ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۲۴ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

1. من زیاد نمیخوابما ولی نمیدونم چرا تاحالا چند نفر بهم گفتن خیلی عاشق خوابم :دی.. البته بگم مثلا روز تعطیل بیکاری حدودا 8 ساعت میخوابم، چیکار کنم خب دانشمندان خودشون گفتن :دی.. روزای کاری هم 5 الی 6 ساعت نهایت میخوابم.. فقط مشکل اینه 6 صبح نمیتونم بیدار شم اسمم بد در رفته، اصلا زیر ساعتِ 7 راه نداره بیدار شم مگه اینکه مجبور باشم.. تقصیر من چیه همه افراد زندگی من ساعت 6 صبح بیدار میشن؟! بعد من میشم خوابالووو؟؟ والا

 

2. انقد بدم میاد اینایی که تو دیجی کالا نظراتشون اینجوریه: هنوز استفاده نکردم تازه به دستم رسیده (خب نابغه صبرکن هروقت استفاده کردی نظرتو بگو الان چه کمکی کردی با این نظرت؟!).. یا مثلا مینویسن خوب بود (خب زهر! یعنی چی خوب بود، چرا خوب بود، چهارتا توضیح بده مثال بزن از خودت بگو بیشتر آشنا شیم :دی منظورم اینه بفهمیم خودش چطوریه و محصول رو اون چطور جواب داده، مثلا چیزای پوستی یا آرایشی)

 

3.انتظار خیلی چیز بدیه... ازش متنفرم و همیشه هم سرم میاد.. همیشه همیشه برهه هایی از زندگیم در حال انتظار بودم، انتظار معمولی هم نه، انتظار کشنده به معنای واقعی.. شایدم بخشیش تقصیر خودمه، مثلا ممکنه کسی دیگه جای من باشه اصلا منتظر نمونه و سریع ول کنه همه چیو، ولی من متاسفانه صبر میکنم، خیلی صبر میکنم.. من که درست نمیشم ولی چطوری حداقل این پروسه رو میشه قابل تحمل تر کرد؟؟؟ مشغول شدن و سرگرمی و اینا هم جواب نمیده در مورد من، متاسفانه مغزم بیشتر از حد معمول فعاله و بالاخره اون گوشه موشه ها باز یه جایی واسه فکر کردن به اینکه چقد منتظرم پیدا میکنه.. چیکار میشه کرد که زمان انتظار رو قابل تحمل تر کرد؟؟؟

 

شاداب :)
۱۲ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

از ساعت 8 و نیم که یه سوسک بزرگ دیدم وسط خونه :(((( تا الان درگیرش بودم... واقعا تا مرز سکته رفتم..اگه روزی کسی خواست منو بکشه یه سوسک گنده بندازه روم..

اول که دیدم یهو بغل تختمه یه جیغ بنفففففففففش کشیدم، اومدم با دمپایی بزنمش، ولی هیچوقت تو پرتاب اشیا سابقه خوبی نداشتم، به قول جویی اینا تو فرندز که به چندلر میگفتن dropper ، منم همونجوریم.. خلاصه دمپایی خطا رفت و من خودمو لعنت فرستادم بابت فراری دادن سوسک.. رفت بغل میز توالت، و من باز با چلاقی خودم دوباره زدم و فراریش دادم.. این بار رفت پشت میز توالت دیگه.. تمام مدتی که داشتم دمپایی پرتاب میکردم همزمان جیغ میزدم بدجور، به خدا از جیغ خودم داشتم زحله ترک میشدم هر بار، نمیدونم همسایه ها هم شنیدن یا نه.. خلاصه رفت پشت میز توالت و من شروع کردم گریه کردن، بلند بلند هااااا... زار میزدم قشنگ... بعد رفتم با دمپایی بزنم بغل میز شاید از پشتش دربیاد، یهو دیدم وایساده رو میز داره منو نگا میکنه :((((((((((( رو وسایل آرایشم :(((((((((((((((((((((((((((((((((((((( با اون پاها و شاخکای درازش :((((((((((((((( بازم یه جیغ بنفش زدم.. دست و پام عین چی میلرزید...  چیزی نمونده بود بیهوش شم.. نمیتونستم رو پاهام وایسم.. دوباره زدم زیر گریه... 

اومدم این ور اتاق وایسادم یه نیم ساعت زار زدم.. تا خون کم کم به مغزم رسید، گوشیو ورداشتم از اسنپ مارکت هرچی اسپری سوسک کش و پودر و مایع بود سفارش دادم، 20 دیقه تایم بود تا برسه به دستم.. تمام بیست دیقه رو وایسادم و از دور سوسکه رو پاییدم که جایی نره... عین الاغ هی شاخکاشو تکون میداد با اون پاهاش رو وسایلم بود :((((( چقد حرص خوردم... تا اینکه بالاخره رسید سوسک کشا.. اسپری رو برداشتم پا برهنه یواش رفتم جلو، صد و پنجاه بار از دور اسپری کردم روش.. دیگه به سرفه کردن افتادم.. اونم بالاخره جونش دراومد و برعکس شد..آخیش

الان هنوزم رو زمین عه و من قصد ندارم جمعش کنم :((( 

ینی دختری که بخاطر یه سوسک دو ساعت جیغ میزنه زار میزنه پاهاش به رعشه میفته، چرا باید تنها زندگی کنه؟؟ کل فلسفه زندگیمو زیر سوال برد امشب این موجود.

 

شاداب :)
۰۳ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

1. الان مدت مدیدیه آهنگ Attention از charlie puth اونم فقط همین یه خطش:

you just want attention,you don't want my heart,maybe you just hate the thought of me with someone new

افتاده رو زبونم اصلا هم نمیره.. جالبه آهنگشو همون موقع که اومده بود گوش کردم و بعداز یه مدت هم پاک کردم، ولی هنوز تو مغزمه، مثلا دارم یه کاری میکنم یهو متوجه میشم دارم اینو میخونم.. یا آهنگای زیرخاکی دیگه، مثلا امروز داشتم آهنگ ستار رو میخوندم : "اشک تو بارونه روی مرمر دیوار خوبی" ولی خب آهنگ charlie puth فریکوئنسیش بیشتره :دی
 

2. دیشب ساعت 10 بود یادم افتاد یکی از دوستای وبلاگیم الان داره شام میخوره :دی بعد اگه گفتی من ساعت چند میخورم؟ ساعت 6 اینا! از اثرات همکارای خارجیمه البته، قبلا زودتر از 9 شام نمیخوردم.. ولی الان جوری شدم که اصن نمیتونم تصور کنم ساعت 8 باشه و هنوز شام نخورده باشم :| که البته راضیم از لایف استایل جدیدم.. جدید هم که نه.. حدود یکسال و نیمه اینجوری شدم

 

3. امروز یکی از همکارا داشت حرف میزد و یه آگهی خونه میخوند که از قضا انگار خیلی گرون و لاکشری بود.. بعد یهو گفت وااای من هیچوقت نمیتونم همچین خونه ای اجاره کنم و اینا.. ینی دوس داشتم همون لحظه برم بشورمش .. حقوقش خیلی بالاست این آدم آخه.. بیشتر از ده سال هم هست که داره کار میکنه و کلی قطعا پس انداز داره، این خسیسی که من دیدم یه مسافرت هم نمیره.. بعد هممممیشه خدا درحال نالیدنه :(( یا داره میناله از اجاره(که خیلی راحت میتونه بپردازتش)، یا میناله چرا ماشینشو نمیتونه عوض کنه، یا اینکه چرا گوشیش یه سامسونگ عهد بوقه.. یعنی دهنشو باز میکنه حالم بهم میخوره.. همیشه درحال غر زدنه..هیچوقت ندیدم از چیزی یا کسی تعریف کنه.. چندین سال از من بزرگتره، یه خونه جای خوب داره ماشین داره حقوق خوب داره باتوجه به رشته به درد نخورش، ولی من حقوقم از اون کمتره خب سابقه کار نداشتم بهرحال، ماشین ندارم، خونه جای خوب ندارم، ولی باورت میشه اصلا دوست ندارم جاش باشم؟؟ چون من خیلی بیشتر از اون از زندگیم لذت میبرم.. ترجیح میدم یه آدم معمولی ولی لذت برنده از زندگی باشم تا یه آدم مثلا با شرایط خوب ولی هیچ لذتی نبرنده از زندگی.. خیلی رو مخمن اینجور آدما.. اه .. ببین آره شوآف و خودنمایی خوب نیست (که شاید بعضیا منو به این متهم کنن) ولی به همون اندازه هم خود را بدبخت بیچاره نشان دادن چندش آوره..اصلا هم اسمش تواضع نیست.. آدم منفی و عیب بین از بهترین چیزام فقط زشتیاشو میبینه و هیچوقت از زندگی لذت نمیبره.. ترجیح میدم یه خودنما باشم تا یه بدبخت دائمآ ناله کن.

 

شاداب :)
۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۵ نظر

خوش به حال اونایی که سخت نمیگیرن و هرکی به پستشون بخوره که بنظرشون یه ذره معیارهای همه پسند جامعه رو داره عاشقش میشن و باهمون ادامه میدن

دوس دارم از یه نفر خوشم بیاد

خسته ام از اینکه هرکی دور و برمه اونی نیست که من عاشقش باشم... دوس دارم دوسش داشته باشم.. فقط اون نباشه که دوسم داره... پس دل خودم چی؟ 

نمیخوام فقط ازدواج کنم واسه رفع تکلیف... شاداب تو همچون ازدواجی میشه یه دیکتاتور..  جالب اینجاس هرچی bossy تر هم رفتار میکنه،  بیشتر دوسش دارن.. انگار جذابیت شاداب دیکتاتور از شاداب ملوس بیشتره.. 

ولی شاداب اینو نمیخواد..  شاداب دلش میخواد نازنازیِ حرف گوش کنِ کسی باشه... 

باید یکی باشه که بتونه اینکارو باهاش بکنه

احتمالا باید باشه... 

غمگینم... 

شاداب :)
۱۶ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر
1.
باور نمیکردم حقوق 1 میلیون و 200 ای هم هنوز وجود داشته باشه تا اینکه این پست رو خوندم...
نمیدونم بگم مردم بی انصاف شدن و به هم رحم نمیکنن؟؟ یا بگم اون کارفرمایی که حقوق 1و200 ای میده هم حق داره؟؟
اگه مورد اول باشه که واقعا باید به همچین کارفرماهایی گفت از حیوون پست تری، کدوم انسانی میتونه با حقوق 1200 زندگی کنه؟ اونم تهران!
اگه مورد دوم باشه که بازم باید گفت خاک تو این اوضاع، که انقد بدبخت شدیم 


2. 

اعصابم خورده... الان یه پیک اومده بود، یه مرد با موهای جوگندمی و پوست آفتاب سوخته و چشمای قرمز، نمیتونم به کفشاش فکر نکنم... حالم بده...کفشاش به طرز فجیعی پاره بود.. ینی فقط یجورایی جلوی پاشو پوشش میاد، تازه همونو هم درست حسابی نه... خجالت توی نگاهش بود

کم کم داشتم از خودم میترسیدم... مدتها بود به این چیزا فکر نمیکردم، شایدم چون نمیدیدم فراموشم شده بود.. آخه آدمی که همش از در خونه سوار اسنپ بشه و بالعکس، بیرون نره واگر میره جاهای معمولی نمیره، اتوبوس و تاکسی سوار نمیشه، چطور میخواد با جامعه روبرو بشه و یادش بیاد اینارو؟ الان میفهمم اینکه میگن فلانی ها درد مردم رو نمیفهمن یعنی چی... دست خود آدم نیست، دور که باشی ناخودآگاه فراموشت خواهد شد.. و این خیلی بده... بذار یادت بمونه.. بذار مردم رو فراموش نکنی...

خوشحالم.. .. خوشحالم از اینکه هنوز دردم میگیره


شاداب :)
۲۳ تیر ۹۸ ، ۱۲:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۸ نظر

تقریبا اکثر افراد تاریخ درست تولد من رو نمیدونن

در اکثر موارد از خرج انرژی و توجه زیاد برای اطرافیان ثمره ای دریافت نکردم.. برای تولد دوستم آز رفتم گوشواره طلا خریدم که بهش بدم.. تولد اون یک ماه دیگه است.. بعد دیدم اون حتی تولد منو یادش نیست که فقط یه تبریک خالی بگه حالا.. کادو نخواستم! نیازی هم نداشتم.. البته هرسال همینطوره.. و یقین دارم هنوز بعداز 10 سال فکر میکنه 23 خرداد تولدمه..

بنابراین گوشواره هارو یحتمل به کسی دیگه هدیه کنم... آز هم اگه واسه تولدش جشنی چیزی بگیره شرکت نمیکنم.


مهم نیست برام ها.. باورکن روز تولدم اصلا با همکار و رئیس خارجیم بازار آهن تهران بودم تو گرما تشنه و گشنه داشتم تجهیزات واسه پروژه میدیدم و خودمم اونقد مشغول بودم که بهش فکر نکردم... ولی خب اینکه هنوز افراد درجه یک زندگی آدم فکر کنن تولدت 1 خرداد، یا 3 خرداد و یا حتی 23 خرداده! آدم رو به فکر وامیداره.

End of story.



شاداب :)
۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ نظر
هان؟ هان؟ هان؟
(ادامه عنوان بود :دی)

دیروز جایی کار داشتم.. ینی کارم داشتن.. بعد وقتی نشسته بودیم صحبت میکردیم یکی از اون اقایون تا آخر هر 10 دیقه یکبار میگفت چرا یه ماشین نمیگیرین خب.. هی خویشتن داری میکردم, هی سکوت میکردم, هی لبخند ملیح میزدم, هی...  دیگه آخراش میخواستم جیغ بزنم بگم پول ندااااارم... له له له له له له :))

نمیدونم چرا هرکی منو میبینه فکر میکنه پولدارم :| .. بهم نمیاد ماشین نداشته باشم.. حالا فردا پس فردا یه 206 ام بگیریم لابد میخوان بگن چرا یه پرادو نمیگیری؟؟ :|
یا مثلا اون سری سر کلاس بودم یکی از دانشجوهام داشت شماره مو میگرفت خودش بای دیفالت 0912 داشت میزد و منتظر بقیه ارقام از سمت من بود تا بهش بگم.. انگار حق مسلم من 912 باشه. منم نا امیدش کردم :دی .. خب شاید یکی خطش اعتباری باشه.. عجباا :| ... البته یه خط دائمی دارم ولی کد شهرمون هست و گذاشتمش خونه, تو تهران لازمم نمیشد.
دور و بر منو یکسری مرفه بی درد جامعه احاطه کردن نمیدونم به کدام سو پناه ببرم :دی .. همه مثل شما لکسوس و تویوتا سوار نمیشن که... یا 912 مخصوصا کد 1 رُند ندارن که... 
من فقط خوب میپوشم خوب میگردم :دی ...دیگه از بقیه فضولات دنیوی دل کندم :دی.. ( الکی مثلا)


بی ربط نوشت :دی
دوست دوستم اومده بود یه شب پیشمون بود.. بعد هی از من تعریف میکرد وااای چه موهایی داری واای چقد خوشگلی و این حرفا.. بعد آخرشم گفت ای بابا حالا که من از قیافه و موهات خوشم اومده یه داداشم نداریم تورو واسش بگیرم... قیافه من :|
من که میگم هرجا میشینم باید اعلام کنم خودم یه دونه آقا دارم, همتون بگید فلان بیسار .. بیا.. تحویل بگیر

شاداب :)
۲۱ دی ۹۶ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۷ نظر

"آیا می‌دانستید 80 درصد کاربران اپل قصد دارند به این برند وفادار بمانند، 47 درصد این کاربران حداقل چهار آیفون دارند و 70 درصد مشتریان اپل به هیچ برند دیگری فکر هم نمی‌کنند؟"

.

.
.
.
میدونی من مثل کی می مونم؟؟

مثل یه تولید کننده که بجای سرمایه گذاری تو بازار جدید و مشتریای جدید,

روز به روز وفاداریِ مصرف کننده های فعلیش به خودش , رو بیشتر میکنه...

 

شاداب :)
۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰
من کلا آدمی ام که از وسایلم خوب نگهداری میکنم.. به خساست هم ربط نداره.. برعکس خیلی هم دست و دلبازم.. از اول زندگی همین شکلی بودم...حالا خواهرم برعکس منه، یه کفش بخره سر یک ماه جرواجر میشه :|.. کلا آدما دو دسته هستن: یه دسته اونایی که از وسایلشون خیلی خوب استفاده و نگهداری میکنن, و یک دسته اونایی که هر چیزی رو به یک ماه نکشیده نابود میکنن گویی که از اول وجود نداشته...
کلا هم آدم ملاحظه گری هستم.. اول از همه اینکه هیچوقت از کسی خواسته ای ندارم, مگر در مواقع خاص و مگر که طرف مقابلم رو خیلی دوس داشته باشم و باهاش راحت باشم.. دوم اینکه اگرم چیزی از کسی بخوام و اون چیز قرض گرفتنی باشه تمام سعی ام اینه که به بهترین شکل ازش مراقبت کنم.. فک کنم تنها کسی که تواین زمینه شبیه منه, تورنادو بود!

جریان از این قرار بود که ال شارژرش درست کار نمیکنه و همیشه از مال من استفاده میکنه.. ولی از اونجاییکه تو این زمینه ها به خواهرم شباهت داره, رعایت نمیکنه و سیمشو در مواقع شارژ کردن میپیچونه.. بدین ترتیب امروز متوجه شدم روکش سیم شارژرم جر خورده ^__^
کلا امروز صبح اعصاب نداشتم :)) ..عزیزِجانم دلداریم داد حالم خوب شد .. حالا ع طفلی هم فراموش کردتو سایت خوابگاهو تمدید کنه , و امروز یه دختره اومد بجاش.. حالا کلی سناریو آماده کردیم: برق اتاق تا ساعت 3-4 اینا روشنه و همگی اوکی ایم با این قضیه (درصورتیکه دروغی بیش نیست :|) , اتاقمون مورچه داره (که حقیقتی بیش نیست, تازه مورچه هاش گازهم میگیرن :| ) , اتاق ما تقریبا کاروانسراست (که حقیقتی بیش نیست) , فقط کمد خواهی داشت واستثنائا شما مثل ما میز و صندلی نداری (که حقیقتی بیش نیست) .. و به این صورت بنده خدا رو منصرف کنیم از اینکه جای ع رو بگیره..
دیگه بهرحال اینجوریاست... خوابگاه بی رحمه :p

بعدا نوشت: اینجا صدای ترقه و آتیش بازی و جیغ و اینا میاد :|... چقد خوشحالن ماه رمضون تموم شده :))

شاداب :)
۰۴ تیر ۹۶ ، ۲۲:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰

دیروز وقتی برگشتم و از در حیاط اومدم توو، دیدم نینی جلوی در خونه وایساده و داره نگام میکنه... وقتی رسیدم بهش لپای نرمشو بوسیدم ، با چشای درشت و معصومش بهم نگاه کرد گفت کجا رفتی؟؟ ... 


تمام دیشب حالم بد بود :(( ... نمیدونم چرا... وقتی یاد قد کوچولوش توی چارچوب در میفتم که با اشتیاق اومده بود دم در تا ببینه کی اومده، وای جیگرمو آتیش میزد... دیشب دوس داشتم زار زار گریه کنم .. دیوونه هم نشدم :|.. داشتم فکر میکردم این که خواهر زاده ام هست و اینجوری قلبم واسش میزنه، فردا پس فردا با بچه خودم چی؟؟ ... تاقبل از اومدن خواهر زادم اصلا خودم رو جزو "دوستداران بچه" محسوب نمیکردم!!.. اما الان... دارم فکر میکنم نینی خوشگلم ، موجودی که ترکیبی از گوشت و خون من و گوشت و خون عزیزترینم هست رو چطور میپرستم بعد، چطور جونم واسش درنره ، چطور خار تو پاش بره و قلب من از جاش کنده نشه... 


خلاصه نگران خودمم ... میترسم خیلی خودمو اذیت کنم بعدها... خدا رحم کنه :|



درعین حال هم هییییچ دوست ندارم بشم مصداق مطلب زیر:

یا ما والدین خوبى هستیم؟"


کافى است نگاهى به عکس پروفایلها و صفحات مجازى کنیم؛ سارینا خندید، سارینا غذا خورد، سارینا خوابید، سارینا جیش کرد، سارینا گفت مامان، و سارینا و ساریناها...


 ما با بچه هایمان شبیه ملکه ها و ستاره هاى هالیوودى رفتار میکنیم، از بدو تولد دوربین به دست هر حرکتش را ثبت میکنیم، همان حرکت ها و رفتارهایى که قرنهاست نسل بشر انجام داده و رشد طبیعى یک انسان است حالا همگى شده  اند  رفتارهاى حیرت انگیزى که شایسته تقدیر و دیده شدن هست.. ما میخواستیم والدین خوبى باشیم... پس تمام هم و غممان شد کشف بهترینها... بهترین مدرسه، معلم، تغذیه، کلاسهاى فوق العاده ى به درد نخور...


گروهى از ما به همین هم اکتفا نکرد و رنج هجرت  را هم تحمل کردیم که بچه هایمان  در بهترین باشند، گمان نکنید بعد از مهاجرت آرام شدیم که حالا کشف هاى جدید داشتیم، خداى من چه کسى میداند مدرسه اى که جان لنون میرفته بهتر است یا مدرسه سلین دیون؟! فرانسوى بخواند یا انگلیسى؟ پیانو بنوازد یا ویالون ؟ عده دیگرى حتى از ما هم بیشتر بچه هایشان را دوست داشتند انقدر که گفتند " دنیا به اندازه کافى براى بچه ى ما زیبا نیست پس نمى آوریمش" واو... چقدر مسئول و عاشق!... 


هفته گذشته باید جواب ایمیلى را میدادم مبنى بر این فاجعه که چرا پسرم در خواب جیش کرده!  آخر میدانید باید تحقیق شود که اعلى حضرت تحت فشار یا استرسى نبوده باشند! جیش عصرانه اصلا موضوع ساده اى نیست!  چند روز پیش بین همه این عکس ها و فیلمها از مامان امیر على و دویست گرم اضافه وزن  پریناز و حساسیت فصلىِ " همه ى زندگیم" عکسى برایم آمد از یک پسربچه که به دوربین زل زده بود، نمیدانم حتى عکس ، واقعى است یا نه ؟ کجاى این مملکت است ،؟پسرى که دست نداشت و پدرش با بطرى آب معدنى برایش دست ساخته بود! باورتان میشود پسرى که باید کلاس پنجم میبود تازه با دستش که یک بطرى آب بود تمرین نوشتن میکرد، تصویر آن نگاه از جلوى چشمم نمیرفت ، حالم از خودم به هم میخورد... از خودم که دیروز سه بار بابت سردى هوا از پسرم معذرت خواسته بودم ! بله ، بابت سردى هوا ! 

راستش هر چقدر به بچه خودم و هم نسلانش نگاه میکنم به جز نسلى نازپروده که کیفهایشان را هم مادر و پدرانشان حمل میکنند و همیشه گویى یک غول چراغ جادو براى خواسته هایشان دارند چیزى نمیبینم ... راستش ما به طور اغراق آمیزى مادرى/ پدرى میکنیم چون به طور غم انگیزى کودکى نداشتیم و در واقع هر دو سر بازنده ایم... ما همه کار میکنیم و همیشه هم عذاب وجدان داریم که آیا مادر- پدر خوبى بوده ایم؟ با همه این دویدن ها و هزینه ها من یکى که چیزى جز نسلى ضعیف و لوس نمیبینم...و والدینى  با حسرت و رویاهاى از دست رفته..."


واقعا دوست ندارم مدل این بابای مامانای جدید بشم.. اعلام برائت میکنم ازشون

برنامه داریم که بچه مون آدم مفیدی بشه، مفید در معنای عامیانه اش هم نه.. نه که فقط تو ناز و نعمت و محبت غرقش کنیم، نه که فقط یه مهندس یا پزشک معمولی بشه، کاری که خیلیا میکنن... میخوام بعدها که بهش نگاه میکنم به خودم افتخار کنم... چون میدونم میتونه... :)


شاداب :)
۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰