یکمی هم خوشگلتر کنه :))))) بعد اون میگه صبرکن خارج از ایران بهترین دکترو پیدا کنم، ولی از اونجایی که من دارم ایشون و همچنین خانواده و پدرمادرمو گول میزنم که نمیخوام زیبایی عمل کنم (اموجی خباثت) و بهترین دکترای زیبایی بینی هم تو ایران هستن، پس ترجیح میدم توهمین ایران عمل کنم :)))))... ولی اصصصصصصصصلا نمیخوام بینیمو کوچیک کنه چون بینیم خودش خیلی کوچیکه، اگه دکتر هم کوچیکترش کنه خیلی زشت میشه بدم میاد... ولی جدا از شوخی، یکم تنفسم مشکل داره، خرخر نمیکنم تو خواب، ولی وقتی بیدارم با بینی نفس کشیدن سخته یکم برام، دهنم اکثر مواقع باید باز باشه که راحت نفس بکشم... خلاصه اینو بهونه کردم... و البته یه دکتر که خیلی طبیعی عمل میکنه و بینی هرکسی رو باتوجه به صورت خودش تغییر میده پیدا کردم، بشدت گرونه!!! ولی خب خوبه، تازه اگه ببینه دماغ به عمل نیاز نداره میگه برو عملت نمیکنم ...پولکی نیست و به هر قیمتی عمل نمیکنه.. وهمچنین از دکترایی که همه بینیارو یجور عمل میکنن خوشم نمیاد، این هر نمونه اش با اون یکی فرق میکنه.. و اصلا هم عروسکی و فانتزی شدید عمل نمیکنه.. خوبیش اینه... دکتره فلوشیپ فوق تخصص رینولوژی عه

خلاصه سرتو درد نیارم، زنگ زدم برا 10 خرداد بهم نوبت مشاوره داد، تازه بعداز مشاوره هم یه چند ماهی هم طول میکشه نوبت عملت بشه

حالا اینجاشو گوش کن جالبه:

میخواستم برم ارایشگاه مژه هامو اوکی کنه، یه جایی پیدا کردم خیلی طبیعی و خوبه، منم چون به ریمل حساسم ترجیح میدم اکستنشن طبیعی کنم که دیگه ریمل نزنم، ولی پلنگی تابلو نمیخوام مثل اون سری که منو پلنگ کرد یارو ابله... باورت میشه زنگ زدم گفت دوماه دیگه وقت میده؟ :))))))))))))))))))))))) مهرباااااان کجایی مهربااان مهربانیان :))))) نوبت دکتر بینی زودتر از نوبت ارایشگاهم میشه

یه ارایشگر (مژه کار) سرش از فلوشیپ رینولوژی شلوغ ترههههه ... چی به سر دنیا داره میاد؟

هفته دیگه ام یه اتفاق دیگه داره برام میفته، دعاکن همه چی خوب پیش بره

حالا خوبه اول متن نوشتم اتفاق خاصی نیفتاده و اینهمه اتفاق جدید نوشتم :دی

 

شاداب :)
۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

چین که بودیم Karaok رفتیم.. دوستان چون معتقد بودن خیلی خوب میخونیم ازمون فیلم هم گرفتن ولی من هنوز که هنوزه جرئت نکردم ویدیو هاشو ببینم :)))))) میترسم افتضاح باشن

حالا الان یه لیست خوشگل از آهنگای موردعلاقم آماده کردم و هرازگاهی میخونمشون.. دارم تمرین میکنم برا Karaok بعدی آماده باشم :))))))))))) حالا خوبه این آهنگای منو نداشته باشن تو لیستشون :))))) فارسی که خب ندارن.. فقط آهنگای انگلیسی و چینی دارن، ولی میترسم اینا توش نباشن :دی

ای خدا.. کاش میشد من خواننده شم.. خوندن خیلی حالمو خوب میکنه، شدییییید... اصلا صدا از حنجرم خارج میشه ارضای روحی روانی میشم :)) ..نمیگم صدام خیلی خوبه (البته اصلا فالش نمیخونم) ولی همین که حالمو خیلی خوب میکنه دوس دارم انجامش بدم... یکی از هابی هام خوندنه واقعا.. یه میکروفن کذایی هم دستم میگیرم توهم میزنم اجرا دارم :)) حتی اداهامو هم تمرین کردم موقع خوندن :))))

خوندن چیزی بیشتر از خوندنه.. مثل زدن یه ساز میمونه.. فکراتو حرفای دلت رو میزنی.. احساست رو به بهترین شکل میتونی منتقل کنی.. شاید به خاطر همین هم آرامش بخشه برام.. 

واقعا اگه الان این شغل رو انجام نمیدادم و میتونستم آزادانه کاری که "دوست" دارم رو دنبال کنم، حتما خواننده بودم به جاش.. خدارو چه دیدی، شایدم یه روزی شدم...

 

شاداب :)
۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

دیروز روز عجیبی بود... تو تاریخ 2 july سال 2020... هزاران کیلومتر اون طرف تر...

یه فایل میخواست برام بفرسته و ازم یه کاری میخواست که انجام بدم.. اول پرسید و مطمئن شد که وقت دارم تا بهش نگاه بندازم.. گفت کاریه.. یکم پیش خودم غر غر کردم که ای بابا پنج شنبه.. ولی به روم نیاوردم و گفتم آره وقت دارم.. پی دی اف رو باز کردم و با تعجب اسمم رو بالاش دیدم.. هرچقد جلوتر میرفتم بیشتر سورپرایز میشدم... 8 صفحه بود..

برام یه نامه نوشته بود...!!! یه نامه خیلی Official..

اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم.. در مورد همه چی نوشته بود.. اینکه اولین باره داره همچین نامه ای رو برای کسی مینویسه.. اینکه صبحا با خوشحالی از خواب بیدار میشه... اینکه شبا مثل قبلا که از استرس وفشار کار زیاد بیخواب میشده دیگه بیخوابی نداره... و جالبه همه اینهارو مدیون من بود.. اینکه اولین باره تو زندگیش بخاطر کسی دیگه خودش رو میتونه فراموش کنه.. اینکه من مثل یه فرشته ام که باعث شدم بهترین حس ها رو تو زندگیش تجربه کنه... اینکه شاید خیلی عجولانه بنظر بیاد گفتنش ولی من رو در آینده خودش میبینه.. هیچوقت فکرشو نمیکرده بتونه انقد emotional بشه و اینکه هنوز از من مطمئن نیست و نمیدونه جایگاهش تو قلب من چیه ولی میخواد برای همین یکبار حرف دلش رو بزنه تا بعدها پشیمون نباشه.. بعدم درمورد زندگیش بعداز کار در خارج و این چیزایی که میدونستم و اینها توضیح داده بود..  اینکه 4 تا گزینه هم حتی از احتمالات ارائه کرده بود تا بتونم بهتر تصمیم بگیرم، تا ثابت کنه حاضره هر خواسته ای داشته باشم برآورده کنه، هرجای این کره خاکی که من دوست داشته باشم برم... و در آخر عجیب تریناش یا نمیدونم باید بگم رمانتیک تریناش؟ اینکه دوست داشت یه روزی منو با لباس عروس جلوی خودش ببینه.. اینکه دوست داشت این نامه رو اگه روزی بتونه با من بچه ای داشته باشه بهش نشون بده...... ولی هیچ pressure ای نمیخواد به من وارد شه!!! هیچ جواب سریعی ازم نمیخواد، انتظار نداره سریع تصمیم بگیرم..

ولی من خیلی بهم pressure وارد شد!!!!! مغزم دیگه نمیتونست این حجم بالای اطلاعات ورودی رو هندل کنه... شوک بودم...خیلی شوک بودم.. هنوزم هستم...

تا چند ساعت هیچ عکس العملی نتونستم نشون بدم.. گفت میدونه این چیزا نیازمند برنامه ریزی یواش یواشه، و امیدواره که نتیجه داشته باشه، ولی هرنتیجه ای داشته باشه میپذیره، جوابم هرچی باشه بهش احترام میذاره و همین که باعث شدم همچین حس هایی رو تو زندگیش تجربه کنه ازم ممنون خواهد بود... گفت فقط خواسته بهم جدیت اش رو نشون بده اگه قرار باشه بینمون چیزی، ارتباطی، شروع بشه از همین اول جدیه...

فکر کردم.. فکر کردم.. فکر کردم.. سخته... خیلی سخته..... هنوزم جوابی ندادم.... و فکر نمیکنم حالا حالا ها بتونم جوابی داشته باشم....

 

شاداب :)
۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

یه اپلیکیشنی هست که توش با همکارای خارجیم ارتباط داریم، یه قابلیت داره همونجا که مثلا میتونی قدم هایی که طی روز برمیداری رو ثبت کنه، بعد من و خیلی از همکارام توش هستیم.. بعد ملت مثلا روزی بالای 15000 قدم میرن بعد من 400 تا هم نمیشه :))))))) جالبه همکارام لایکم هم میکنن :)))))))) چیو لایک میکنن نمیدونم :)) یه نمودار هم میکشه از تعداد قدم ها و تاریخ، نمیدونم چرا من هنوز با اعتماد به نفس توش هستم بعد نمودارم خط صافه کلا :))))) دیشب که کلا صفر قدم بودم :)))))))))))))) البته بگم تنبل نیستمااا، من فقط از اون مدل آدما نیستم که گوشیمو باخودم همه جا ببرم درنتیجه قدم های فراوان و با ارزشم ثبت نمیشن :دی

 

سکانس اول:

یکی دو هفته پیش - هواپیمای ایران ایر

من نشستم روی صندلیم و دلم نمیخواد کوله مو بذارم کابین بالا، نمیخوام کثیف شه، کوله ام کوچیکه تقریبا و ترجیح دادم پیش خودم باشه، دختر مهماندار اومد گفت عزیزم باید بذاریش بالا، گفتم میشه نذاااارم؟ آخه کمربندمو بسته بودم و دستکش هامو درآورده بودم اینجوری باید دوباره دستم میکردمشون.

گفت نه عزیزم میان به من گیر میدن.. دوباره با چشای گربه شرکی نگاش کردم گفتم خب پس میشه شما لطف کنید برام بذاریدش بالا؟ دختر مهماندار با تردید نگام کرد و گفت شما بلند شید من کمکتون میکنم بذاریدش بالا!!! انگار چی بود حالا، یه کوله فسقلی بود دیگه!! دیگه اومد کمربندمو باز کرد برام بعد من پا شدم کوله رو بذارم بالا اونم گوشه کوله مو گرفت کمک کرد مثلا! که بذارتش بالا.. میخواستم بگم زحمت نکش بابا مشکل من همین بود پا نشم که شدم.. یعنی حاضر شد کمربندمو برام باز کنه گوشه کوله مو هم بگیره، ولی من ننشسته باشم و کوله رو بدم دست اون بذاره بالا!!! چقد بعضی دخترا عجیب و دیوونه ان.. حالا خوبه با پررویی هم نگفته بودم، کلی خواهش و لطفا اینا گفتم قبلش

 

 

سکانس دوم: 

امروز - ساختمون بغل شرکت

برق ساختمونمون قطع بود، گوشیم خاموش شده بود، و قرار نبود برق بیاد کل روز، دیگه رفتم ساختمون بغلی یه پریز پیدا کنم بزنمش به شارژ... اول یه پریز پیدا کردم بغل دیوار زدم اونجا.. بعد یه مرده اومد گفت خانوم بیایین اینجا، بعد رفتم دنبالش دیدم یه پریز اون ور تر بود دوتا صندلی و میز هم کنار دیوار بود، گفت اینجا بشین راحت باشی، بعد حتی صندلی رو یکم کشید پایین برام(از اونا بود که یکم بلندن)، و خود صندلی رو هم ورداشت آورد به دیوار نزدیک کرد که گوشیمو میزنم به شارژ دستم بهش برسه.. بعد گفت بیا بشین اینجا راحت..

 

چقد مردا تو این چیزا خوبن.. همیشه لطف دارن، این فقط یه نمونه از رفتارای اینچنینی مردا تو همچین موقعیت هایی بود، ولی دخترا نمیفهمم چرا اینجورین!!!! ازشون خواهش هم بکنی کاری برات نمیکنن.. ولی مردا خودشون تازه داوطلب هم میشن

 

شاداب :)
۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

1. رسیدم دم شرکت از اسنپ که پیاده شدم یادم اومد کیلیدامو باز خونه جا گذاشتم، روبروی ساختمون شرکت همینجوری که یه پامو میکوبیدم زمین و به آسمون نگا میکردم میگفتم نههههه.. دیگه نمیدونم نظر ماشینایی که رد میشدن چی بود :دی.. مهم نیس که، مهم اینه که الان باید باز 100 هزارتومن بدم که فقط بیان ده ثانیه یه چیز بذارن وسط در باز شه.. دیگه اندفعه چندتا کیلید میزنم در اقصی نقاط شهر قایم میکنم برا روز مبادا

 

2. داشتم دنبال یه چیزی میگشتم بعد تو یه پیجی دیدم یکی مثلا مشکلشو مطرح کرده بود گفته بود دوست پسرم بهم محل نمیده، بعد ملت هم مثلا راهنماییش میکردن، اینم اسکرین شاتای چتاشو با پسره گذاشته بود، بعد تو مکالمات به هم کلی گفته بودن فداتشم قربونت برم عشقم.. دختره ناراحت بود چرا دیر جوابشو داده.. بعد آخرش دیدم نوشته باهاش دو سه روزه دوست شدم ولی چون قبلا یکی بهم خیانت کرده الان حساس شدم :||| آقا من اسپیچلسم.. چطوری ممکنه به کسی که سه روزه باهاش آشنا شدی بگی عشقم؟!!! بعد حساسم بشی روش :|

 

3. دیروز یکی از همکارای خارجیم گفت یه سوالی دارم، تو ایران پدرمادر حق تصمیم گیری واسه دختر دارن؟ گفتم چطور؟ بعد خبر رومینا رو واسم فرستاده میپرسه نمیدونم این خبر واقعیه یانه..

انقد اعصابم خورد شد.. آبرو واسمون تو دنیا نمونده با این کارا.. دیگه توجیه کردم که روانی بوده طرف و همچین چیزی در حالت عادی اتفاق نمیفته و همه ایران ناراحت شدن و اینا.. چی بگم دیگه والا! اونم گفت درسته که دخترش اشتباه کرده ولی نباید باهاش اینکارو میکرد.. گفتم باشه حالا تو نمیخواد نظر بدی دیگه :دی خودمون میدونیم.. البته بجز اون «باشه» دیگه بقیه شو تو دلم گفتم :دی

 

4. پروازا باز کنسل شدن .. معلوم نیس تاکی... تیر ماه قرار بود پروازا باز شن که باز عقب افتادن.. ای خداااااا :(((((( انقد اعصابم خورده.. امروز کلا روز گندی بود از اولش.. زنگ زدم میپرسم چرااااا، میگه قانونه دیگه، بهمون اجازه نمیدن.. میگم ایران نمیذاره یا کشور مبدا؟؟ میگه ایران!!!!! گفتم حالا چه قانون مدار شدن واسه من!!!!! دوماه اول کرونا که خوب همه رو راه میدادن والا!!! حالا که کل دنیا اوضاعش از ما بهتره ما راهشون نمیدیم؟؟؟برعکسن؟؟؟ بعد خودمون همه جارو باز کردیم فقط پروازا مشکل داره! جالبه..

چندماهه منتظر مدیرعاملم :((((((( خونم داغ شده :(((.. دیگه نمیتونم بازم دو سه ماه دیگه صبر کنم :(((.. الان خبرشو به مدیرعامل هم دادم اونم دچار شوک شد.. خدایا یه راهی پیدا شه :((

 

شاداب :)
۱۹ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

بجز صبح دیگه کل امروز تو آینه خودمو نگاه نکرده بودم... بعد الان که شبه رفتم دسشویی یهو آینه رو نگاه کردم، یه صدم ثانیه خودمو نشناختم گفتم جوووووون :)) آقا از حق نگذریم چشام خیلی خوشگله.. ذوب کننده قلب ها.. اصلا من بهت خیره شم نمیتونی مقاومت کنی که.. خلاصه اذیت میشن بس که چشام خوشگله :)) حالا تعریف از خود نیست، همه میگن.. درکل میخوان رفرنس بدن به چشام میدن :)) بقیه اجزا هم خوبن، کوچیک و جمع و جورن ولی چشام حسابشون جداست.. اصن عکسای قبلنمو هم میبینیم با الان مقایسه میکنم میبینم بهتر هم شدم حتی.. چقد ازخودم تعریف کردم :دی دیگه کسی نیست قربون زیبایی هام بره، خودم میرم

 

این خاطره که میخوام تعریف کنم مال چندماه پیشه.. رفته بودم ماموریت سر پروژه مون.. بعد تو هتلی که بودم هر صبح موقع صبونه یه مرد و یه پسر خارجی بور میدیدم.. اوایل اصلا نگاه نمیکرد.. دیگه اونقد اقامت مون طولانی شده بود و همه تو سالن صبونه باهم آشنا بودیم که یه روز موقع صبحانه پسره بهم سلام کرد.. منم پاسخ گفتم و رفتیم صبونه مونو خوردیم سر میزهای جدا.. آلمانی بود پسره.. فرداش دوباره دیدمش، دوباره سلام کردیم، بعد من صبونه ام تموم شد میخواستم برم ولی اون هنوز داشت میخورد، پاشد اومد پیشم گفت داری میری؟ گفتم با اجازت همکار بدبخت خارجیم نیم ساعته تو لابی منتظر من پرنسس می باشه :))) دیگه باهام تا لابی اومد و گفت کی برمیگردی هتل؟ گفتم شب ساعت 6-7 اینا.. گفت باشه پس تو لابی منتظرت میشم تا بیای.. بعد همکار خارجیم اینو دید نمیدونی چیکار کرد :))) آبرو واسم تو شرکت نذاشت.. رفت برا همه تعریف کرد که آره یه پسر آلمانی خوشتیپ بور خوشگل با 2متر قد از شاداب خوشش اومده... دیگه ولم نمیکردن، فکر میکردن دوست پسرم شده این پسر آلمانی... یکی از همکار خارجیام که از حسودی داشت منفجر میشد :)) دو دیقه دیر جواب پیامشو میدادم میگفت آره دیگه دوست پسر آلمانی پیدا کردی دیگه جواب منو نمیدی :)))

خلاصه.. اون شب رفتم لابی باهم حرف زدیم.. چقد آدم صاف و ساده و خوبی بود.. واقعا این سادگی و پاکی رو بخدا اینجا ندیدم، نه حرف و حرکت نامربوطی نه چیزی...قیافش هم عین بچه ها معصومیت داشت.. بعد رفتیم تو حیاط هتل یکم راه رفتیم درمورد کار و اینا صحبت کردیم.. مهندس بود و برای یه پروژه موقتی اومده بود ایران.. میگفت من هرشب با خانوادم ویدیو کال میکنم :| بعدم کلا عکس کل خانواده و فک فامیل و پدربزرگ مادربزرشم نشونم داد، میگفت اغلب دورهم جمع میشیم و اینا.. ینی من به عنوان یه ایرانی انقد خانواده دوست نیستم که اون آلمانی بود.. بعد بگین بنیان خانواده غرب فلان :دی... آسمون اون شب خیلی پرستاره و قشنگ بود یه عکس از آسمون گرفت.. من دو روز بعدش برگشتم تهران، اون هفته بعدش اومد تهران که بعد بره آلمان.. میخواست خدافظی کنه اشک تو چشاش جمع شد گفت کاش شرایط اینجوری نبود :||| بعد میگن آلمانیا بی احساسن، هنوز هیچی نشده بود ها، ولی دوست داشت باهام آشنا شه.. خلاصه اینجوری دیگه.. دیگه رفت آلمان و بعداز چندوقت دیدم بهم پیام داده اون عکسه که اون شب از آسمون گرفته بود رو برام فرستاده بود!!! و یه جمله که الان خاطرم نیست در باب "به یاد آن شب" نوشته بود برام.. میتونم بگم از با احساس ترین عکس هایی بود که کسی میتونست بفرسته.. همین که بعداز چندماه که رفته بود آلمان هنوز یاد من افتاده بود خیلی جالب بود.. 

 

آقا راستی تولدم نزدیکه، دلم کادو میخواد.. کادوی خوبا.. واقعا یعنی میشه از آسمون یهو همون چیزی که میخوام بیاد برام؟؟ دستش درد نکنه :دی... حالا نزدیک که میگم، یه ماه دیگه حدودن :دی

پس فردا روز تقریبا مهمیه برام.. ببینم چی میشه

 

شاداب :)
۳۰ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

1. دیشب (درواقع 11 آذر) طبق معمول خواب دیدم دارم پرواز میکنم.. خیلی خوبه..  الان چندین ساله خواب پرواز میبینم..  و یجوری هم شروع میکنم به پرواز که یکم باید تمرکز کنم بعد بپرم.. خیلی واقعیه حسش، درحدی که تلاشمو برا از زمین جدا شدن حس میکنم حتی.. 

2. برام شلوار تو خونگی 450 هزار تومنی خریده :))) .. چی بگم بهت؟ اسپیچلس ام

3. اون روز صبح عین هاپو بودم ولی راننده تاکسی آهنگای حبیب رو گذاشته بود و چقد حالم خوب شد .. فکرکنم دوباره باید آهنگاشو دانلود کنم

4. اونایی رو که به جای که مینویسن ک و به جای دیگه مینویسن دگ اصلا درک نمیکنم و انقد حالم بد میشه نوشته شونو میخونم که حد نداره.. هردفعه میرسم به ک اصلا که نمیخونمش! دقیقا ک میخونمش.. یا دگه دقیقا همین دگه میخونمش.. ااااااااااااااااااه (کشدار قشنگ).. و چقد رو مخن اینجور نوشته ها که اکثرا هم از این بچه مچه هان..

5. جدیدا دارم به سایه علاقمند میشم.. مثلا از این سایه صورتی خیلی کمرنگا بزنم :)) خوشگله آخه.. من تو عمرم سایه نزدم.. ولی فکر میکنم خیلی تو  افزایش زیبایی تاثیر داره

6. داریم واحد مدیرعامل رو عوض میکنیم، یه خونواده اومدن که جای اینا بشینن، من اینارو لحظه اول دیدم گفتم این بدبخت بیچاره ها از کجا اینهمه پول دارن که اینجارو میخوان بگیرن؟ .. زنه مثلا به خودش رسیده بود ولی مشخص بود یجوریه، مثلا مانتوی کوتاه تنگ پوشیده بود.. کی آخه دیگه مانتوی تنگ میپوشه؟ :)) اونم کوتاه! .. شوهره هم ابروهاشو نازک کرده بود :))) بعد بعدا املاکیه گفت مرده فوتبالیسته :| من که کلا خبر ندارم فوتبالیستا کین چین.. این یارو رو هم نشناختم اصلا.. 

7.  واحد بغلی شرکتمون یه آرایشگاه زنونست.. واحد ما کنار راه پله است.. اونجا محل سیگار کشیدن ملته.. در داره ولی بازم بوی سیگارشون میاد.. کلا پاتوق اون آرایشگرا واسه سیگار کشیدن اونجاست.. تشکر

8. تا حالا از این کره های کوچولوی بغل کباب خوردین؟ من معمولا نمیخورمشون.. الان دارم یکیشونو با نون میخورم مزه روغن نباتی میده.. کلا مزه همه چی میده بجز کره

شاداب :)
۱۹ آذر ۹۸ ، ۰۹:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

یه دوست چینی دارم، با پدر مادرش اومده بود ایران مسافرت این چند روزه.. بعد خیلی خوشش اومده بود از ایران.. حتی از غذاهامون! جل الخالق.. چینیا اصلا ذائقه شون به غذاهای ما نمیخوره.. دوغ رو که دیگه نگم برات.. بعد این حتی از دوغ هم خوشش اومده بود! بهش گفتم توکه انقد از ایران خوشت اومده باید با یه پسر ایرانی ازدواج کنی :دی.. فک کنم بدش نیومد از پیشنهادم.. گفت پسرای ایرانی چطورین؟ همیشه فکر میکردم سوال راحتی باشه.. ولی خیلی عجیب بود هرچقدر فکر میکردم هیچ جوابی نداشتم... و علاوه براون نمیخواستم هم خیلی بدی بگم از خودمون و دنبال ویژگی های خوب بودم .. و این کار رو دوبرابر سخت تر میکرد :)) ..

بعداز مدتی فکر کردن گفتم عموما، پسرای ایرانی موقع بیرون رفتن دوست ندارن دختر دست تو جیبش کنه خرج کنه، تاحدودی غیرتی هستن (حالا بیا غیرتی رو تعریف کن، گفتم ینی دوس ندارن مردای دیگه به زنشون توجه کنه یا باهاش flirt کنه :دی) ، نسبت به پسرای چینی احساساتی تر هستن و مناسبت هایی مثل ولنتاین، تولد، سالگرد دوستی، سالگرد ازدواج برای دختر و پسرا توی رابطه خیلی مهمه ، بعدش گفتم یه بدی هم دارن اینه که اخلاق خوبی ندارن زیاد، و زود تمپر خودشون رو از دست میدن :دی

این قسمت آخر تمام بدی هاشون رو شامل میشه و کارم رو برای توضیح راحت تر کرد :دی.. بعد دوستم خندید گفت بنظر خوب میان ... میخواستم بگم واااقعا؟ :دی..

بعد گفت چیز جالبی که فهمیدم این بوده وقتی یه زوج میدیدم مردا معمولا خیلی بزرگتر بودن موهای سفید هم داشتن ولی خانوما نه.. بعد من گفتم آره عسیسم مردای ایرانی پیچاره ها از سناشون بیشتر میزنه قیافه هاشون.. مثل چینیا نیستن که 50 سالشون هم بشه تابلو نباشه.. والا.. و اینم اضافه کردم البته غالب (نه همه) مردای ایرانی یک سندرم ناشناخته هم دارن که علاقه به ازدواج با زن های 7-8 سال کوچیکتر از خودشون دارن.. 

 

بچه ها دوست داشتین توصیفاتم رو؟ :دی.. اعتراضی چیزی دارین بیایین بزنین .. 2 روز مهلت اعتراض هست :دی

شاداب :)
۳۰ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ نظر
حدود یک ماه پیش رفتم یه جایی مصاحبه کردم.. به منظور شغل دوم.. میخواستم پول بیشتر دربیارم خیر سرم...
رفتم مصاحبه هم خوب پیش رفت.. قرار شد که مشغول بشم البته پاره وقت.. چینی بودن... این شخص شخیص رئیس دوشنبه من رو به شام دعوت کرد.. هتل اسپیناس پالاس بود خودش.. دعوتم کرد تو رستوران طبقه 21 ام هتل.. منم رفتم بهرحال.. میخواستم درمورد کار صحبت بکنم... وقتی تو آسانسور بودیم گفت تو خیلی کوشولوهی! انگار تازه فهمیده باشه.. خودش دومتر قد و هیکل داشت برعکس چینی های معمول.. (این وسط یه گریزی بزنم به سفر چین، آقا گذشت اون زمان که چینیا کوچولو بودن ها، برو شانگهای ببین چقد ملت قدبلند شدن نمیدونم چیکارکردن باخودشون :| ) 
سه نفر بودیم.. من و این رئیسه و یه چینی دیگه.. داشتیم صحبت میکردیم که گفت من ازت خوشم میاد دوست دختر من میشی؟ و من که دچار شوک از جهات مختلف شده بودم اسپیچلس شدم.. گفتم ببین من به منظور کار اومدم عسیسم، دنبال دوست پسر نمیگردم که.. گفت تو نیازی نیست کار بکنی اصلا دیگههه... یه نگاهی به اون یکی چینیه انداختم اون بنده خدا خیلی باشخصیت بود اصلا به خزعبلات این ری اکشن نشون نمیداد، شایدم چون رئیسش بود میترسید ازش...گفت من میخوام زمان زیادی ایران بمونم و اگر روزی هم برم تو حاضری با من بیای چین؟... گفتم واه من بیام چیکار.. گفت زنم بشی ... و من دوباره اسپیچلس شدم... گفت من 32 سالمه و ازت چندسال بزرگترم خوبه دیگه.. (همینجوری داشت شرایط رو واسه خودش بررسی میکرد :)) )
من که شدیدا uncomfortable شده بودم میخواستم سریعا محل رو ترک بنمایم.. گفت نه کجا حالا هنوز شام نخوردیم.. یهو دیدم 4 تا ایرانی دیگه هم بهمون اضافه شدن و میخواستن درمورد کار صحبت کنن.. با وزیر نفت و شرکتای پتروشیمی و اینا میخواست همکاری کنه این انسان... آقا ایرانیا اومدن و سلام علیک کردیم و من گیر کردم بدتر.. ازش پرسیدن معرفی بنما، اون یکی چینیه که کارمندش بود هیچی، بعد یکی از ایرانیا که یه مرد کت شلواری با موهای سفید بود گفت خانم رو هم معرفی کن برگشت گفت دوست دخترمه :||||||||||||||||||||| من یهو دچار شوک الکتریکی شدم پریدم گفتم نههههههههه منم برای کار اومدم... تمام مدت هم دستش زیر چونه اش بود منو نگاه میکرد، تلویحا هی بهش میگفتم جمع کن خودتو ، ملت بخاطر تو اومدن اینجا جلسه کاری گذاشتن تو داری به من نگاه میکنی؟
دیدم کلا شرایط pretty ugly شده میخواستم فقط در برم... باز نذاشت.. دیگه ناچارا موندم تاغذا بیاد باورکن فقط 2 تا قاشق خوردم گفتم من دیرمه باید برم... پیشنهاد داد منو برسونه.. گفتم نخواستیم بابا بشین سرجات.. دیگه به زور تا لابی هتل اومد پایین باهام.. گفت آره من 26 سالم که بود یکبار نامزد کردم ولی بهم خورد.. الان واقعا ازتو خوشم اومده و این چرت و پرت ها...
منم گفتم باشد باشد.. خدافظ
بعد از اون روز چندتا طومار پیام بهم داد.. جواب ندادم دیگه... گفت فکر کنم ازمن خوشت نیومده پس دیگه مزاحمت نمیشم

واااقعا چینیا اصلا اینجوری نیستنااا.. من که تاحالا ندیده بودم
آب و هوای ایران فکر کنم روش تاثیر گذاشته بود بنده خدا :))))
شاداب :)
۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر