ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

رز دوستم چهارشنبه اومد تهران.. بعدم خواهرم اومد تهران.. جمعه صبح رفتیم توچال... چقددددد شلوغ بود.. من موندم جاده های شمال که کیپ تا کیپ میشه تعطیلات... تو شهر هم که ملت همینجور بودن واسه خودشون.. پس دقیقا کجا و کی خلوت میشه؟؟
یه صف طویل واسه تله کابین بود... که البته صف اسکی جدا بود و خلوت... البته ماهم درواقع دیر رفته بودیم... کدوم آدم عاقلی ساعت 12 شروع میکنه به پیست رفتن؟؟ :)) معمولا باید 6 صبح از خونه بزنی بیرون.. که حدود 7 بری بالا.. 8 مثلا دیگه پیست باشی

رفتیم لباس و چوب اسکی اجاره کردیم از اون فروشگاهه که اونجاس.. من اصرار به اسنو برد داشتم که آخرش به آلپاین رضایت دادم... نفری 200 هزار تومن حدودا اجاره لباس هاش شد... و چه کفشای سنگینی داشت.. منم که هر کفشی بهم میداد ناخونای شست پام بهش فشار میاورد.. پسره هی میگفت الان چی؟ الان خوبه؟ منم هی نا امیدانه میگفتم نه :(( و اونم هی کفشامو عوض میکرد... آخرش گفت باشه از اینم بزرگتر میدم بهت ولی اگه پات داخلش کج شد شکست دیگه گردن خودت... اینو که گفت سکته ناقص زدم تقریبا و گفتم نمیخواااد.. باشه .. فوقش ناخونم بشکنه بهتر از اینه که پام بشکنه :))) لباسا و چیز میزارو گرفتیم اومدیم بریم بالا که تله کابین سوار شیم.. من موندم فاز اونیکه اونجارو درست کرده چیه... زیر ایستگاه اون فروشگاه لباس و چیزای اسکی بود.. و کلی پله میخوره تا بیای بالا.. حالا ماهم شبیه معلول های حرکتی شده بودیم.. مگه با اون کفشا میشد راحت راه رفت؟؟ چه برسه به از پله بالا رفتن... خلاصه با سختی بسیار رفتیم بالا
بیلیط تله کابین تا ایستگاه 7 که پیست باشه هر نفر 98 هزار تومن بود.. و حدود نیم ساعت هم راه بود تا پیست.. واقعا اون بالا شگفت انگیز بود.. از توی کوه های برفی رد میشدی با ارتفاع خیلی زیاد و هیچی نبود جز خودت و خودت.. 
خلاصه بعداز دو کورس :)) تله کابین عوض کردن رسیدیم به پیست... از چیزی که فکر میکردم سخت تر بود... نه میتونستی با چوب اسکی راه بری درست (اونجا بود که فهمیدم تازه با کفشاش راحت بوده مثلا) ... نه میتونستی توی یکم سراشیبی خودتو محکم نگه داری.. من که داشتم واسه خودم میرفتم پایین :))... رفتیم به مربی گرفتیم یه چندتا نکته اولیه بهمون آموزش بده.. بابت 1 ساعت تمرین 100 تومن گرفت.. بعدشم شماره شو داد و گفت که اگه مربی بخواییم در خدمتمون خواهد بود بازم :))
خخلاصه چندتا چیز مثل از شیب بالا رفتن، سر خوردن، ترمز کردن :))، نحوه ایستادن و خم کردن پاها، رو بهمون یاد داد.. خواهرم اولین نفری بود که خوب یاد گرفت و همچین جولان میداد :)))) من دومین نفر با استعداد بودم.. و رز کلا نفر آخر بود و گند زده بود :))... یه جایی ش هم من هنوز اون وسط بودم که یهو رز سر خورد پایین و اومد رو من :)))) دستش درد نکنه درکل
پیست هم که کلا 3و نیم تعطیل میشد و ما برا اینکه توی شلوغی نمونیم ساعت 2ونیم تصمیم گرفتیم برگردیم پایین.. ولی بازم صفش شلوغ بود.. ینی کلا بخاطر 1 ساعت اسکی اینهمه به خودمون سختی دادیم :)))  حدود ساعت 4 و نیم رسیدیم ایستگاه 1 توچال... یه آش و چایی زدیم.. بعدم برگشتیم خونه.. یکم استراحت کردیم بعد ساعت 8 شب رفتیم رستوران چینی... همیشه میگیم باید N+1 تا غذا بگیریما.. ولی این سری بازم اضافه گرفتیم.. و کلی غذا اضافه اومد.. کلی هم سوختیم انقد تند بود اوردرامون جات خالی 

ولی در کل خوش گذشت...من خوشم اومد.. خیلی فانه.. میخوام چندبار برم فقط وسیله ولباس اجاره کنم و مربی بگیرم.. اگه دیدم قشنگ یاد گرفتم اون وقت خودم برم چوب و لباس بخرم که دائمی برم.. فعلا چون مطمئن نیستم لباس و وسیله نمیخرم و فعلا اجاره میکنم از پیست... تا ببینیم چی میشه.. ولی خب اخه تنهایی ام که حال نمیده.. باید با دوستات بری.. منم که هیشکیو ندارم تهران...


بعد شنبه هم رفتیم Opark .. حالا اونجاااام شلوووغ شلوووغ... من نمیدونم چرا آخههه.. خوش گذشت ولی بو و مزه آبش حالمو بد میکرد.. حتی وقتی آخرش هم دوش گرفتیم که لباسامونو عوض کنیم بازم احساس میکردم بو میدم.. دیگه اومدیم خونه و من دوباره خونه هم دوش گرفتم...

خلاصه الان پشت ساق پام، شونه ها و بالای دستام درد میکنه هنوز :)) اینجوری باید تفریح کرد :)) همه جات درد بگیره 2 روز فقط بیفتی گوشه خونه :))



اون 2 تا دایره صورتی که کشیدم رو میبینید؟؟ دوتا آدم هستن اونا!! واقعا دهنمون باز مونده بود تو اون ارتفاع و با اون وضع چطوری داشتن کوهنوردی میکردن.. واقعا ترسناک بود.. 

شاداب :)
۲۲ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

چند شب پیشا یکی از افراد ساختمون که البته مدیر ساختمون هم نیست ولی مسئول پرداخت قبض آب هست اومد در خونه گفت قبض آب من 10 هزار تومنه.. منم معذرت خواهی کردم گفتم که الان نقد ندارم اگه بشه فرداشب بهتون بدم.. گفت باشه و رفت

فرداش اومد دوباره.. من حموم بودم ولی میشنیدم یکی پنج دیقه یه بار میاد 10 مرتبه پشت هم زنگ در رو میزنه.. فهمیدم خودشه و از قضا بازم پول از عابر بانک نکشیده بودم و نقد نداشتم.. گفتم حالا چیکار کنم با این وحشی؟؟.. تو همین فکرا بودم که کارم تموم شد و رفتم در رو باز کردم.. یهو شروع کرد به داد و بیداد کردن!!!!!!!!!!! صداش کل ساختمون رو برداشته بود... که آآآآآی وااااااای چرا پول آبو نمیدی؟؟؟؟ چرا درو باز نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم صداتو بیار پایین ... اولا که کار داشتم الان، دوما که شماره کارتتو بده همین الان کارت به کارت کنم (کاری که بنظرم همون اول باید میکردم)

باز ادامه داد به داد و بیدادش...

اونقد عصبانی بودم که واقعا در اون لحظه انگیزه کافی داشتم که خون ش رو حلال کنم.. سیاه سوخته گداگشنه دهاتی... واقعا تعجب داشت از سر و صورتم میبارید... آخه مگه میشهههههه کسی بخاطر 10 هزار تومن قاطی کنه؟!!!! فرست آو آل من قصد نداشتم پول رو ندم که!!!! ماه قبل رو داده بودم، چرا این ماه ندم؟؟ فقط یک روز دیرتر دادم... سکند آو آل گیرم اصلا من پول رو هم نمیدادم.. واقعا آدم باشخصیت ینی بخاطر 10 تومن داد بیداد میکنه؟؟ اگه من بودم خودم 10 تومن رو میدادم از جیبم.. و اگه طرف ماه بعد هم تکرار میکرد اون وقت میفهمیدم حالش خوب نیست و احساس زرنگی میکنه و به تذکر نیاز داره.. 


بعد پولو ریخته بودم هااا ولی همچنان هی داشت حرف مفت میزد گفتم پولو ریختم آقا برو مزاحم نشو، برو برو (بالحن تحقیر آمیز) .. بدتر قاطی کرد و من حال کردم .. و من درحالیکه چشاش گرد شده بود و داشت زور میزد درو توو روش بستم... البته در رو که بستم نشستم گریه کردم... ولی خب حداقل پیش اون کم نیاوردم.. اونقد داد بیداد کرد کولی بی آبرو که فکر کنم همه فهمیدن.. واقعا بخاطر هیچ و پوچ آبروریزی کرد هرکی ندونه مثلا من داشتم 10 تومن رو مپیچوندم :))))  بنظرم باید علاوه بر اون 10 تومن میرفتم یه 2تا پفک هم میاوردم مینداختم جلوش :)))) .. 5 دیقه بعد مدیر ساختمون اومد گفت چی شده دخترم؟ براش تعریف کردم و گفت عب نداره هروقت مشکلی داشتی به خودم بگو.. خدایی خانواده شریف و باشخصیتی هستن این مدیر ساختمون.. پسرش و عروسش هم تو ساختمون زندگی میکنن..


میخوام بگم همچین آدمای گداگشنه ای هم پیدا میشن.. واقعا بخدا خیلی بهم شوک وارد شد.. چون تو عمرم همچین چیزایی ندیدم.. عادت ندارم به این چیزا... تو خونواده بخشنده و با اصالتی بزرگ شدم که بابام 10 هزار تومنی ش بیفته کف خیابون خم نمیشه برش داره.. اصلا کپ کردم همچن برخوردی دیدم از این مرد گنده!!! تو عمرممممممم هیییییییچ مردی اینجوری باهام حرف نزده بودم که این پست فطرت باهام برخورد کرد ... 


میدونی؟ واقعا پول حلال همه مشکلاته.. روز به روز بیشتر دارم پی میبرم بهش... مثلا اگه بجای نزدیک دانشگاه شریف میرفتم ولنجک خونه میگرفتم الان مجبور نبودم داد و بیداد یه روانی گداگشنه رو بابت 10 هزار تومن متحمل بشم... بعد میگن چرا تبعیض چرا اختلاف طبقاتی چرا تحقیر... خب حقشونه همچین انسان هایی رو آدم حساب نکرد و روز به روز بیشتر توی جامعه تحقیر و طرد شون کرد... 


شاداب :)
۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر
یه مدرسه هست سر راهم که میام سرکار صبحا میبینمش.. اسمش تیزهوشان امید فردا ست... 

خب... بخندیم یا زوده؟؟؟
امید فردارو خوب اومدن.. کدوم فردا؟ کدوم امید؟ الان امیدان فردارو بابت چی پرورش میدن؟ اپلای؟


خیلی ازخودم بدم میاد که انقد دیر به دیر مینویسم.. میدونی؟ بخشیش بخاطر اینه که احساس میکنم هرچیزی رو نباید بنویسم چون فالوئر دارم... اصن این تعداد فالوئرایی که میبینم مثل بار روی دوشمه .. هرچی ام بیشتر میشن خودسانسوریم احساس میکنم بیشتر میشه... البته دوستون دارما.. خیلی ام دوس دارم زیاد باشین تا بیشتر خونده بشم.. اصلا فلسفه نوشتن اینه که آدم خونده بشه.. وگرنه یه word باز میکنی توش خاطراتتو مینویسی دیگه...
بخش دیگه ننوشتن ام بابت اینه که یه نفر اینجارو داره که دوس ندارم داشته باشه و در معرض قضاوت هاش قرار بگیرم...هرچند مهم نیست دیگه.. ولی ناخودآگاه یه سیستم دفاعی در من ایجاد میکنه در مقابل نوشتن.. 
ولی خب درکل احساس میکنم نباید هر چیز بی معنی ای که برام اتفاق میفته رو بنویسم..
ولی بنظرم بنویسم  (آیکن تفکر) چون خیلی وبلاگم خالی شده یکی دوسال خاطراتش جا مونده


خب از کجا شروع کنم؟ از کجا ننوشتم؟
هیچی درکل روزا که سرکارم به این امید میام خونه که فرندز ببینم.. فرندز شدن فرندز من :)) باهاشون زندگی میکنم دیگه.. خل نشم آخرش خوبه..
بعد یه تایمی هم میذارم واسه مطالعه.. 

فقط کاش غذا درست کردن وجود نداشت.. اینهمه علم پیشرفت کرده هنوز مثل انسانهای نخستین باید بشینیم غذا درست کردن.. خدایی آدم 24 ساعت تو شبانه روز وقت داره.. سه وعده بخواییم حساب کنیم حدود 3 ساعتشو حداقل درحال غذا درست کردنه.. بعد یه 7-8 ساعتم میخوابه.. نصف روزش رفته.. 8 ساعتم کار کنه، 2 ساعتم رفت و آمد روزانه... درکل 4 ساعت واسش وقت میمونه.. یه حموم بره.. چهارتا ظرف بشوره یکی دوساعتشم اینجا رفته.. خب حالا این بدبخت استراحتم نکنه این وسط مسطا؟؟ نمیشه که.. خب مث اینکه یه ساعت بیشتر نموند تهش :d

اپرنتلی شدیدا به تایم منیجمنت نیاز دارم.. هرچند از وقتی سرکار میرم خیلی این قضیه درمن تقویت شده.. ولی الان که حساب کردم دیدم هی وای مثل اینکه واقعا وقت ضیقه :d


شمام بچه های خوبی باشین از وقتتون خوب اشتفاده کنین.. همین امروز هاس که یهو میشن یکسال
رز داره میاد تهران اخرهفته.. راستش دوس دارم ببینمش ولی از طرفی شدیدا دوس دارم برم خونه.. اه.. خیلی وقت نشناسه کلا.. حالا میترسم بهش بگم فکر کنه دوس ندارم بیاد خونه ام.. درحالیکه اینطور نیست.. ولی اگه بخاطرش بمونم قصدمون اینه خیلی بهمون خوش بگذره.. برنانه های متنوعی تدارک دیده ایم.. پست بعدی رو قصد دارم شب بذارم
اصن از این به بعد برنامه همینه.. فمدی؟ :d

شاداب :)
۱۶ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

هیچوقت کارتهای بانکی و چیزای مهم رو توی جیب مانتو/بارونی/پالتو نذار

هیچوقت کارتهای بانکی و چیزای مهم رو توی جیب مانتو/بارونی/پالتو نذار


همیشه این بلا سرم میاد مانتومو روز بعد عوض میکنم بیرون میرم یادم میاد تو جیب اون یکی جا مونده

باز خوبه شماره کارت هامو حفظم که البته فقط به درد اسنپ سوار شدن میخوره! چیز دیگه ای نمیتونم بخرم با اعداد حفظ شده روی کارت بانکیم:|

این چندوقت کلی حرف برا گفتن داشتم راستش دروغه بگم وقتشو نداشتم بنویسم، بیشتر حالشو نداشتم... با گوشی نوشتن حوصله مو سر میبره

رئیسم میخواست حقوقمو زیاد کنه ولی چون ایران نبود اون ایرانی عقده اییه از فرصت سواستفاده کرد و نذاشت... حدود 17 روز دوباره رفتم ماموریت! در نوع خودش رکوردی بود... رئیس خارجیم رفت از ایران برای مدتی و داشتم نا امید میشدم از برگشتنش بخاطر یکسری مسائل...یه دوست اروپایی پیدا کردم خیلی آدم جالبیه.... در کورسوی نا امیدی یه روز دیدم رئیسم داره برمیگرده... 

سرفصل های مهم این چند وقت اخیر :))

هرکدومش قابلیت یک پست جداگانه شدن رو داره.. میام مینویسم

شاداب :)
۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۹:۰۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۵ نظر

همیشه فکر میکردم همین که ده بیست ساله تو خوابگاه زندگی کردم واسه بزرگ شدن کافیه تا اینکه امشب اولین سوسک زندگیمو با کلی جیغ جیغ کشتم و فهمیدم زندگی خیلی سخت تر و بی رحم تر از اونیه که فکرشو میکردم :))) دیگه هیشکی نبود که برم خودمو پشتش قایم کنم و اون به جام سوسکه رو بکشه...


دو روزه CEO مون از اون ور آب اومده.. من قبلا یکبار فقط دیده بودمش... سری قبل هم تاحدی صمیمی شدیم که مثلا بردمش دانشکده فنی امیرآباد رو بهش نشون دادم.. هی میگقت دوس دارم ببینم دانشگاتو... عکسم گرفتیم .. کلی هم از خوشگلی من تعریف کرد :دی خلاصه برگشت کشورش تا دو روز پیش که دوباره اومده...

دیشب باهم برگشتیم از سرکار.. من و این CEO و دوتای دیگه از همکارای خارجیم.. اول ceo رو رسوندیم هتل اسپیناس پلس، بعدش خودمون رفتیم خونه هامون... تو ماشین CEO عه بهم گفت smile ام  بیوتیفوله :دی حالا اتفاقا خودم برعکس فکر میکنم...

بعد منم کلی ازشون تعریف کردم گفتم شماهارو دوس دارم و اینا... بعد CEO مون گفت آهان ، میگی شماها ، ینی بقیه رو هم دوس داری، من فکر کردم فقط منو دوس داری :دی

بعد که پیاده اش کردیم جلو هتل، تو راه برگشت اون یکی همکار خارجیم (Y) گفت امشب از ceo تعریف کردی اونم خیلی خوشحال شد و این حرفا... گفتم خب؟ :|.. سن بابامو داره خب والاااا.. حسود :))

امشبم رفتیم رستوران به دعوت من. خودم رو برای 600 تومن آماده کرده بودم.. که اخر سر هم همکارم نذاشت من حساب کنم :)))) زحمت کشیدم با این دعوت کردنم :)))) 

سر میزهم اونا آبجوی بدون الکل سفارش دادن منم کوکاکولا... هر از گاهی هم Cheers میزدیم :دی... که یکسری اش رو CEO گفت cheers برای زیبایی تو :دی... منو میگی... کلی حال کردم :)))

سر میز دیدم همکارم که اسمشو میذارم Y ازم عکس گرفت... Y یکی از مدیرای خیلی جوون شرکته ... تو بخش مسائل خارجی.. و توی انگلیس درس خونده.. حالا منم شبیه بز بودم :))) خسته و له از سرکار اومدنی... اصصصلا دلم نمیخواد عکسه رو ببینم :)) واسه همینم نگفتم واسم بفرسته..

این Y درکل یکم از اوناس که خودشو میگیره نه که کار خاصی بکنه ولی قبلا خیلی سرد بود یجورایی انگار کلاس میذاشت.. ولی جدیدا با من مهربون شده، حتی سر میز برام غذا میکشه :))) داوطلبانه در قوطی نوشابه برام باز میکنه :)))

برگشتنی هم تا هتل با ceo کلی حرف زدم.. بهش گفتم من واقعا این کمپانی رو دوس دارم ، دوس دارم اینجا رشد کنم، چیز یاد بگیرم... کلی حال کرد گفت از حرفت خوشم اومد :دی

خلاصه اینجوریه زندگی... اون ایرانی عقده اییه آرزوی لبخند این ceo رو داره، بعد من باهاش رستوران میرم :دی... بترکی ایرانی :)))

من برم بخوابم مثل امروز صبح خواب نمونم آبرو حیثیت برام نمونه :دی


شاداب :)
۲۲ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر
آهنگ Anathema داشت پخش میشد و بی اختیار گوش کردم تا آخر... همونجوری که از شیشه به ترافیک خیره شدم... دستام قدرت عوض کردن آهنگارو ندارن... الانم آهنگ castle on the hill از ed sheeran داره میخونه...
But these people raised me and i........
شاید این جمله اش در مورد منم صادق باشه... البته با نبودنشون...



خونه گرفتم .. نزدیک دانشگاه صنعتی شریف... و الان دو شبه که اونجا میخوابم... البته روی زمین... چون هنوز هیچی ندارم.. نه تخت نه فرش نه حتی یخچال... الانم تو اسنپم دارم میرم یخچال ببینم... خونه رو کامل تمیز نکردم هنوز.. فقط اتاق خوابش رو شستم و تی کشیدم... محله خوب و همسایه های خوبی داره.. امن و امانه... در واحد هم ضد سرقت هست تازه
نمیخوام عادت کنم به زندگی آروم و پول درآوردن و روزارو پشت هم سر کردن...
اینجا جای من نیست... 

راستی میدونستی؟
به هیچ کس مدیون نیستم...


شاداب :)
۱۳ آبان ۹۷ ، ۱۸:۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۵ نظر

1. اون روز رفتم نمایشگاه بین المللی.. یه دونه از این چرخی ها گرفتم... یه پیرمرد بود با پسرش.. به زبون مادری من حرف میزدن.. دلم خیلی شکست.. که اونهمه راه رو اومده بودن تهران تا توی همچین نمایشگاهی باربری کنن و دو لقمه نون دربیارن.. دنیا خیلی بی رحم و پر از بی عدالتیه..


2. خدا بیامرز Chester تو آهنگ In the end میگه که 

I've put my trust in you
Pushed as far as I can go
For all this
There's only one thing you should know
I tried so hard
And got so far
But in the end
It doesn't even matter
I had to fall
To lose it all
But in the end
It doesn't even matter


3. یکی از بچه های جدید شرکت یه پسره اس با 1 متر و 90 قد حدودا.. من همیشه ازش برای برداشتن وسیله از کابینت های بالا استفاده میکنم :)))


4. یه عالمه فیلم و سریال دارم دوس دارم ببینمشون.. فکر میکردم سرم خلوت شه حتما اینکارو میکنم.. ولی هیچوقت دیگه حسش نیومد نمیدونم چراااا... هر از گاهی با friends فقط یه تجدید میثاق میکنم.. کی باورش میشه شب قبل از دفاع کارشناسی ارشد کسی بشینه friends ببینه؟ البته منم ننشستم ببینم :)) ولی خب بشدت قصدش رو داشتم که خب چون خوابم میومد بجاش گرفتم خوابیدم :)))


5. خونه رو بگیرم یکم جام و اوضاعم مرتب بشه چندتا مورد هست باید انجام بدم.. *برنامه مهم*


شاداب :)
۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۲:۰۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

لپ تاپم رو بعداز مدتها دارم نگاه میکنم..

یه فایل خاک خورده رو باز میکنم... خیلی اتفاقی اولین آهنگ خاک خورده ای رو که میبینم پلی میکنم...

آخ که سیاوش قمیشی... سیاوش قمیشی...


دانلود آهنگ یادگاری


چند تا عکس یادگاری

با یه بغض و چندتا نامه

چند تا آهنگ قدیمی

که همه دلخوشیامه

آینه ای که روبه رومه

غرق تو بهت یه تصویر

بارونای پشت شیشه

من و تنهایی و تقدیر

دست من نیست

نفسم از عطر تو کلافه میشه

لحظه ای که حسی از تو به دلم اضافه میشه

باورم نمیشه اما این تویی که داره میره

خیره میمونم به چشمات

حتی گریه م نمیگیره

چشمای مونده به راهو

شب تنهایی آه و

یه دل بی سر پناه و

من و خونه

ساعت های غرق خواب و

این من ِ بی تو خراب و

یادت هرگز نمیمونه

دست من نیست نفسم

از عطر تو کلافه میشه

لحظه ای که حسی از تو به دلم اضافه میشه

باورم نمیشه اما

این تویی که داره میره

خیره میمونم به چشمات

حتی گریه م نمیگیره


شاداب :)
۰۶ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

دیدم یه واحد تقریبا کوچیک رو زده 15 میلیون پول پیش و 1 میلیون اجاره.... چون منطقه خوبی بود تعجب کردم ولی خواستم شانسم رو امتحان کنم... فانتزی انسانیت هنوز نمرده است و این حرفا :))))... ولی حدس میزدم یا اون 15 احتمالا 150 بوده، یا اون 1 احتمالا 10 بوده... بهرحال زنگ زدم.. آقای املاکی کلی تحویل گرفت و با روی (البته پشت تلفن صدای) گشاده جوابم رو داد... وقتی ازش پرسیدم که آیا اعداد نوشته شده همینایی هست که من تصور میکنم، یهو صداش عوض شد... با لحن تحقیر آمیزی گفت: خانوم! (با تاکید روی میم) :))) اون 150 میلیونه، اونم 1 میلیون نیست و 10 میلیونه....

بعد من خیلی واقعی سوال کردم چرا اعداد رو اشتباه مینویسین؟ (آخه معمولا خیلی پیش میاد اعداد رو پایین مینویسن، نمیدونم سایت اجازه نمیده! یا مخصوصا اشتباه مینویسن)

مقصودی از سوالم نداشتم، واقعا جوابشو میخواستم بدونم خب :|

که با عصبانیت گفت : باشششه ، دفعه دیگه از شما اجازه میگیریم :||||

بعدم گوشی رو قطع کرد :|

 

قائدتا با توجه به روحیه حساس ام حدس میزدم که خیلی ناراحت شم از این برخورد، اما در کمال ناباوری حس خاصی نداشتم :))))

البته این دلیل نمیشه که بخاطر اینکه خونه گیرم نمیاد و مجبورم دست آخر برم دخمه ای چیزی توی یکی از کوچه های پرت و تنگ تهران یه زیر زمین اجاره کنم، گریه نکنم..

این آدمی که تعریف کردم دیوانه نبودا.. از جایی ام فرار نکرده بود.. یکی بود از همین آدمای دور برمون... همینایی که خودمون هستیم در واقع...

دعا میکنم روزی نرسه که این شکلی بشم من..

شاداب :)
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴ نظر

با آز پنج شنبه رفتیم بیرون... درواقع رفتیم توچال... خیلی وقت بود اونجا نرفته بودم... بعداز اینکه از بهشتی فارغ التحصیل شدم... عوض شده بود تقریبا... رستوراناش بیشتر شده بود... وسایل سرگرمی و چرت و پرتش هم همینطور...

دوتا کبابی رو مد نظر قرار دادیم... یکیش برنج نداشت فقط کباب بود.. اون یکی برنجم داشت.. تصمیم گرفتیم بریم اونیکه برنج داره غذا بخوریم... از اونجاییکه معمولا کباب مقدارش زیاده دوتا برنج گرفتیم و یه کباب و قارچ کبابی... ولی دیدیم برعکس شد.. کبابه یه چیزی در حد شوخی بود ... به طوری که مقداری هم برنج اضافه اومد.. به همین خاطر تصمیم گرفتیم برنج رو ورداریم ببریم رستوران دوم اونجا هم یه سیخ کباب بخوریم :))))... آز پیشنهاد آش هم داد که با چند کلام مبتذل از سمت من مواجه شد...

خلاصه همینطور که در حال ترکیدن بودیم و داشتیم آخرین تیکه های ریحون رومیخوردیم یه صداهایی شنیدیم... پا شدیم اومدیم دیدیم نمایشگاه خودروهای لوکس و کلاسیک برگزار کردن... و یه قسمتی رو اختصاص داده بودن به یه سری حرکات ماشین ها که اسمشو نمیدونم ... از اونا که یه پرچم میذارن وسط بعد ماشینه دورش میچرخه هی میچرخه هی میچرخه تا وقتی لاستیکاش جر بخوره رو آسفالت و بوی گند و دودش دربیاد :)))

بعداز حرکات آکروباتیک یهو دیدیم نمایشگاه ورودی داره و خلاصه وظیفه خودمون دیدیم که بریم توو ... اون توو یکسری ماشین شامل کادیلاک و دیگر مدل ها موجود بود.. و یکسری ماشین دیگه که یکسری بچه پولدار به دلایل نامعلوم یکسری بلندگو؟ سیستم؟ باند؟ رو جایگزین صندلی هاش کرده بودن...اونقدر صدای آهنگ بلند بود اونقدر بلند بود که راننده مذکور توی ماشین موهاش و تیشرتش توی هوا این ور اون ور میشد.. اول فکر کردم بادی چیزی داره میاد.. که بعد فمیدم از صدای بلند آهنگ این شکلی میشن :)) .. ماهم که قلبامون تو بدنمون تکون میخورد با هر لرزش آهنگ... باور نمیکنی؟ آره خب باید اونجا میبودی تا حس کنی ... فیلم هم گرفیتم ولی خب حیف نمیشه اینجا گذاشت شماهم ببینید

خلاصه ماشین ها اونجا باهم کل مینداختن, در رابطه با همین توانایی... ینی هرکی سیستم ماشینش گوشارو بیشتر ناشنوا میکرد و قلب هارو بیشتر تکون مکون میداد خفن تر بود (آیکن غرور)

بعد که یه مقدار پرده گوشمون دچار آسیب شد تصمیم گرفتیم برگردیم خونه... همینجور که داشتیم خودمون رو به ایستگاه میرسوندیم که بیلیط بگیریم دیدیم سینما چند بعدیه داره چشمک میزنه... آز دوستم گفت بریم اینو هم؟ 5 ثانیه به همدیگه نگاه کردیم و درنهایت تصمیم گرفتیم 7-8 دقیقه از وقتمون رو اختصاص بدیم بهش... مرده گفت این سری ترسناکه... تو دلم بهش خندیدم... همین که رفتیم نشستیم و اون عینکای مسخره رو زدیم فهمیدم که مرد انتقامش رو ازم گرفت :)) ... خیلی وقت بود محصولات تهیه شده در ژانر وحشت اینجوری من رو به چالش نکشیده بودن... یه قسمتیش که میرفت تو جهنم خیلی باحال بود.. فکر کنم من جام اونجاست :)))) از نزدیک ملاقات کردم اونجارو :))))

تا چند دیقه از رو صندلی نمیتونستم بلند شم در آخر.. دلم درد گرفته بود آخه.. بخاطر جیغایی که زده بودم... لامذهب اجازه نفس کشیدن هم نمیداد بهم.. خلاصه عضلات تا از انقباض دربیان مدتی طول کشید... وقتی اومدیم بیرون آز هم که داشت گریه میکرد.. منم داشتم بهش یادآوری میکردم که بعداز بر باد دادن 300 هزار تومن و از دست دادن پرده گوش، حسن ختامی هم برای کابوس شبانه فراهم کردیم... درکل خوب دلداری میدم .. میدونم


مدتها بود اینجوری آدرنالین در بدنم ترشح نشده بود.. راضی ام از خودم :)))

خب دیگه موضوع بعدی باشه واسه پست بعدی


شاداب :)
۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر