این چند وقته اونقدر اشتهام کم شده که واقعا بعداز 3 قاشق حالت تهوع میگیرم از غذا .. بعد کار به جایی رسیده که میرم تو اینستاگرام هشتگ asmreating# رو سرچ میکنم بلکه ملت رو ببینم دارن ملچ ملوچ میکنن منم اشتهام باز شه :)) ... همین الان درواقع ناهارم رو همراه با دیدن اون ویدیوها خوردم... راستشو بخوایین هلپ فول هم هست واسه من یکی .. حالا شاید واسه شماها چندش باشه ویدیوهاش :D
اون روز پاساژ ارگ, تندیس, قائم, پالادیوم رو گشتم باورتون میشه یه صندل پیدا نکردم؟؟؟؟ فقط قائم از یه صندل خوشم اومد حیف بنداش گشاد بود واسه سینه ی پام... ولی سایزش اندازه بود از طول... مشکل بنداش بود.. 190 تومن بود.. خیلی ناز بود.. یه دونه مغازه ام هست تو همون قائم میشناسمش همیشه جنساش گرونن, رفتم یه صندل Valentino امتحان کردم 350 تومن بود.. ای... قشنگ بود ولی نه اونقدری که براش 350 تومن پول بدم..
تندیسم که شده آشغال فروشی, هرچی بنجله میارن, خیلی با چندسال پیشاش فرق کرده..
پالادیوم هم که فقط LC wikiki میبینی از اول تا آخر...رفتم طبقه فودکورتش, 2سال پیش سیب زمینی تنوری خوردم اونجا هنوز مزه اش زیر زبونم بود.. خوشحال دوباره رفتم گرفتم, غافل از اینکه برای ادامه عمرم از سیب زمینی هاش متنفر شدم! با اون زیتون بد طعم و مسخره ای که تا خرخره ریخت توش...
خلاصه اعصاب ندارما :))
صندل که نخریدم هیچ, وقتم هم تلف شد.. خاطره ام از اون سیب زمینی ها هم خراب شد... من نمیدونم پس این صندلای خوشگل پای دخترا رو کجا میفروشن؟!
نمیدونم این چرت و پرتا چی بود الان نوشتم اینجا.. اصن دلم خواست فمدی؟
خب برم به کارام برسم دیگه...
+ و من تک تک افرادی رو که هرکدوم به نوعی باعث حال این روزام هستن رو نمیبخشم :)
دیروز بازم بازار آهن رفتیم.. برای نوشتن یه قرارداد.. نصف خرید رو انجام دادیم... قرارداد 1 میلیارد و 300 میلیونی امضا کردیم .. تازه هنوز مونده از خریدامون...
بعد مهندسامون بهم گفتن قرارداد رو چک کن ببین مشکلی نداشته باشه و برامون ترجمه هم بکن.. منم نشستم خوندم یه جاش نوشته بود : درصورت عدم پرداخت به موقع پول و شرایط نابسامان بازار، قیمت ها تعدیل میگردد... منم برگشتم گفتم این تیکه شرایط نابسامان بازار شبهه داره، چون ما به تاریخ قرارداد پول میخواییم بدیم، فردا قیمت ها عوض شن به ما مربوط نیست... اونام منظورشون این نبود عوض میشه، ولی خب من محض اطمینان گفتم اون جمله رو حذف کنن.. بعد مهندسامون کلی ذوق کردن گفتن ایول تو چقد خوبی حواست جمع هست و فلان...
بعد یه قسمت دیگه ام بود که نوشته بود فروشنده موظفه طی 45 روز بار رو تحویل بده کامل... من به مهندسامون گفتم اومدیم و اینا تاخیر کردن تو تحویل، اون وقت ما چیکار کنیم؟ حداقل یه شرایط براشون بذاریم مکتوب.. دوبااااره مهندسا گفتن ایولللللل چقد تو خوبییییی آفرین آفرین بیگ لایک :))) خودشون به مغزشون نرسیده بود انگار اینا :)) .. خلاصه گفتیم درصورت تاخیر 5درصد از پول رو بهشون نمیدیم به عنوان جریمه...
امیدوارم به سلامتی بارمون برسه به محل پروژه.. خیلی استرسشو دارم
حالا فردا با اینکه تعطیلم و تایم کاریم نیست ولی باید برم بار رو تحویل بگیرم... امروز عصر هتل خارجیامون بودم غذا خوردیم.. بعد به رییسم میگم فردا باهم میریم یه قسمتی از بار رو تحویل بگیریم که بفرستیم .. با لبخند میگه من دارم میرم الان بیلیط دارم بندرعباس :|||||| (کوفت و خنده) ... میگم وااااا پس کی بار رو چک کنههههه؟؟ میگه خودت تنها برو کانتینر کامیون رو چک کن بعدم بفرست محل پروژه :||||| ممنون از اعتمادش ولی آخه من تنهااااا؟؟؟
دیدین گفتم آز دوستم 23 خرداد بهم تولدمو تبریک میگه.. دیدین؟؟ همین دو دیقه پیش زنگ زد... یه خورده شستمش.. ولی نمیدونم چرا نمیتونم کینه ای باشم.. احتمالا تولدش گوشواره طلایی که براش خریدم رو بهش بدم...
اپیزود 1 :
این چندوقته انقد رفتیم بازار آهن شبیه لوله PSL2 با سه لایه پلی اتلین شدم... عوضش خیلی چیزا یاد گرفتم خوبه... ولی جاتون خالی خیلی هوا گرمه، قشنگ ذوب میشم هر روز...
بعد اینو بگممممم... ما کلا وقتی میریم اونجا، خیلی از آهن فروشا به من پیشنهاد پورسانت (همون رشوه خودمون :| ) میدن.. میگن اگه ازما خرید کنین انقد به تو میدیم... بعد بگو دیشب چه پیشنهادی داشتم؟؟ دیروز از یکی شون استعلام قیمت گرفتیم، بهم میگه خانوم مهندس پورسانت شمارو 20 میلیون درنظر گرفتیم ... آیکن من دیگه حرفی ندارم :|||||||.. دوستم میگه مگه شرکتتون چقد خرید داره که فقط پورسانت تو میشه 20 میلیون؟ میگم عسیسم میلیاردی داریم تجهیزات میخریم.. همین دیروز مثلا 200 میلیون یه قلم ازش رو خریدیم فقط..
ینی وسوسه کننده درحد چی... حالا من هی میخوام آدم خوبی باشم نمیذارن... ای شیطان های بی ادب...
ولی من به رییسم گفتم که بهم پیشنهاد رشوه میدن... چیزی نگفت.. فک کنم مشکلی نداشت :))))
اپیزود 2:
دیروز بعداز کار رفتیم یه رستوران خارجی که پاتوق رییسم ایناست.. رئیسم (همون مدیرعاملمون) ، من و 2 تای دیگه از مهندسا.. هر سه تا خارجی ان فقط من ایرانی ام... دیگه منم دعوت کردن.. بعد پول شاممون 1 میلیون شد حدودا :| .. یکی از مهندسا به شوخی میگه تو مهمونمون کن :|... منم از رو نرفتم گفتم باشه قبوله.. بعد خندیدن و این چنین شد که من پولی ندادم (آیکن از خود راضی)
+ مریم جونم مرسی که به فکرم بودی و خوابمو میبینی :) هرجا هستی شاد و موفق باشی.. دلم هم برات تنگ شده.. بی زحمت وبلاگتو راه بنداز دوباره :d
+ دوست عزیزی که برام کامنت خصوصی گذاشتی.. شرکت ما نفتی و گازی هستش.. و درحال حاضر پروژه مون توی یه منطقه تقریبا بی آب و علفه، اتفاقا یکسری نیرو هم گرفتیم جدیدا ولی همه آقا.. چون اونجا اصلا برا خانوم مناسب نیست، حتی بعضی وقتا به منم احتیاج دارن ولی منو نمیبرن اونجا، من فقط در دفتر تهران مستقر هستم.. شمام فکر میکنم خانوم باشی... درکل نیرو میخواستیم تا همین چند وقت پیش، فکر کنم گرفتیم همه رو تقریبا.. اگه بازم کمکی از دستم برمیومد بگو عزیزم
تقریبا اکثر افراد تاریخ درست تولد من رو نمیدونن
در اکثر موارد از خرج انرژی و توجه زیاد برای اطرافیان ثمره ای دریافت نکردم.. برای تولد دوستم آز رفتم گوشواره طلا خریدم که بهش بدم.. تولد اون یک ماه دیگه است.. بعد دیدم اون حتی تولد منو یادش نیست که فقط یه تبریک خالی بگه حالا.. کادو نخواستم! نیازی هم نداشتم.. البته هرسال همینطوره.. و یقین دارم هنوز بعداز 10 سال فکر میکنه 23 خرداد تولدمه..
بنابراین گوشواره هارو یحتمل به کسی دیگه هدیه کنم... آز هم اگه واسه تولدش جشنی چیزی بگیره شرکت نمیکنم.
مهم نیست برام ها.. باورکن روز تولدم اصلا با همکار و رئیس خارجیم بازار آهن تهران بودم تو گرما تشنه و گشنه داشتم تجهیزات واسه پروژه میدیدم و خودمم اونقد مشغول بودم که بهش فکر نکردم... ولی خب اینکه هنوز افراد درجه یک زندگی آدم فکر کنن تولدت 1 خرداد، یا 3 خرداد و یا حتی 23 خرداده! آدم رو به فکر وامیداره.
End of story.
دیروز ظهر چارلی بهم زنگ زد گفت وقت داری بیای اینجا؟ .. یه هتل دارن مخصوص خودشون, همه خارجین.. منم بعداز مشورت با آقامون گفتم آره اوکیه.. خلاصه رفتم سر راهم شکلات و میوه گرفتم, و یه دونه ام از اون کوکتل میوه آجیلا گرفتم واسه رییسم :))) تو پست قبل دیدم گشنه اس بیچاره:)) گفتم واسش ببرم اندفعه..
بعد رییسم میگه اینارو چرا گرفتی؟؟ چقد پول دادی؟ :)) طفلک میخواست پولشونو بهم بده.. دیگه منم گفتم هویجوری واسه شما گرفتم..
جریان لپ تاپ رو هم به رئیسم گفتم.. گفت مهم نیست, بعدا واسه تو یه دونه دیگه میارم
بعد چارلی گفت بریم پارک, به رییسم گفتم توام بیا, گفت با گب جلسه دارم نمیتونم.. گب دیشب برگشت کشورشون.. خلاصه با چارلی و یکی دیگه رفتیم بیرون.. اول رفتیم موزه.. اونجا عکس گرفتیم حالا شاید فردا بذارم اینجا..
بعدش رفتیم پارک و چایی خوردیم.. یه دوسه تا پسر بودن داشتن ورزش میکردن, چارلی اومد بهشون سلام داد, میدونستم دلش میخواد بازی کنه :)) ازشون اجازه گرفتیم و چارلی با یکیشون مسابقه داد :)) با اختلاف برد پسره رو.. بعد بهشون میگه هفته آینده ام هستین اینجا؟:|||||.. فک کنم میخواد هر هفته بریم سراغ مردم تو پارک وسیله هاشونو بگیریم بازی کنن :))
برگشتنی میخواستن وی پی ان بخرن, رفتیم یه جایی که صاحب مغازه هه انگلیسی بلد بود! یه دختر و پسرم اونجا بودن دیگه باهم صحبت کردیم و براشون جالب بود و هی از زبان پرسیدن و این چیزا... دختره از مانتوم هم پرسید که چندخریدی.. خلاصه همه چیو کشف و ضبط کردن تو اون بیست دقیقه...
مانتومو دوشب پیش از کوروش خریدم .. ینی دوتا مانتو خریدم از کوروش و پولام تموم شد :| .. ولی آقامون معتقده خیلیم مبارکم باشه پارچه بشه به تنم :|
وی پی ان خریدن تموم که شد اومدیم هتلشون.. منو دعوت کردن واسه شام.. میگوهاشون با دست و پا بود (آیکن چندش) نخوردم..از ماهی و سبزیجات و چیزای دیگه خوردم... بعد اومدیم طبقه پایین صحبت کردن واینا.. یکی از مهدسای برق که من ندیده بودمش قبلا بهم گفت احتمالش زیاده از طرف شرکت برات بیلیط بگیرن بری کشور مبداء برای یکسری دوره های training.. منم خوشحال شدم کلی .. همگی دعا کنید این اتفاق بیفته :دی
چارلی بعضی وقتا درمورد قرآن ازم میپرسه, گفت هرازگاهی واسم ترجمه کن بخون ببینم قرآن توش چی نوشته :).. خلاصه دارم غیرمستقیم باعث اسلام آوردن خارجیا میشم :)) اجرم با خدا :دی
+پی نوشت:
بچه ها حقوق گرفتم و میخوام به شماها یاران همیشگیم هم شیرینی بدم.. پیشنهاد بدید ببینم چیکار میشه کرد.. یه چندتا پیشنهاد قابل اجرا بدید
گب مدیرعامل اصلیمون توی کشور مبداء هستش.. شرکتاشون تو امریکا کانادا اروپا و آسیا کلا هستش... یکشنبه اومد ایران.. همسن بابایی منه تقریبا.. انقد گوگولی و آروم بود.. بعد اومده پیش میز من داره باهام صحبت میکنه و کارت ویزیتشو بهم داده, بعد منه پررو رو داشته باشید:))) بهش گفتم من میتونم تو جای خالی(اسم شرکتمون) کار کنم؟؟ خندید گفت مگه همین الانش کار نمیکنی؟؟ گفتم آرهههه ولی منظورم در کشور مبدا هستش, تو شعبه اصلی :)))) گفت الان که نه, ولی بعدا.. هیچی خلاصه خوشحال شدم که آپشن میشه داشت صرفا :))
گب با یکی از نماینده مجلس ها جلسه داشت, یه 7-8 نفری بودن خلاصه.. بعد من نمیدونستم یارو نماینده مجلسه, اصن محلش ندادم :)))).. واسه ناهارم موندن, 700 هزارتومن فقط ناهار سفارش دادیم!... فقط واسه اونا البته.. بعد گابریل اومد پیش من گفت توام با ما ناهار بخور :).. فقط به من گفت, به بقیه بچه های شرکت نگفت (آیکن خباثت)
بعدا منو هم بردن تو جلسه.. خلاصه خیلی احساس مهم بودن بهم دست داد :)))) .. یه الف بچه بین اونهمه مرد کله گنده بودم... درکل ولی میدونی چی جالبه؟؟ از دور فکر میکنی دنیای آدم بزرگا خیلی عجیب غریبه.. اما وقتی بری توشون بشینی باهاشون توهمچین اتاقی, میفهمی اونقدرام عجیب غریب نبود...
بعد رییسم (نمیدونم اسمشو تو وبلاگ چطوری بگم).. اومد نشست پشت کامپیوتر من... بعد من از اون کوکتل میوه آجیلا داشتم, نشست همه شو خورد :||||| ... حیف نمیشه عکسشو بذارم اینجا, چون ازش عکسم گرفتم حتی :))))
تو پست بعدی از امروز میگم :دی
دیروز سرکار ناهار نخوردم.. از ظهر تا شب به فواصل مختلف گریه کردم.. واقعا بعضیا چقدر میتونن غیرانسان باشن, حسود باشن..
بذار اینجوری تعریف کنم.. من مدتیه که تو یه شرکت خارجی شروع کردم کار کنم.. یه دختر حسابدارم هست اونجا که یک جمله انگلیسی درست هم نمیتونه حرف بزنه اما با پارتی و آشنا بازی یکی از ایرانیا اومده اونجا..
از قضا من سیستم نداشتم و رئیس شرکت که خب یک شخص خارجیه, یکی دوهفته رفت کشورشون و بهم گفت برات از اونجا لپ تاپ میارم واسه کارت.. این دختر حسابدار پی سی داره تو شرکت..
حالا 2 روزه لپ تاپ منو از خارج آورده رئییسم.. دختره آتیش گرفت.. سریع به اون آشناشون گفت میخواد لپ تاپ منوو.. مرده هم اومده با لحن درخواستی به من میگه لپ تاپو بدی به خانم فلانی بهتره!!!!!!!!
خیلی حس بدی بود.. خیلی... ینی اون تایمی که این مدیر آقا داشت کنار پنجره سیگار میکشید و اون دختر اومد تو اتاق ما نشست و تو سکوت گوش میکرد که خواسته اش رو اون آقاهه مطرح کنه, نمیدونی چه حس بدی بود.. احساس کردم توسط دشمن اسیر شدم و دارن از همه طرف شکنجه ام میکنن...احساس تنهایی خیلی بدی بود.. خیلی بد...
خدایا.. روز به روز دارم بیشتر از ایرانی ها منزجر میشم... ای کاش همه آدمای این شرکت خارجی بودن.. هیچ ایرانی حسود و بدجنسی رو نمیدیدم دیگه...
از طرفی این آقاهه (که از این به بعد میم صداش میکنم) هم کلا با روابط حسنه من با این خارجیا مشکل داره.. کافیه یکم با خارجیا بگو بخند کنم, فرداش از دماغم در میاره...
من لپ تاپم رو به این خانم پرتوقع نخواهم داد..... رئیس خارجی بنده به من دادن.. کسی نمیتونه ازم بگیره.. حالا به هر قیمتی که تموم بشه..
خدا هرچی آدم عقده ای حسود و بدجنس رو از سر راه من ورداره.. Amen...