ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۶۲ مطلب با موضوع «همینجوری!» ثبت شده است

1. خیلی حالم گرفته اس..اسپیکر لپ تاپم خش خشی میشه تو ولوم بالا و تواین اوضاع فقط همینو کم داشتم :(  از هدفون و هندزفری هم خوشم نمیاد که بذارم :( من واقعا بدون لپ تاپ دوام نمیارم، از اونجایی که تو خونه ام تلویزیون هم ندارم دیگه لپ تاپ تمام نقش هارو واسم ایفا میکنه... ولی دستش درد نکنه خوب کار کرد واسم صبح تا شب هشت ساله.. طفلی خم به کیبورد نیاورده بود تواین چندسال.. 

 

2. من اهل بازی موبایلی و کامپیوتری و پی اس فور و این چیزا نیستم، ولی این بازی رو دوس دارم block mania blast، بعد دقت کردم مثلا وسط بازی ام دارم خوب پیش میرم کلی امتیاز دارم کلی فضای خالی دارم بعد یه موضوعی پیش میاد حالا فکرمو مشغول میکنه یا ناراحتم میکنه یا هیجان زدم میکنه به دقیقه نمیکشه میبازم!! ولی برعکس وقتی آرومم خیلی تمرکزم بالاست.. الان رکوردم رو 2600 و خورده است هرکاری میکنم نمیتونم به خودم برسم دیگه :)) این نشون میده ذهن نا آرومی دارم.. دیشبم داشتم موقع خواب میمردم از خستگی، به زور میخواستم بازی کنم :))) چشام یکی درمیون باز و بسته میشد ولی بیخیال نمیشدم :)) اخر سر قبل از اینکه گوشی بخوره تو دماغ دندونم گذاشتمش کنار

 

3. یه خرید سوپرمارکتی از دیجی کالا کرده بودم هفته پیش، بعد خراب بود کلا، منم تو نظرات نوشتم.. الان دیدم تایید نکردن!!!!! ولی همه نظرات مثبت قبلیمو درمورد محصولات دیگه خوب تایید میکنن... چه پرروهن.. چقد ازش بدم اومده واقعا.. دیگه امروز رفتم تو دیجی کالا چیزی که میخواستمو سرچ کردم نظراتو خوندم مقایسه کلی انجام دادم بعد رفتم از روژا خریدمش، تازه روژا قیمتش بهتر بود.. حقشه.. گیر دادم به دیجی کالا چند وقته :)) پس چی، ول کنش نیستم حرصمو درآورده

تازه یکی از همکارام گفت یه کرم تو دیجی کالا بوده 500 هزارتومن، بعد دیده تو روشه (یه جای معتبره تو تهران) میده صد وخورده ای!

 

4. چند روز پیش حسابدار نزدیک میز من داشت کاراشو میکرد، بعد یه سکوت طولانی برقرار شده بود، منم که اصلا نگاش نمیکردم انگارکه اصلا نیست، یهو خودش پرسید: من لاغر نشدم؟؟ بعدم مانتوشو کنار زد تابهتر نظر بدم.. این اولین مکالمه مون بعداز دعوای قبل از عید بود.. منم چیکارکنم دیگه مجبور شدم جواب بدم، گفتم آره لاغر شدی.. آقا دیگه شروع کرد از بچه اش گفت از برادر زاده اش گفت، دیگه نمیشد وقتی درمورد شیطونیای یه نینی حرف میزنه با اخم نگاش کنم :)) مجبور میشدم وسطاش یه لبخند خیلی کمرنگ بزنم.. خلاصه اینجوری

دیوونه ای چیزیه؟ :))  البته من یه خاصیتی دارم کلا هرکی باهام دعوا میکنه بعدش خودش میاد منت کشی.. چیکار کنم خب دوست داشتنی ام! آقا من نمیخوام باهات آشتی کنم کیو باید ببینم؟ :)) من کلا وقتی یکی از چشمم بیفته دیگه امکان نداره بهش فرصت دوباره بدم.. شاید یکم باهاش بهتر بشم ولی دیگه زیاد محل نمیدم..

 

شاداب :)
۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۲۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

1. پریروز کلاسمون آنلاین برگزار شد چقد خوب بود، چقد خوب بود.. واقعا فکرشو نمیکردم انقد امکاناتش اوکی باشه، تنها مشکل این بود که من یه ربع آخر اینترنتم هی قطع و وصل میشد و رو اعصاب بود.. بعضی دیگه از بچه هام مشکل منو داشتن.... دیگه باید فایل ضبط شده رو یه بار ببینم جاهایی که قطع شدم رو دوباره بنویسم.. نشسته بودم رو تخت با لپ تاپ با لباس خیلی راحت، استاد اولاش که داشت حرف میزد من داشتم کرم صورتم رو میزدم :)) بعد تایم استراحت یه چایی خوردم.. خیلی خوب بود اصلا.. بعدشم لازم نبود کلی تو ترافیک هدر شه وقتم و خسته شم و پول تاکسی بدم.

 

2. دیروز صبح داشتم میرفتم سرکار، لباس پوشیدم در خونه رو قفل کردم اومدم دم اسانسور وایسادم خیلی شیک و مجلسی هم بودم(خیلی مهمه این قسمت)، اسانسور رسید اومدم سوارشم حس کردم زیادی راحتم، پایینو نگا کردم دیدم جوراب با دمپایی پوشیدم اومدم بیرون :))

 

3. رسیدم شرکت دیدم آسانسور خیلی به صورت سورپرایزی طبقه همکفه و درش هم بازه داره بهم چشمک میزنه، پریدم تو از خوشحالی، زدم طبقه رو، در بسته شد ولی حرکت نکرد، دکمه باز شدن رو زدم باز نشد، اونجابود پی بردم آسانسور خرابه وگرنه منتظر من نبود، حالا باتری گوشیم هم درمرز خاموشی بود، نمیتونستم به عزیزانم خبر بدم دارم میمیرم:دی توهمین فکرا بودم که دکمه همون طبقه همکف رو زدم در باز شد، آخیش

 

4. آخی یاد خواهرزادم افتادم.. شیش ماه بود ندیده بودمش، دیگه عید تونستم ببینمش، یه تغییر جالبی کرده بود، روزی یکی دوبار وقتی تو بغل خواهرم بود یهو میگفت مامان، بعد خواهرم نگاش میکرد، بعد خواهرزادم میگفت مامان دوسِت دارم .. (آیکن چشمای قلبی) فداش بشه خالش.. خیلی بچه مودب و بامحبتیه

 

5. اه باز دو روز شیر خوردم باز آب بینیم راه افتاد (شرمنده اگه چندش بود :دی، دیگه اینجوریه دیگه)

شاداب :)
۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر

1. فومی که صورتمو باهاش میشورم از 220 هزارتومن به 400هزارتومن تغییر قیمت داده در عرض یک ماه.... خب دیگه من از این به بعد صورتمو نمیشورم، گفته باشم (آیکن قهر و این چه زندگی اییه).. دیجی کالا هم سیاست کثیفی داره، داره ازش بدم میاد... یه جنس رو که مثلا 200 هزارتومن قیمتشه رو یهو میکنه 400 هزارتومن بعد بعداز یه هفته رو قیمت یه خط میزنه زیرش مینویسه 363 هزارتومن.. وااااو چه عالی (از فحش بدتره اون خط).. حالا بماند که جنساش هم دیگه مثل قبلا نیستن... دیجی کالام از بعضیا یاد گرفته، مثل دلار و این داستانا... 

 

2.به شدت دلم یه سفر میخواد با رز دوست صمیمیم.. این لعنتی تموم شه حتما باید یه وری برم، حالا ببین

 

3. کل امروز داشتم فکر میکردم چی بیام بنویسم تو وبلاگ، همینجوری نوشتنم اومده بود.. آخرشم نتونستم چیزی دست و پا کنم.. عههه الان یادم اومد سفرنامه رو ننوشتم :دی.. آخ جون میتونم شروع کنم اونو بنویسم

 

4. بی دلیل خیلی دلم گرفته، میخواستم الان لاک بزنم شاید کمی حالم بهتر شه آخرشم نزدم.. 

 

5. واقعا این چهارتا خط ارزش پست گذاشتن نداشت :))

 

شاداب :)
۲۳ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۴ نظر

پارسال عید:

 

اپیزود اول:

مامانم یه روز درحالیکه تو اشپزخونه داشت چایی میریخت و صورتش هم اون ور بود گفت اگه یه خواستگار برات بیاد که بگه قبلش باهم آشنا بشیم بیرون بریم نظرت چیه؟

من: :|

مامانم: البته ما الردی ردش کردیم (لبخند ملیح راضیانه) (حالا مامانم انگلیسی نمیگه وسط حرفاش، ولی درکل :دی)

 

ظاهرا خواهر مادر خواستگار مربوطه از همکارای دخترخالم بوده و عنوان کرده پسر اوشون هم تهران تحصیل و کار نموده، لذا درخواست آشنایی دادن که پسره تو تهران با من قرار بذاره همو ببینیم.. و این از نظر مامان بنده امریست غیرقابل قبول .. چون بهرحال یا باید سنتی باشه یا اینکه خودت با طرف از قبل بریزی رو هم و مثلا بابا اینا نفهمن بعد یهو بیاد خواستگاری کسی هم شک نکنه :)) حد وسط نداره، تلفیقی سنتی مدرن نداره :دی.. بهرحال شخصیت و عزت و احترام خانواده چی میشه پس؟؟ و از اونجایی که من از سنتی خیلی بدم میاد درنتیجه خودم اول باید با طرف بریزم رو هم :))

 

پارسال عید:

اپیزود دوم:

مامانم با دوست دوران دبیرستانش که الان بیش از 30 ساله باهم دوستن داشتن تلفنی حرف میزدن، دوستش تهران زندگی میکنن و ما قبلا یکبار خونشون رفته بودیم وقتی که دبیرستانی بودم... یه پسر همسن و سال من داره تقریبا... والا چیز زیادی خاطرم نیست از پسرش.. فقط یادمه موهای طلایی و قدی حدود 2 متر داشت.. چون هرچی نگاه میکردم اون بالاهارو نمیدیدم :))

تلفن رو اسپیکر بود

 

دوست مامانم: شاداب چیکار میکنه؟

مامانم: خوبه مرسی.. شما دیگه چه خبر

دوست مامانم: سلامتی، شاداب چی خونده بود راستی؟

مامانم: ارشد فلان.. هوا چطوره اونجا؟

دوست مامانم: خوبه، شاداب هنوز تهرانه؟

مامانم: آره خونه گرفتیم، راستی نوه ات چطوره؟

دوست مامانم: دست بوسته، شاداب ...

الی آخر...

 

مامانای مردم دختراشون رو دو دستی در طبق اخلاص تقدیم میکنن،  حتی دیده شده میرن غیر مستقیم التماس میکنن بیایین دختر مارو بگیرین کلی امتیاز هم میذاریم روش تقدیم میکنیم :))  بعد مامان من :))) 

یعنی یکی از این مامانا داشته باشین نیازی به رد کردن خواستگار پیدا نمیکنین :))

 

 

امسال عید:

همون دوست قدیمی مامانم، دوباره زنگ زد و دوباره دنبال من میگشت :)) و هی از پسرش تعریف میکرد.. اونقد تابلو که دیگه دومادمون هم فهمید :)) 

مامانم بعداز اتمام مکالمه و قطع کردن تلفن رو به من: گفت به شاداب بگو حتما بیاد سر بزنه خونمون.. 

من: بهش میگفتی شاداب ده ساله خونه خاله اش هم نرفته (خاله و داییم تهرانن)، بعد برم اونجا؟

 

یه دونه از این دخترا داشته باشین نیازی به رد کردن خواستگار پیدا نمیکنین :)) 

البته در شرایط مشابه میدونم مامانم همچنان خواستگار پارسال عید اپیزود اول رو رد میکنه،  ولی مثل اینکه درمورد اپیزود دوم راضی شده :)) 

 

پی نوشت: سال نو مبارک،  حسم میگه امسال سال خوبی خواهد بود. 

 

شاداب :)
۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

1. جدیدن بدون دلیل یکسری از عادتهای غذاییم خیلی خوب شدن.. مثلا قبلا توی چایی صبحانه ام 10 تا قاشق چایخوری شکر میریختم.. ولی الان دیگه بدون شکر میخورم جل الخالق.. یا مثلا خیلی کمتر چایی میخورم.. بعد جدیدن به خاطر کرونا هم از بیرون اصلا اصصصصلا غذا نمیگیرم و به طرز عجیبی حساب بانکیم عددش ثابت مونده تا حد زیادی! چقد خوبه! کرونا هر ضرری داشت حداقل این یه سود رو برام داشت! امیدوارم این عادته روم بمونه.. این چند روز هم انقد دما بدنمو گرفتم دیگه دستم در شرف از جا در رفتن است، از بس دماسنج رو تکون میدم که جیوه بره پایین و دوباره دمامو بگیرم.. واین سیکل ادامه دارد.. اونقد پیش دوست و همکار و خانواده درمورد کرونا و مسائل مربوطه انتقاد کردیم که دیگه حسش نیست یه بار دیگم اینجا بنویسم.
 

2. من قبلاهروقت میخواستم بخوابم یه حداقل نیم ساعت غلت میزدم قبل از خواب و هی فکر و خیال میکردم، چه خوب چه بد، ولی الان یه یکسالی میشه تا سرمو میذارم میخوابم و بشدت ناراحتم از این قضیه:||||| چون دوس دارم یکم فکر و خیال کنم باباجان عه .. تا میام به چیزای خوب که دوسشون دارم فکر کنم یهو خوابم گرفته بعد صبح پامیشم تازه میفهمم ای بابا نشد حال کنم که قبل از خواب باز.. جالبه حتی اگه خوابم هم نیاد اینجوری میشه بازم.. یه شب خوابم نمیومد زیاد، گفتم خب از 10ونیم برم زیر پتو چشامو ببندم حداقل یه یک ربع توهم بزنم، فرداش پا شدم باز دیدم اصن نفهمیدم کی خوابم گرفته نامرد!.. خلاصه شده یه خواب آور برامن این قضیه

 

3. اون روز رفته بودم دکتر بعد پرستاری که اطلاعاتمو وارد میکرد سنم رو که پرسید و بهش گفتم انقد تعجب کرد گفت اگه میگفتی 18 بیشتر باور میکردم :| اون روزم با یکی از بچه های کلاس داشتیم تایم استراحت حرف میزدم گفت راستی چندسالته؟ گفتم بهش بعد گفت عه من فکر کردم 21 سالت ایناست.. حالا من یکی دوسال پیش باز حداقل تیپ و لباس پوشیدنم یکم خانومانه تر بود تعدیل میکرد این قضیه رو، یه بنده خدایی میگفت چرا کیف زنونه(!) استفاده میکنی، ولی الان یکسالی میشه فقط کوله تقریبا کوشولو استفاده میکنم و میبینم چقد راحته، و اتفاقا یکی از کوله هام صورتی جیغه :| زر بعداز چندوقت منو دید، اتفاقا اون تایم (پاییز امسال) موهامم چتری کرده بودم کوله ام هم صولتیییی، کاپشن و شلوارم هم آبی روشن، کفشامم سفید، دیگه عینهو بچه ها.. گفت چرا شبیه مهدکودکیا شدی :))) خلاصه همه چی مزید برعلت شده بیش از پیش بچه تر بنظر بیام.. حالا دیگه فکر نکنید 30 سالم ایناست ها.. ولی زیادم خوب نیست هیشکی سنتو تشخیص نده، چون اکثر کسایی که ازم خوششون میاد سنشون کمتره..حالا یه سال اینا عب نداره ولی نه دیگه چندسااااال.. به قول چندلر where are all the men؟ :))

 

4. اوه اینو بگم.. جدیدن بدون آرایش میرم سرکار.. بدووووون آرایش واقعا.. هیچ هیچی.. حالا بدون آرایشم زیاد با با آرایشم فرق نداره، فقط بدون آرایش بیبی فیس تر میشم وگرنه تغییر زیادی نمیکنم چون قبلا هم غلیظ آرایش نمیکردم، درحد ریمل و خط چشم نازک و گااااهی رژ، هیچوقت کرم پودر و اینا نزدم تو عمرم.. ولی کلا رژ هم زیاد دوس ندارم، فقط ریمل خیلی دوس دارم.. ولی درکمال تعجب همون ریمل هم دیگه نمیزنم.. البته اینو خاطر نشان کنم ها، اگه ازیه انسانی خوشم بیاد به خاطر اون حتما بازم آرایش میکنم :)) و مورد دیگه هم اینکه هنوزم بعضی جاهای دیگه بجز شرکت هم آرایش میکنم هااا ، مثلا کلاسایی که میرم :دی.. نمیشه خب آقاجان.. حالا نگو پس چه فرقی کرد، چون من قبلا از در خونه بیرون میرفتم واسه سوپرمارکت رفتن هم ارایش میکردم یکم، ولی الان سرکار بی ارایش رفتن خودش خیلی تغییر بزرگیه :دی.. ولی خیلی حس خوبیه ها.. فک کن شب برمیگردی خونه نیازی به محلول چشم پاک کن نداری و مستقیم فقط صورتتو میشوری بدون اینکه پایین چشات سیاه شه، یا مثلا حموم میری نصف قضیه حل شده است :)) احساس میکنم این مسئله جدیدن خیلی داره جا میفته، دخترای بدون آرایش کمتری رو تو خیابون میشه دید، امیدوارم یه روز تواین زمینه ماهم مثل اروپاییا بشیم

شاداب :)
۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

فردا وقت دارم برای لایت موهام.. شایدم آمبره.. فعلا تصمیم نگرفتم... و چقد من اینو هی به تاخیر انداختم.. از تابستون قصد داشتم اینکارو بکنم هنوز نکردم... پیش خودم مثلا دلایلی داشتم که هی عقب انداختم ولی در واقع ضمیر ناخوادآگاهم هم میدونه که همش بهانه چرت بوده..

پنج شنبه هفته پیش نوبت داشتم ولی کنسلش کردم.. کار داشتم البته.. ولی میتونستم به سالن هم برسم بهرحال... الان ولی جدی جدی دارم جمعه میرم ..چون راهی ام ندارم :)) الردی 200 هزارتومن بیعانه ریختم واسه سالن..

داشتم به این فکر میکردم چقد جسور بودم قبلا.. از تغییر نمیترسیدم.. یه روز یهویی موهامو بلوند میکردم بعد ماه بعد یهو مشکی پرکلاغی.. حتی یادمه یه روز بیرون بودم یهو تصمیم گرفتم برم سالن همون لحظه بلوند کنم.. و رفتم! ولی الان یه بزدل ترسو شدم.. همش میترسم میگم وای یهو تغییر میکنم چیکار کنم؟؟


حالا اون دوست اروپاییم میگه چرا میخوای لایت کنی این موهای مشکی زیبا رو؟ :دی.. نه که خودش کلا زرده :)) واسش جذابه من انقد مشکی ام... حالا دیگه نمیدونم واقعا راس میگه یا تو دلش به من میگه Black head :))) بنظر که نژاد پرست نمیاد نمیدونم..


اون روز بعد از بانک یکم وقت داشتم گفتم برم پاساژ کنار بانک یه دور بزنم.. رفتم یه گیره مو دیدم خوشم اومد رفتم توو دیدم زده 38 هزار تومن!! ینی یه کیلیپس هم دیگه نمیتونی بخری... منظورم از اون کیلیپس گنده ها که باهاشون جوک میسازن نیستا :)) از این کوچیکا .. خلاصه که من همیشه دراز که میکشم سرمو با همین کیلیپس (گیره) میذارم رو بالش بعد فیلم میبینم یا گوشی میبینم.. و همیشه همینجوری میشکونم کیلیپسارو.. الان ولی از اون روز که از قیمت های جدید آگاه شدم دیگه مواظبت میکنم... شمام مراقب کیلیپساتون باشین :))

شاداب :)
۰۹ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

دیروز کلینیک عرفان جلسه 5 ام بود... تو اتاق منتظر نوبتم بودم... و خب کاری نداشتیم بجز اینکه در و دیوارو نگاه کنیم.. 


1. روبروم یه دختری که دفعه قبل هم دیده بودمش داشت با تلفن بلند بلند حرف میزد.. دفعه قبل هم داشت با تلفن حرف میزد تمام مدت.. کلا تلفن حرف زدن دوس داره.. داشت با علیرضا حرف میزد درباره یکی از دوستاشون (با جنسیت دختر) که دوست پسرهای زیادی داشت مث که.. خلاصه با علیرضا کلی نشستن سبزی پاک کردن.. بعداز چندین دیقه دختر تلفن رو قطع کرد.. گوشیو گذاشت توی کیفش، سه دیقه بعد دوباره درش آورد به علیرضا زنگ زد.. علیرضا خواب بود و دختر بیدارش کرد.. فک کنم علیرضا داشت تو دلش بهش فحش میداد.. علیرضا دوباره رفت خوابید و دختر رو با کوهی از سبزی های پاک نشده تنها گذاشت.. دختر پاهاشو تکون میداد و کسی رو برای همراهی نمی یافت... بدون آرایش، پوست سبزه تیره، بدون هیچ زیبایی ولی بشدت با اعتماد به نفس.. دقیقا داشتم به این فکر میکردم چطور میشه که بعضیا انقد با اعتماد به نفس میشن و بعضیای دیگه با صدتا چیز بازم اعتماد به نفسشون کمه.. و البته در دلم تحسینش میکردم..


2. در زاویه شمال غربی دختر دیگه ای نشسته بود که تازه بهمون پیوسته بود.. قبلا جایگاهش پشت پرده بود.. یهو رونمایی کرد بعداز 1 ساعت.. اون پشت پرده طرفداران خاص خودش رو داره که هیچوقت خالی نمی یابیش... خلاصه دختر بعداز 1 ساعت از پشت پرده از خودش رونمایی کرد و اومد رو مبل نشست.. با آرامش یه لیوان چایی برا خودش ریخت.. موهای بسته شده به پشت سر بدون هیچ مدل یا حالت خاصی، کفش های چرم، کیف چرم ساده کراس بادی، میتونم بگم یه کارمند تیپیکال


3. سمت چپ ام یه دختر 32-3 ساله متاهل بود.. که وقتی رفت سرویس و اومد یهو از خودش رونمایی کرد :)) گه گاهی به ساق پاهاش که از زیر دامنش مشخص شده بود و کفش های پاشنه بلندی که زیبایی پاهاشو بیشتر کرده بود نگاه میکردم ... و من چقد هیزم :))


4. دختر دیگه ای با مامانش اومده بود.. مامان در گرفتن لباسهای دختر بهش کمک میکرد.. دختر جلوی سرویس وایساده بود و داشت کارشو میکرد من منتظر بودم که کارش تموم شه که یهو متوجه من شد و گفت من سرویس نمیرم عزیزم تو برو، اونقد این جمله رو با مهربونی و آرامش و قشنگ گفت که حاضر بودم همونجا ازش خواستگاری کنم :))).. دختر خوشگل نبود ولی خیلی در چشم من ناز جلوه میکرد.. کلا بدسلیقه ام.. بعضیا بهم میگن :))... پسر و دختر هم نداره.. از کسی خوشم بیاد خوشگل میبینمش، حالا هرچقد میخواد زشت باشه :دی


اینجا سرویسه و اون کیف گل گلی مال منه :))) خب به من چه پک هایی که کلینیک عرفان میده گل گلیه .. یه نکته ای که درمورد کیف های من مشترکه اینه که دهن همشون بلااستثنا بازه، چیزی به اسم بستن در کیف بلد نیستم من ... درضمن جا هم قحط نبود ولی من اونجا گذاشتمش :دی




آقا یکی دوتا پست دیگه ام دارم این هفته بذارم.. درباره دوست اروپاییم، 21 بهمن با رز دوستم چهار راه ولیعصر، یکی دوتا موضوع دیگه که یادم نیس :|

شاداب :)
۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
رز دوستم چهارشنبه اومد تهران.. بعدم خواهرم اومد تهران.. جمعه صبح رفتیم توچال... چقددددد شلوغ بود.. من موندم جاده های شمال که کیپ تا کیپ میشه تعطیلات... تو شهر هم که ملت همینجور بودن واسه خودشون.. پس دقیقا کجا و کی خلوت میشه؟؟
یه صف طویل واسه تله کابین بود... که البته صف اسکی جدا بود و خلوت... البته ماهم درواقع دیر رفته بودیم... کدوم آدم عاقلی ساعت 12 شروع میکنه به پیست رفتن؟؟ :)) معمولا باید 6 صبح از خونه بزنی بیرون.. که حدود 7 بری بالا.. 8 مثلا دیگه پیست باشی

رفتیم لباس و چوب اسکی اجاره کردیم از اون فروشگاهه که اونجاس.. من اصرار به اسنو برد داشتم که آخرش به آلپاین رضایت دادم... نفری 200 هزار تومن حدودا اجاره لباس هاش شد... و چه کفشای سنگینی داشت.. منم که هر کفشی بهم میداد ناخونای شست پام بهش فشار میاورد.. پسره هی میگفت الان چی؟ الان خوبه؟ منم هی نا امیدانه میگفتم نه :(( و اونم هی کفشامو عوض میکرد... آخرش گفت باشه از اینم بزرگتر میدم بهت ولی اگه پات داخلش کج شد شکست دیگه گردن خودت... اینو که گفت سکته ناقص زدم تقریبا و گفتم نمیخواااد.. باشه .. فوقش ناخونم بشکنه بهتر از اینه که پام بشکنه :))) لباسا و چیز میزارو گرفتیم اومدیم بریم بالا که تله کابین سوار شیم.. من موندم فاز اونیکه اونجارو درست کرده چیه... زیر ایستگاه اون فروشگاه لباس و چیزای اسکی بود.. و کلی پله میخوره تا بیای بالا.. حالا ماهم شبیه معلول های حرکتی شده بودیم.. مگه با اون کفشا میشد راحت راه رفت؟؟ چه برسه به از پله بالا رفتن... خلاصه با سختی بسیار رفتیم بالا
بیلیط تله کابین تا ایستگاه 7 که پیست باشه هر نفر 98 هزار تومن بود.. و حدود نیم ساعت هم راه بود تا پیست.. واقعا اون بالا شگفت انگیز بود.. از توی کوه های برفی رد میشدی با ارتفاع خیلی زیاد و هیچی نبود جز خودت و خودت.. 
خلاصه بعداز دو کورس :)) تله کابین عوض کردن رسیدیم به پیست... از چیزی که فکر میکردم سخت تر بود... نه میتونستی با چوب اسکی راه بری درست (اونجا بود که فهمیدم تازه با کفشاش راحت بوده مثلا) ... نه میتونستی توی یکم سراشیبی خودتو محکم نگه داری.. من که داشتم واسه خودم میرفتم پایین :))... رفتیم به مربی گرفتیم یه چندتا نکته اولیه بهمون آموزش بده.. بابت 1 ساعت تمرین 100 تومن گرفت.. بعدشم شماره شو داد و گفت که اگه مربی بخواییم در خدمتمون خواهد بود بازم :))
خخلاصه چندتا چیز مثل از شیب بالا رفتن، سر خوردن، ترمز کردن :))، نحوه ایستادن و خم کردن پاها، رو بهمون یاد داد.. خواهرم اولین نفری بود که خوب یاد گرفت و همچین جولان میداد :)))) من دومین نفر با استعداد بودم.. و رز کلا نفر آخر بود و گند زده بود :))... یه جایی ش هم من هنوز اون وسط بودم که یهو رز سر خورد پایین و اومد رو من :)))) دستش درد نکنه درکل
پیست هم که کلا 3و نیم تعطیل میشد و ما برا اینکه توی شلوغی نمونیم ساعت 2ونیم تصمیم گرفتیم برگردیم پایین.. ولی بازم صفش شلوغ بود.. ینی کلا بخاطر 1 ساعت اسکی اینهمه به خودمون سختی دادیم :)))  حدود ساعت 4 و نیم رسیدیم ایستگاه 1 توچال... یه آش و چایی زدیم.. بعدم برگشتیم خونه.. یکم استراحت کردیم بعد ساعت 8 شب رفتیم رستوران چینی... همیشه میگیم باید N+1 تا غذا بگیریما.. ولی این سری بازم اضافه گرفتیم.. و کلی غذا اضافه اومد.. کلی هم سوختیم انقد تند بود اوردرامون جات خالی 

ولی در کل خوش گذشت...من خوشم اومد.. خیلی فانه.. میخوام چندبار برم فقط وسیله ولباس اجاره کنم و مربی بگیرم.. اگه دیدم قشنگ یاد گرفتم اون وقت خودم برم چوب و لباس بخرم که دائمی برم.. فعلا چون مطمئن نیستم لباس و وسیله نمیخرم و فعلا اجاره میکنم از پیست... تا ببینیم چی میشه.. ولی خب اخه تنهایی ام که حال نمیده.. باید با دوستات بری.. منم که هیشکیو ندارم تهران...


بعد شنبه هم رفتیم Opark .. حالا اونجاااام شلوووغ شلوووغ... من نمیدونم چرا آخههه.. خوش گذشت ولی بو و مزه آبش حالمو بد میکرد.. حتی وقتی آخرش هم دوش گرفتیم که لباسامونو عوض کنیم بازم احساس میکردم بو میدم.. دیگه اومدیم خونه و من دوباره خونه هم دوش گرفتم...

خلاصه الان پشت ساق پام، شونه ها و بالای دستام درد میکنه هنوز :)) اینجوری باید تفریح کرد :)) همه جات درد بگیره 2 روز فقط بیفتی گوشه خونه :))



اون 2 تا دایره صورتی که کشیدم رو میبینید؟؟ دوتا آدم هستن اونا!! واقعا دهنمون باز مونده بود تو اون ارتفاع و با اون وضع چطوری داشتن کوهنوردی میکردن.. واقعا ترسناک بود.. 

شاداب :)
۲۲ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر
یه مدرسه هست سر راهم که میام سرکار صبحا میبینمش.. اسمش تیزهوشان امید فردا ست... 

خب... بخندیم یا زوده؟؟؟
امید فردارو خوب اومدن.. کدوم فردا؟ کدوم امید؟ الان امیدان فردارو بابت چی پرورش میدن؟ اپلای؟


خیلی ازخودم بدم میاد که انقد دیر به دیر مینویسم.. میدونی؟ بخشیش بخاطر اینه که احساس میکنم هرچیزی رو نباید بنویسم چون فالوئر دارم... اصن این تعداد فالوئرایی که میبینم مثل بار روی دوشمه .. هرچی ام بیشتر میشن خودسانسوریم احساس میکنم بیشتر میشه... البته دوستون دارما.. خیلی ام دوس دارم زیاد باشین تا بیشتر خونده بشم.. اصلا فلسفه نوشتن اینه که آدم خونده بشه.. وگرنه یه word باز میکنی توش خاطراتتو مینویسی دیگه...
بخش دیگه ننوشتن ام بابت اینه که یه نفر اینجارو داره که دوس ندارم داشته باشه و در معرض قضاوت هاش قرار بگیرم...هرچند مهم نیست دیگه.. ولی ناخودآگاه یه سیستم دفاعی در من ایجاد میکنه در مقابل نوشتن.. 
ولی خب درکل احساس میکنم نباید هر چیز بی معنی ای که برام اتفاق میفته رو بنویسم..
ولی بنظرم بنویسم  (آیکن تفکر) چون خیلی وبلاگم خالی شده یکی دوسال خاطراتش جا مونده


خب از کجا شروع کنم؟ از کجا ننوشتم؟
هیچی درکل روزا که سرکارم به این امید میام خونه که فرندز ببینم.. فرندز شدن فرندز من :)) باهاشون زندگی میکنم دیگه.. خل نشم آخرش خوبه..
بعد یه تایمی هم میذارم واسه مطالعه.. 

فقط کاش غذا درست کردن وجود نداشت.. اینهمه علم پیشرفت کرده هنوز مثل انسانهای نخستین باید بشینیم غذا درست کردن.. خدایی آدم 24 ساعت تو شبانه روز وقت داره.. سه وعده بخواییم حساب کنیم حدود 3 ساعتشو حداقل درحال غذا درست کردنه.. بعد یه 7-8 ساعتم میخوابه.. نصف روزش رفته.. 8 ساعتم کار کنه، 2 ساعتم رفت و آمد روزانه... درکل 4 ساعت واسش وقت میمونه.. یه حموم بره.. چهارتا ظرف بشوره یکی دوساعتشم اینجا رفته.. خب حالا این بدبخت استراحتم نکنه این وسط مسطا؟؟ نمیشه که.. خب مث اینکه یه ساعت بیشتر نموند تهش :d

اپرنتلی شدیدا به تایم منیجمنت نیاز دارم.. هرچند از وقتی سرکار میرم خیلی این قضیه درمن تقویت شده.. ولی الان که حساب کردم دیدم هی وای مثل اینکه واقعا وقت ضیقه :d


شمام بچه های خوبی باشین از وقتتون خوب اشتفاده کنین.. همین امروز هاس که یهو میشن یکسال
رز داره میاد تهران اخرهفته.. راستش دوس دارم ببینمش ولی از طرفی شدیدا دوس دارم برم خونه.. اه.. خیلی وقت نشناسه کلا.. حالا میترسم بهش بگم فکر کنه دوس ندارم بیاد خونه ام.. درحالیکه اینطور نیست.. ولی اگه بخاطرش بمونم قصدمون اینه خیلی بهمون خوش بگذره.. برنانه های متنوعی تدارک دیده ایم.. پست بعدی رو قصد دارم شب بذارم
اصن از این به بعد برنامه همینه.. فمدی؟ :d

شاداب :)
۱۶ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

1. اون روز رفتم نمایشگاه بین المللی.. یه دونه از این چرخی ها گرفتم... یه پیرمرد بود با پسرش.. به زبون مادری من حرف میزدن.. دلم خیلی شکست.. که اونهمه راه رو اومده بودن تهران تا توی همچین نمایشگاهی باربری کنن و دو لقمه نون دربیارن.. دنیا خیلی بی رحم و پر از بی عدالتیه..


2. خدا بیامرز Chester تو آهنگ In the end میگه که 

I've put my trust in you
Pushed as far as I can go
For all this
There's only one thing you should know
I tried so hard
And got so far
But in the end
It doesn't even matter
I had to fall
To lose it all
But in the end
It doesn't even matter


3. یکی از بچه های جدید شرکت یه پسره اس با 1 متر و 90 قد حدودا.. من همیشه ازش برای برداشتن وسیله از کابینت های بالا استفاده میکنم :)))


4. یه عالمه فیلم و سریال دارم دوس دارم ببینمشون.. فکر میکردم سرم خلوت شه حتما اینکارو میکنم.. ولی هیچوقت دیگه حسش نیومد نمیدونم چراااا... هر از گاهی با friends فقط یه تجدید میثاق میکنم.. کی باورش میشه شب قبل از دفاع کارشناسی ارشد کسی بشینه friends ببینه؟ البته منم ننشستم ببینم :)) ولی خب بشدت قصدش رو داشتم که خب چون خوابم میومد بجاش گرفتم خوابیدم :)))


5. خونه رو بگیرم یکم جام و اوضاعم مرتب بشه چندتا مورد هست باید انجام بدم.. *برنامه مهم*


شاداب :)
۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۲:۰۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر