ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

تو یکی از وبلاگ ها مطلبی در مورد اهدای سلول های بنیادی خوندم... توی لینکی که گذاشته بودن رفتم دیدم و خیلی خیلی خوشم اومد که برم اینکارو انجام بدم...

اما یه مقداری بدنم سست شده الان... طبق سابقه ای که نسبت به فوبیای خون دارم یکم تو سایت درمورد جداسازی سلول ها خوندم دست و پام شل شد... اولین بار میری و ازت 12 سی سی خون میگیرن و هیچ کار دیگه ای لازم نیست.. اما اگر بعداز مدتی یه بیمار نیازمند پیوند پیدا بشه که خونت باهاش سازگار باشه، بهت زنگ میزنن و میگن بیا حالا اهدا کن... ینی داوطلب ها ممکنه هیچوقت به مرحله دوم راه پیدا نکنند حتی!

و اهدا به اینصورته:

روش استخراج سلول های بنیادی از خون محیطی

"پروسه پیوند 5 روز متوالی می باشد ابتدا طی چهار روز داروی G-CSF از طریق زیرپوست به شما تزریق خواهد شد. این کار موجب افزایش سلول های بنیادی در خون محیطی میشود. سپس در روز جمع آوری، سوزنی در هر یک از دستهای شما قرار داده می شود. خون از یک دست وارد دستگاه شده و پس از جداسازی سلول های بنیادی در شرایط استریل از دست دیگر به بدن بازگردانده می شود. این کار 3 الی 6 ساعت طول خواهد کشید. در طی مدت جمع آوری شما بر روی تخت دراز خواهید کشید."


و من دارم به اون 3-6 ساعتی فکر میکنم که باید شاهد رفت و آمد خون به بدنم باشم... منی که حتی واسه یه آزمایش خون ساده میمیرم و زنده میشم... آخرین بار که آزمایش خون دادم اونقد ترسیدم و جیغ جیغ کردم و صورتمو اون وری کردم و دستمو تکون میدادم که سوزن رگم رو جر داد و خون پاشید رو دستم و شلوارم و همه چی خونی شد و آقاهه گفت عه رگت پاره شد ، حالا اون یکی دستتو بیار:||||| ... و من دوباره یه هارت اتک رو تجربه کردم... و تمام ساعدم هم به علت کولی بازی م به مدت چندهفته سیاهه سیاه بود از کبودی


الان دارم فکرمیکنم آیا میتونم خیلی ریلکس برم و اینکار رو انجام بدم اگر که بهم زنگ بزنن؟؟ یا سکته میکنم بازم؟؟

قبلنا که کارت اهدای عضوم رو گرفتم خواهرم معتقد بود که من رو چه حسابی رفتم کارت هم گرفتم با این سابقه درخشانم؟؟ و من پاسخ دادم: خوب اون موقع دیگه مُردم و چیزی حس نمیکنم...

بنظرم جوابم قانع کننده بود!


خیله خوب... بعداز دو سه ساعت تنهایی فکر کردن، به این نتیجه رسیدم که ثبت نام کنم... و ثبت نام کردم.. آخه نمیدونید که چقدر نجات دهنده است و واسه چه بیماریی هایی انجام میشه... درنتیجه شنبه هفته آینده میرم شریعتی خون میدم!!!!!!


این هم سایتش برای ثبت نام:

http://iscdp.tums.ac.ir/

و این هم شرایط اولیه اش:

شاداب :)
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

خسته از مردم شهر

خسته از اونکه تو میخوای بشیو ، من خودِشَم...


گفت شنبه بیا... اما چرا برم اصلا... میخوام راحت باشم.. داره بهم خوش میگذره پس چرا برم ..

حالم خوبه... دستمو زیاد فشار دادم پوستم داشت جر میخورد نزدیک بود خون بپاشه بیرون... حس خوبی میداد... تاحالا انقد محکم مشت نکرده بودم...

دیدمش... هم حالمو خوب کرد هم بیشتر حالمو بد کرد... اینکه چرا گذاشتم منو ازش جدا کنن... فقط نگاش میکردم... دوس داشتم بغلش کنم... حیف نمیشد... عوضش اون منو بغل کرده بود...

اما....

حتی اگر یک روز به عمرم مونده باشه... آخه من این مدلی ام... هرچیزی که میخوامو به دست میارم... برام مهم نیس چقد طول بکشه یا چه اتفاقایی بیفته یا زندگی چطور پیش بره... قبل از اینکه بمیرم و بشم یکی از فراموش شدگان قبرستون... من نمیشم یکی از اونا

بودن بقیه... میدیدن منو .. اما من نمیدیدمشون... من فقط عشقمو میدیدم.. محو دیدن اون بودم...


دکتر ت زنگ زد.... از امریکا برگشته... جوابشو ندادم... به همین راحتی... بی ادب نیستم...

خم شده بودم و از بالا داشتم عکس خودمو نگاه میکردم... نمیترسیدم یهو بیفتم توی لجن... آسمون رو هم از اون ور دیدم... درختارو هم دیدم... بعد دیدم که شاید لازم باشه گاهی وقتا قبول کرد... قبول نکردن خیلی بده.... گاهی وقتا باید فقط قبول کنی...



What is dead, may never die

But rises again, harder and stronger


شاداب :)
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

میتواند در کسری از ثانیه با کوچیکترین حرکت تورا به اوج برساند

میتواند درکسری از ثانیه از آن بالا ، از آن فاصله تورا پرت کند در اعماق تاریک ترین چاله جهان... و صدای خورد شدن استخوان هایت را بشنوی...

از همچین قدرتی نسبت به تو برخوردار است...


اما چرا باید اینطور باشد؟؟ چقدر اوج بگیری و چقد استخوان هایت بشکنند؟؟ هرچه بیشتر تورا به اوج ببرد ، سقوط غیرمنتظره ات دردناک تر و کشنده تر خواهد بود...

الان درد میکشی... پس بگذار بکشی... بگذار درد بکشی و درد بکشی و درد بکشی... بگذار دردها تمام بشوند... 

اما دوباره سقوط نکن...

شاداب :)
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
اومدم خوابگاه دیدم "ال" از خونشون برگشته... کلی بوس کردیمو گفت دلش خیلی برام تنگ شده بود.. بعد گفت این هم اتاقی جدید (ف) چرا اینطوریه :((( اوایل فکرمیکردم دختر خوبیه اما یه چندتا حرکت ازش دیدم بدم اومد و اینها...

گفتم چی شده؟؟

گفت هیچی یه بار رفتم فروشگاه برا خودم بستنی بگیرم گفتم بذا واسه اونم بگیرم ، بدون تعارف خورد و تمام.. حالا این هیچی یه بستنی بود.. گفت یه روز دیگه رفتیم بیرون یه چیزی همینجوری خوردیم N تومن شد موقع حساب کردن دیدم غیبش زد :)))))))))) من حساب کردم اونم به روو خودش نیاورد :)))) ... گفت برگشته بهم گفته میخوام هندونه بگیرم توام میخوری باهم بگیریم؟؟ منم گفتم باشه (که شاید این بار اون پولو حساب کنه) ... میگه رفتیم دید هندونه کیلویی 1600 بود گفته گروووونه :))))))))))) نخریدن اومدن ... بعد فرداش ف رفته تنهایی واسه خودش هندونه خریده :)))))... حالا ال بحثش سر پول نبود.. اینا که پول نیست ... فقط از کسی که حس کنه زرنگه خوشش نمیاد..

میگه کلا دوبار باهاش رفتم بیرون، هر 2 بار هم آبرووریزی راه انداخته دختره ی جلف!!!!!.... میگفت باهمه پسرا تو خیابون حرف میزده... گفت یه بار یه ماشین نگه داشت جلومون این شروع کرد با پسره flirt کردن!!!!! یا خدااااااا ... بعد "ال" میگفت من از خجالت آب شدم رفتم دور وایسادم... بعد دختره بگو بخند با پسره!!!!!!!!!!!!

یا میگفت رفتیم پارک لاله هرچی چلغوز اونجا بودن این ف میرفت باهاشون سر صحبتو باز میکرد :))))))))) .. بعد به "ال" میگفته کیس های خوبی بودناااا چرا اینجوری میکنی :))))))))))))))))))))))))

بعد جالبه این دختره میگه از بس خواستگار داشتم تو شهرمون، دیگه اومدم تهران که از دستشون راحت باشم :))))))))))))).. میخواستم بگم عسیسم تو که نمیذاری پسرای خیابونی هم از زیر دستت در برن، حالا از خواستگار رسمی فرار میکنی؟؟ :))))))))))))

بعد هر روز هم با 2 تا از پسرای همکلاسیش به گفته ی خودش میرن بیرون... ینی من یک روز اینو تو خوابگاه ندیدم!!!.. هر شب دیروقت برمیگرده.. تا ثانیه آخری که در خوابگاه بازه این بیرونه...


بعد قیاافه شو توصیف کنم... دختره چادری (چادرش رو هم از کمد بغل تخت من آویزون میکنه تو دهن منه... منم انداختمش تو کمدش) البته وقتایی که بیرون میره چادرشو سر نمیکنه اما بازم حجابشو رعایت میکنه ... اصلااااااا آرایش نمیکنه... هر روز پامیشه بالای سر من قرآن میخونه (تختش بالای منه)... نمازش سر وقت...

خلاصه اعجوبه اییه!!!!!!!!!!! .. اصلا فکرشو نمیکردم! .. واقعا راس میگن تا با کسی زندگی نکردی نمیتونی کامل بشناسیش...حالا نباید رفتار یه نفر رو پای بقیه با این نوع پوشش نوشت.. من اصلا بحثم این نیس... من خودم دوست چادری دارم مااااه

ال گفت یه بار اومدم راهنماییش کنم برگشته بهم گفته من هرکاری میکنم مامانم خبر داره!!!... آخه کدوم مامانی راضیه دخترش با پسرای توی خیابونم حرف بزنه؟!!!

واقعا دلم میسوزه...شاید واقعا از سر حماقت هست این کاراش و از سر پلیدی نیست... اما چرا آخه؟ .. چرا اینجوری شان خودش رو پایین میاره؟؟

حالا اصلا رفتاراش با جنس مخالف مهم نیس... نه به من مربوطه نه کسی دیگه.. زندگی خودشه..

این حرکت آخریش حسابی ال رو ناراحت کرد... گفت من خوابگاه بودم بهم زنگ زد گفت ال من گوشیم خوابگاه جا مونده برام بیار فنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ال پاشده بدبخت تاکسی گرفته گوشیه خانومو برده فنی!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمیدونم اسم این رفتارا چیه؟؟ پرتوقع بودن؟؟ پررو بودن؟؟ کم شعوری؟؟ بی ملاحظگی؟؟ چی؟!!.. خلاصه کلی دیشب غیبش رو کردیم :))) .. خدا از سر تقصیرات شما هم بگذره :)))))))

اما جدی.. من همه اینارو هم تو روش میگم... ینی حرفایی که ال گفت رو من فقط گوش کردم خدا ببخشه :))... اما خودم حرفایی که زدم رو تو روی خودِ دختره هم گفتم...

چرا جرات همچین رفتارایی رو بامن نداره؟؟ چون که میدونه من اجازه نمیدم باهام اینجوری رفتار کنه... میگم من آدم شناسم باز بگین نه :|

اول آدمارو بشناسیم بعد یه حریم خصوصیمون راهشون بدیم و اجازه صمیمیت باهاشون رو صادر کنیم...


شاداب :)
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

خیلی بده از در بیای توو و با صحنه یک کمد گنده دقیقا جلوی تختت مواجه بشی...

گاهی وقتا میگم که چرا من همیشه رعایت حال دیگران رو میکنم، چرا همش مواظبم که باعث مزاحمت و اذیت کسی نشم، چرا من خودخواه و پررو نیستم...چرا حتی وقتی کسی خوابه من حواسم به کوچیکترین کارام هست که یه وقت بیدار نشه... چرا

اما هیچوقت از این اخلاقم پشیمون نیستم... ترجیح میدم اینجوری باشم تا اینکه بی ملاحظه و بی فکر جلوه کنم...

بعد یه نفر هم بزرگترین چیزهارو رعایت نمیکنه... خانوم مثلا محترم هم اتاقی جدید اینکارو کرده... و من هم بهش گفتم که کمدش رو ورمیداره...

"ام" اصلا از این دختره خوشش نمیاد.. میگه یه بار بهم دستور داده برام غذا بگیر!!!!!!!!!! و اینکه همش میخواد بگه من الم و بلم و ازخود متشکره... منم که کلا همچین آدمایی رو حساب نمیکنم... امروزم که حالشو جا آوردم.. محترمانه و ریلکس حرف زدم اما جوری که حساب کار دستش اومد...


این لباسه رو امروز خریدم .. هرکی گفت چطوری باید پوشیدش بهش جایزه میدم :)))... هردفعه یه شکلی میره توو تن :)) ... این عکسی هم که گرفتم از پشت لباسه... منتها من فک کردم جلوشه برعکس پوشیدم دیدم جور درنمیاد :)))

کلا یه سری چیزای دیگم داره که هر دفعه دستت از یک کدومش میاد بیرون :)))

"وی" خیلی ازش خوشش اومد :دی


یه دوره ثبت نام کردم 2 روزه 550 تومن.. بعد استادم گفت اگه از طرف من ثبت نام کنید 110 تومن تخفیف میدن... الان چرا من باید 440 تومن بدم برا این؟ :)).. بجاش میتونستم واسه یه چیز دیگه بذارمش :دی

حالا شانس من زر هم داره میاد تهران... خوابگاه پیش من... میگم عسیسم من آخرهفته کلاس دارم میگه چیکارکنم دیگه وقت نشد :||| .. حالا عمری نمیومد الان یهو تواین موقعیت داره میاد...

اما بشدت خوشحالم :) ... بعداز مدتهاااا دارم میبینمش ... عشق منه... وای چقد دلم تنگ شده واسه اون روزا... کاش دوباره بشه که باهم باشیم...



+

"عکس رو حذف کردم"

شاداب :)
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۶ نظر

میگم این سریاله گیم آو ترونز چرا صحنه های خونی مالیشو انقد به وضوح نشون میده نامرد :(((((( ... منم که به خون حسااااس... خلاصه میمیرم موقع دیدنش... چشامو میبندم و یه کوچولو درحدی که بفهمم خون و خونریزی تموم شده بعد کامل باز میکنم :)) .. اون سری خواهرم منو دید گفت مگه مجبوری این سریاله رو ببینی؟؟ :| از اول فیلم تا آخرش چشات بسته بود :)))))))))) ... دیدم راس میگه :))))

افتتاحیه همه پستام شده گیم آو ترونز :)) ... چیکار کنم سریال میبینم خیلی غرقش میشم دیگه :)) .. واسه همینم هست چند سال یه بار یه سریال میبینم :دی


"ال" هر روز پیام میده میگه کی میای کی میای کی میاااای :| ... حالا تنها هم نیست ها, "ام" و یه هم اتاقی جدید دیگه ام هستن... میگم عجیجم صبوری کن, یکی ازهمین روزا از راه میرسم :D... چه کنم دیگه , وجودم دلگرمیه اطرافیانم هست :))... هی ام یادآوری میکنه میگه واسه 2 ماه تابستون 2 برابر پول دادی که نیای؟؟ .. طفلک نمیدونه دیگه به چه راه هایی متوسل شه بلکه منو ترغیب کنه زود برم تهران :))
این هم اتاقی جدیدم که زهرچشم منو کم داره :))) ... هنوز ندیدمش اما از اونجایی که اغلب در برخوردای اول روش خاص خودم رو دارم, یحتمل اینو هم بی محل میکنم بدبختو :)))


واقعا آفرین به دانشکده ما... حالا تاهمین یکی دوسال قبل استعداد درخشان ورمیداشتن, اما میدونی که! نوبت به ما که میرسه همه دگرگون میشه... و الان یکی دوسال هست دیگه دانشکده مون کلهم استعداد درخشان دکتری رو ورداشتن... اخبار موثقش رو هم یک ماه پیش از خوده دکتر مین پرسیدم...  البته نمیدونم بقیه دانشکده هامونم اینجوری باشه یانه... واسه ما که شده... درنتیجه دلمو باید به کنکور خوش کنم فقط...
حالا استعداد درخشان چی هست؟؟ ینی طبق 4 تا نمره تو 4 تا درس از 4 تا استاد کم سواد بتونی بری باهاش دکتری بخونی :دی...
تعریفش از مدرسه و دبیرستان تا دکتری ازبین نمیره, منتها از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه :)).. حالا درسته منم در این زمره قرار میگرفتم اما این دلیل نمیشه که بهش اعتراض نکنم :|
حالا دکتری تو این اوضاع و احوال چی هست؟؟؟؟
شرمنده فلسفه این یکیو خودمم هنوز به درستی درک نکردم :)) .. برا خودم درک کردم :D .. اینو واسه اونایی میگم که فقط میدونن باید شرکت کنن :D

حالا اینا هیچی... اینکه تا دیقه نود منابع کنکور مشخص نیستن هم خودش داستان جالبیه :)
و بعدیش هم این دو نوبت شدنه کنکوره... یسری آبان یسری اسفند... خوب قربون شکلم برین همتون !! چرا اینو زود مشخص نمیکنید؟؟؟ الان هنوز معلوم نیس که امسال مثل پارسال کنکور آبان هم هست یا امسال حذف میشه!!!
هرسال یه تغییر... هر سال یه داستان!
اصلا هم جریان کجی زمین و رقصیدنه عروسی که (مثلا) من باشم نیستااا , ما به بدتر از ایناشم عادت داریم... اینا دیگه نمک زندگیه :||||



شاداب :)
۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

1.

این بازیگره تو گیم آو ترونز که تو فیلم اسمش "رمزی بولتون" هست خییییییلی روانیه ... ینی منم ازش میترسم.. جدی جدی باورت میشه طرف بیمار روانیه :))... خیلی کاراکتر منفوریه ولی بازیش مححححشره محشر...


2.

الان درحالیکه یه تیکه کیک خونگی جلومه و بخاطر اینکه مامان از شکلات و این مزه ها خوشش نمیاد خودم بصورت جداگانه روش نوتلا مالیدم:| ، نشستم و دارم تایپ میکنم...

دیروز ظهر دلم خیلی گرفته بود... یه کلیپ دارم که یه مداح عرب یه شعر خیلی آهنگین و قشنگ درمورد حضور امام زمان تو پیاده روی اربعین میخونه پایینش زیرنویس داره... از اربعین پارسال دارمش اما هروقت میبینمش برام جذابیت داره...

میگم اگه خوانندگی گناه نبود من درکنار درس خوندنم، خواننده هم میشدم :دی... شاید صدای حرف زدنم معمولی باشه، اما واسه خوندن بچه ها میگن خوب میخونم :دی.. نمیدونم چرا این آهنگ هایده افتاده رو زبونم... حالا جالبه که اصلا آهنگای هایده رو دوس ندارم..


نه من تورو واسه خودم .. نه از سر هوس میخوام...

عمر دوباره ی منی... تورو واسه نفس میخوام...


اما این یکیش قشنگه...



3.

حدود 80 درصد لباسامو خوابگاه جا گذاشتم... حتی یه صندل هم باخودم ورنداشتم بیارم... درنتیجه با رانینگ رفتم مسافرت!!! .. و 2تا مانتو کلا بردم!... تو ماشین هم دمپایی انگشتی پام بود :|... نمیتونستم دو دیقه پیاده شم حتی...

نکته بعدی کتابام... کتابای این چند ترمم و اوناییکه واسه کنکور خریدم که خوابگاست.. اما بقیه شون خونه بود.. الان دو روزه هرچقد دنبالشون میگردم پیداشون نمیکنم... نمیدونم مامان من چه حساسیتی به این کتابای من داره .. هردفعه میرم تهران و برمیگردم میبینم نیس :((((( ... میگم مامان جان این کتابای منو چیکار کردین؟؟ میگه نمیدونم :((((((( ... خلاصه امیدوارم تا فردا لااقل اونایی که لازم دارم پیدا شن... از دیروز که یه چیزایی با بدبختی از اینترنت گرفتم...


4.

دیشب موقع خواب داشتم فکر میکردم ینی من چه جور مامانی میشم؟ ... همیشه فکر میکنم مامان خیلی خوبی میشم.. فکر میکنم خیلی بچه هامو درک خواهم کرد و خیلی دوسشون خواهم داشت و سعی میکنم کمک کنم هر استعدادی دارن پرورش پیدا بکنه و خلاصه چیزی براشون کم نذارم و باهاشون دوست باشم و هیچوقت بهشون سرکوفت نزنم و بابت ناتوانیشون تو بعضی چیزا سرزنششون نکنم و هرجوری که باشن اونقد بهشون اعتماد به نفس بدم که فکر کنن بهترین بچه های رو زمینن و هروقت مشکلی براشون پیش اومد اونقدر حرف زدن بامن بهشون آرامش بده و بهم اعتماد داشته باشن که اولین نفر بیان به خودم بگن (بهشون میگم فقط بین خودمون میمونه اما دروغ میگم:| میرم به باباشون هم میگم :دی)...

آره...

همیشه فکر میکنم همچین مامانی میشم... اما گاهی یهو یه حس عجیب غریبی میاد سراغم ..یه ترس.. یاهمچین چیزی... میگم اگه اون مامانی که همیشه فکر میکنم نشم چی؟؟ ... اگه بچه هام اونجوری که فکر میکنم نشن چی؟؟... از نحوه تربیت و بچه داری بقیه ایراد میگیرم اما نوبت خودم بشه چی؟؟؟ ... اگه اگه اگه... آدم تا بچه نداشته باشه نمیتونه زیاد چیزی رو درمورد خودش پیش بینی کنه... وگرنه حرف زدن آسونه...

اما من میخوام همون مامانی بشم که همیشه بهش فکر میکنم...

:)


شاداب :)
۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

از شخصیت the Hound توی گیم آو ترونز خیلی خوشم میاد.... ممکنه عجیب باشه اما دوسش داشتم... تنها، درونگرا، کم حرف، خشک و به نظر بی رحم اما درعین حال با یه قلب مهربون که هرررکسی قادر به کشفش نیست... این قلبا خوبن.. این قلبای رقیق توی پوسته ی ضخیم خوبن... این قلبای "سخت به دست اومده" خیلی خوبن...

چند وقت بود درس نخونده بودم جدن که دلم تنگ شده بود براش ... چند روز دیگم باید برگردم تهران ..کلی کار دارم و خیلی عجله دارم.. وای

یه زمانی فکرمیکردم باید شرکت خودم رو داشته باشم ... اما راه های بهتری هم هست... میخوام برنامه هامو تغییر بدم...

البته پلنِ حال حاضرم اینه... باید دید در آینده تصمیمم چطور میشه...



بس قدرتمندم...
هیچ ندارم کسی از من بستاند.. هیچ ندارم پنهان کنم در سکوت.. یا سراپا چشم باشم از بیم ربوده شدن...
میتوانم بی پروا بایستم... رو در روی همه بادهای جهان... رو در روی تندبادها
تازیانه های خود را برمن فرود آرید... چه دارم به یغما ببرید؟؟

هیچ برای خود نمی برم...که در هم شکنیدم..
هیچ برای خود نمی خواهم که به زانویم درآورید..
هیچ نیندوخته ام در کاسه تهی دستانم که به زنجیرم کشید...
آزادم اکنون.. با بال ها و رویاهایی رها...
بس توانا برای در آغوش گرفتن همه چیز

و تو ای دنیا...
هرچه بیشتر از من می ستانی، بیشتر در چنگ منی...
و چون از خود دست شویم، بیشتر از هر زمان دیگر
متعلق به منی...


پ.ن 2:

ممنون از چندتا از دوستان که حالمو پرسیدن، من خوبم... فقط حس نوشتن نبود...


شاداب :)
۱۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ نظر
بی اعتنا صفحه را بالا پایین میکنم.. به نظر مثل بقیه عکس های همیشگی پیج بود..
اما.. توجهم جلب می شود... دوباره برمیگردم...
این یکی کمی فضایش فرق میکند ... بنظر میرسد حتی زاویه هم همان زاویه است... زاویه هم همان "زاویه ها" است...
هشتگ زیر عکس من را یاد آن روز تلخ و شیرین می اندازد... تلخ و شیرین... تاحالا پیش آمده برای ازبین بردن تلخی چیزی، از شیرینی استفاده کنید؟... واضح است بله... اول تلخی را حس کرده اید بعد شیرینی به کمک شما آمده است...
چند خط دیگر هم نوشته بودم اما پاک کردم... نیازی به توضیح نیست... اصلا این پست در ابتدا قرار بود تنها سه خط باشد...
به حاشیه رفتم...
تمام


#مجتمع _ خدمات _ فناوری
شاداب :)
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰

خیلی خوب است که آدم خودش باشد.. جمله کلیشه ای ولی حیاتی است.. به شخصه آدمی هستم که خودم هستم! ولی خیلی هم پیش آمده که نتوانسته ام خودم باشم! نه اینکه وانمود کنم شخص دیگری هستم نه.. فقط گاهی خودم را معذب کرده ام.. به خودم سخت گرفته ام یک جاهایی.. خوب است که آدم 4 تا دوست و رفیق داشته باشد که کنارشان خودش باشد.. امیدوارم ازدواج هم اینجوری باشد..

مثلا کوه بروید صبح با موهای هپلی بیدار بشوی آرایش نداشته باشی .. البته خوب این دلیل نمی شود در کوه مسواک نزنی اول صبحی.. آدم همیشه باید مسواک بزند :|

موهایت توی صورتت باشد و هوا هم کمی خنک باشد و کمی هم دماغت قرمز شده باشد و انگشتان دستت سفیدتر شده باشد و ناخن هایت صورتی تر شده باشند انگار که خون در بدنت جریان نداشته باشد.. گفتم خون!!

:|

آری .. با همین قیافه بنشینی با او چایی ذغالی بخوری.. و بهت بگوید دوست داشتنی شده ای..


مثلا ساعت ها کنار هم بنشینید از بودن باهم لذت ببرید.. اما مجبور نباشی حرف بزنی ...سکوت کنی و خیالت راحت باشد و نگران نباشی از نفهمیده شدن ..

مثلا بتوانی راحت با او درد و دل کنی

بگویی چه چیزهایی ناراحتت میکند

از چه چیزهایی نگرانی

چه چیزهایی تورا عصبانی میکند

از چه کسانی بدت می اید

چه نقاط ضعفی داری

چه ترس هایی داری

نگران نباشی که قضاوتت کند... که سواستفاده کند... درک ت کند .. بهت دلگرمی بدهد

و تورا همانجوری که هستی دوستت داشته باشد...

:)


شاداب :)
۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر