1.
بعضی وقتا وقتی سوار اسنپ میشم حس بدی به خودم پیدا میکنم، انگار استثمار کردم راننده رو.. بعد یه سوالی ذهنمو مشغول کرده، بعضی از راننده هاش خیلی تیپ و قیافه شون رسمی و یه حالتیه خلاصه.. حالا درکل میدونم هرکی راننده اسنپه لزوما راننده تاکسی نیست و خیلیا صرفا چون مسیرشون میخوره مسافر میزنن و خودشون شغل دیگه ام دارن، ولی آخه مثلا ساعت 9 صبح خب دیگه با اون ظاهر و قیافه که شبیه کارمنداست حداقل، باید سرکار خودش باشه نه؟؟ نه که مسافر بزنه
چندماه پیش داشتم از کلاس برمیگشتم، راننده ازم خواست نقدی بهش پول بدم و اعتباری پرداخت نکنم، گفتم باشه، گفت ببخشید چون تپ سی خیلی دیر پولمونو بهمون میده منم الان رفتم یه داروی مامانمو بخرم (جلد خالی دارو رو از داشبورد ورداشت و بهش اشاره کرد) ولی دیدم هنوز پولو نریخته تپ سی مجبور شدم برگردم الانم دارم مسافر میزنم نقدی کرایه بگیرم برم داروخونه، بعد جلده رو دوباره انداخت رو داشبوردش.. گفتم چقد بود داروهه؟ گفت 50 تومنه.. وقتی خواستم پیاده شم صد تومن بهش دادم.. اولش اصلا قبول نمیکرد گفت اصلا از اون درد و دل منظوری نداشته، آدم متشخص و درست حسابی بود.. ولی خیلی اصرار کردم گفتم خودم دلم میخواد، و نباید حس بدی داشته باشه..
2.
اون روز از اسنپ مارکت خرید کردم.. بهرحال در جریانی که جدیدا خودم همش آشپزی میکنم :دی بخاطرهمین نیازم به مواد غذایی بیشتر شده.. از دیجی کالا دیگه سوپرمارکتی نمیخرم چون همشون گندیده ن.. بعد خیلی خریدام زیاد شد ولی چاره ای نبود، به جان خودم باید حداقل یک ماه از اینا بخورما، وگرنه خیلی ناراحت میشم :دی.. 570 هزارتومن شد.. (الان میان میگن چرا مبلغ مینویسی:)) خب به توچه، دوس دارم در آینده وقتی خاطراتمو میخونم یادم بیاد خرج و مخارج چقد بوده).. واقعا هیچ چیز خاصی هم نخریدم.. چندکیلو برنج و یه بسته ماهی بزرگترین مبلغاش بود، بقیش دیگه پیاز و گوجه این چیزا بود! تازه گوشت و مرغ رو هفته پیشش خریده بودم وگرنه هیچی دیگه..
یک کیلو سیب هم تو خریدام بود.. بعد که پیک وسایلمو آورد دم آپارتمان یهو نمیدونم چی شد بهش گفتم این پلاستیک سیب رو بردارین، اون بنده خدام هنگ کرده بود فکر میکرد میخوام پس بدم، گفتم نه بردارین برا خودتون.. دوباره با تردید پرسید برا خودم؟ گفتم بله.. تشکر کرد و رفت..
هیچ چیزی به ذهنم نرسید اون لحظه، سیبارو دیدم گفتم همونو برداره.. البته میگم بقیه خریدام هم خرت و پرت بود و ارزش بذل و بخشش نداشت :دی مثلا بنده خدا اگه غذا نداشته باشه بخوره ترشی میخواد چیکار؟ :دی یا بستنی :دی .. بعدش پشیمون شدم گفتم کاش میگفتم صبر کنه یکم برنج هم براش میریختم تو پلاستیک ببره.. ولی خب گفتم شاید بخواد منتظر بمونه خجالت بکشه..
نمیدونم ولی خجالت کشیدم اونهمه خرید رو برامن آورده بود و از کجا معلوم تو راه تو دلش بهشون نگاه نکرده باشه و حسرت نخورده باشه..
3.
پارسال تو اینستاگرام از این کامنتای درخواست کمک دیدم، میبینی که خیلی زیادن، ولی هیچکدوم قلبم و تکون نمیداد تا اینکه این پیامو دیدم.. نمیدونم چی شد رفتم دایرکتش.. احساس میکردم داره راست میگه، یه دختره بود درمورد مادرش نوشته بود که تنهاست و تحت پوشش کمیته است.. بهش پیام دادم.. اسم و فامیل مادرشو داد با کارت ملی و کارت کمیته اش و عکسای خونه ش.. رو کارت کمیته اش اسم و شماره کارت هم داشت.. خیلی دلم سوخت.. یه خانم متولد 1345 .. بنده خدا پیر هم نبودولی عکسشو دیدم با چادر مشکی وایساده بود تو چارچوب هال، صورتش زیاد پیر نبود ولی اونقد خمیده بود که بهش نمیومد 50 و خورده ای سالش باشه.. خانومه گفت کمیته براش ماهی صد تومن میریزه، خرجی نداره.. آدرس هم داد گفت یکیو بفرستم تحقیق کنه.. ولی چون تهران نبود گفتم نمیتونم.. بنا رو براین گذاشتم راست میگه.. براش 200 تومن ریختم و معلوم بود اصلا توقع این مبلغ رو نداشت خیلی تشکر کرد.. اسفندماه یادش افتادم دوباره .. به اینستای دختره پیام دادم حال مادرشو بپرسم، هنوز که هنوزه سین نکرده.. نمیدونم در چه حالن..
همینجوری رفتم رو پروفایلش دیدم بالای پیجش نوشته:
معمولا آدمایی که حال بقیه رو خوب میکنن خودشون کسی رو ندارن که حالشون رو خوب کنه...