ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۴۴ مطلب با موضوع «دانشگاه!» ثبت شده است

1.

اون روز تو دانشکده منتظر آسانسور بودم باز که شد دیدم هم کلاسیم و استاد مین تو آسانسور بودن.. هم کلاسیم با مانتوی جلو باز و یه بلوز تا روی کمربند شلوارش (و نه بلندتر!!) کنار استاد وایساده بود!!! تو دانشگاه؟؟؟؟؟؟ اونم تو آسانسور که فاصله ها خیلی کمه؟؟ :D.. اونم چی؟؟ در حضور استاد؟؟؟؟؟؟.. سعی کردم طبیعی رفتار کنم... خوب شد من پسر نشدم :)))))))))

خودم هم همچین محجبه نیستم :D ولی اگه نیمه گمشده من، بعدها راضی نباشه ، من همین دولاخ مو رو هم میپوشونم :)) یه همچین دختر حرف گوش کنی هستم :)))) قربون خودم برم :D

چقد از کلمه نیمه گمشده بدم میاد.. یعنی چه.. مگه قراره آدما نیمه خودشونو پیدا کنن؟؟ کی میگه باید طرف مقابل ازهمه نظر به ما شبیه باشه؟؟ میخوام یه اسم دیگه برا نیمه گمشده بذارم.. فکر میکنم یه چیزی میذارم :))


2.
امروز بیرون بودم میخواستم یه چیزی برا مامان جانم پیدا کنم تولدش نزدیکه.. بعد "آز" بهم زنگ زده میگه کجایی؟؟ میگم بیرون.. میگه چرا به من نگفتی بیام؟؟ میگم خوب مگه حالت بد نبود تو؟؟ هیچی دیگه یه چند دیقه ازم بازجویی کرد :))) کلا مثل شوهرا رفتار میکنه :))) غیرتی ام میشه حتی :)))) اونقدری که "آز" به من زنگ میزنه فک نکنم هیچ دوتا نامزدی به هم زنگ بزنن :))) .. میگم چقد مانتوها تکرارین.. هیچ چیز جالب توجهی نبود.. عوضش مردونه ها تنوعشون بیشتر بود :||||| ... رانینگ و کالج مردونه خوشگل زیاد دیدم..
 یه کلاه cap هم توجهمو جلب کرد که مشکی بود بالاش با طلایی نوشته بود "بودی حالا"  :)))))))))) فک کن :))))) ..تنها نکته مثبتی که میشه ازش برداشت کرد اینه که حداقلش NY و LA که تو این کلاه ها رایجه، با جمله فارسی جایگزین شده بود... مرگ بر آمریکا :))
اصلا از این تیپای Swag خوشم نمیاد... جالبه این کلاها 160-170 تومن هم هستن! من که حاضر نیستم مجانی هم از اینا استفاده کنم :))


3.
پروژه درس استاد مین برای من مربوط به یه شرکت خارجیه که یسری کارا باید در این راستا انجام بدم.. داشتم سرچ اینا انجام میدادم .. دیدم که یه سایت فارسی نوشته بود که آره تلفظی که از اسم این شرکت بین ما ایرانیا جا افتاده درست نیست و تلفظ درستش فلانه...
حالا بماند که تلفظی که بین عموم ازش جا افتاده واقعا درست نیست و قبول دارم.. ولی تلفظی هم که این سایته نوشته بود یه چیز خیلی داغونی بود.. من از تعجب شاخک درآوردم.. آخه عزیزمن چرا وقتی راجع به چیزی اطلاعات ندارید الکی یه چیزی می نویسید؟؟؟؟
* اون کلمه انگلیسی نیست.. به یه زبانیه که من بلدم :D


پی نوشت:
برای مادر هولدن دعا میکنیم .. خدا همه پدر مادرهارو سلامت نگه داره...

شاداب :)
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳ نظر

1. آیا میخواهید بدانید:

مرحوم پرفسور حکاک که بود و چه کرد؟؟

از کی مرکز تحقیقات مخابرات پروژه ها را out source کرد؟؟ از کی float شدن؟؟

چطوری می شود با concurrent engineering مشکل خروجی ناقصمان را حل کنیم؟؟

وزیر وقت هزار سال(!) پیش با گفتن این جمله چه هدفی را دنبال میکرد: " گوشی بسازید که مدارش اندازه این میز(!) باشد ولی خواهشا و عاجزا فقط کار کند" ؟؟

این جمله از کیست: "قرار نیست کارمندان همیشه برنج بخورند و طلا انبار بکنند!!" ؟؟؟

آیا می دانستید با open شدنه مرکز تحقیقات مخابرات کارهایی مانند دانلود فیلم(!!!) کم شد؟؟؟ نه واقعا میدانستید؟؟

بله عزیزان... با نشستن سرکلاسهای دکتر فی شما به جواب سوالات خود دست می یابید!!!!!

و کلاس ساعت 8 الی 9:30 عملا به 8 الی 10:30 تبدیل میشود.. شخصا با این مسئله مشکلی ندارم .. ولی خوب گشنمون میشه!!!



2. جاروبرقی رو بدون هماهنگی قبلی دادم به دختره ااتاق بغلی.. بعد دختری که تو سرپرستیه ساختمون ماست اومده در اتاق میگه "واقعا که!!! من به شما اعتماد کرده بودم!!!" ... حالا جاروبرقیه مورد نظر ینی ممکنه توسط دختره اتاق بغلی مثلا دزدیده شه؟؟ یا مثلا قطعات گرانبهاش که با چسب نواری(!) یا همون نوار چسب(!) از 63 ناحیه به هم وصل شده دچار آسیب میشن خدایی نکرده؟؟ خلاصه هنوز که هنوزه متوجه نشدم بابت چی متاسف شد :))



3. اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه می یابد یا نه، نیازی نیست سراغ فناوری، کارخانه و ابزاری که استفاده میکند بروید، اینها را میتوان به راحتی خرید یا دزدید یا کپی کرد...

برای دیدن توسعه بروید در دبستان ها و پیش دبستانی ها ببینید آنجا چگونه بچه ها را آموزش میدهند.. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند بلکه ببینید چگونه آموزش می دهند.. اگر کودکان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظم پذیر، خطرپذیر، دارای روحیه گفتگو و تعامل و نیز دارای روحیه مشارکت جمعی و همکاری بار می آورند، همان انسان ها و شخصیت هایی خواهند شد که می توانند توسعه ایجاد کنند..

داگلاس نورث برنده جایزه نوبل اقتصاد



4. امروزم تا یه مسیری رو پیاده قدم زدم اومدم.. نظرم چیه دیگه پیاده قدم نزنم نیام؟؟  مثل اینکه هیچ وقت قرار نیست اون مسائل برام عادی بشه!! البته بهتر که عادی نشه.. لااقل اینجوری هنوزم به خودم میتونم امیدوار باشم که عوض نشدم..






+ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

و زندگانی دنیا چیزی جز بازیچه و سرگرمی نیست...


شاداب :)
۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

1. امروز از ساعت 7 که بیدار شدم و بعد رفتم دانشگاه بعداز ناهار رفتم کتابخونه ولی بشدت خوابم میومد :)))))) قیافم دیدنی بود :))) اونقد شدید بود که میخواستم همونجا دو سه تا صندلی بغل همدیگه بذارم روشون دراز بکشم :)))) حتی نمیتونستم پاشم بیام خوابگاه :))) دیگه سرمو یه وری گذاشتم رو کتاب روی میز و دستامم چون سرد بودن گذاشتمشون زیر پاهام :)))))))) از ساعت 1:15 تا 2 همین شکلی خوابیده بودم :)))))))) بعد که بیدار شدم گردنم داشت میشکست خیلی درد گرفته بود خیلی.. منم تو خواب کلا تکون نمیخورم ینی هرجوری بخوابم به همون شکل بیدار میشم بنظر میرسه تو خواب روح از بدنم جدا میشه :)) ولی کلی سرحال شدم.. فقط حیف یه چایی کم بود بعدش .. معتادم نیستم :دی
یه نفرهست اونم هر روزتو سالن مطالعه است.. امروز متوجه شدم داره واسه کنکور ارشد میخونه.. یحتمل ترم 8 لیسانسه.. غبطه خوردم بهش .. یاد اون روزایی افتادم که واسه کنکور ساعتهای طولانی با عشق با عشق با عشق درس میخوندم.. چه لذتی داشت لامصب.. دوس دارم به اون روزا برگردم..
 
2. از دیروز تو اتاق تنهای تنهام.. "ال" رفته خونه.. "ام" هم رفته خونه.. "صه" هم رفته خونه فک و فامیل :| فقط من اینجام.. خیلی سوت و کوره.. از وقتی اومدم دارم در و دیوارو نگا میکنم :))) درسته اتاق ساکت دوس دارم ولی نه تا این حد :))) در بهترین حالت ممکن "صه" شنبه برمیگرده خوابگاه.. اصلا حوصله ندارم برم خونه دایی خاله .. حالا خوبه دور نیستن! ولی حال ندارم برم.. پیش دوستم "آز" هم حال ندارم برم :))))
امروز بعداز 1 سال و خورده ای کشف کردم که سلف دانشکده مایکروفر داره واسه دانشجوها :))) کلا انسان با دقتی هستم :)) و همچنین یکی از استادامون کاندیدای نمایندگی مجلس شده :)))) رفتم بهش گفتم ، بنظر ذوق کرد :)) حالا بیچاره فک میکنه میخوام بهش رای بدم دیگه نمیدونه شناسنامه من تو خونه پیش بابا اینا جا مونده :))))))) ولی اگه نماینده شه بنظرم منطقیش اینه که به ما 20 بده :D والا

خلاصه الان درحال وبلاگ خوانی هستم :)) من عاشق استیکرای بلاگ اسکای هستم خیلی خیلی گوگولی و بامزن:))))) اگه بلاگ انقد عالی نبود حتما بخاطر استیکرای بلاگ اسکای هم که شده به اونجا مهاجرت میکردم :))
خوب دارم الکی حرف میزنم از تنهاییه تو اتاقه :))) برم یه میوه ای چیزی بخورم... البته چایی ام بشدت گزینه خوبیه :D

شاداب :)
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

اون روز با "وی" که از دوستایه خوابگاهه، داشتیم درمورد اپلای و اینا صحبت میکردیم.. میگفت تنهایی رفتن سخته اگه آدم یکی همراهش باشه خیلی خوبه و اینها... هم اتاقیم "ام" گفت که اتفاقا تو رشته شما (برق) خیلیا اپلای میکنن و احتمال اینکه کسی مثل خودت پیدا بشه زیاده.. "وی" گفت آره اتفاقا چندتا از پسرای کلاسمون میخوان برن ولی خیلی تک بعدی هستن، حرف زدنم بلد نیستن چه برسه ازدواج کردن :)))))))))))))))

دیروز استاد مین پروژه هارو مشخص کرد.. و گفت هرکی میخواد گروهی کارکنه هم بگه.. من به سرعت دستم رو برای کار انفرادی بلند کردم.. میدونم اینکه آدم تنهایی پروژه انجام بده هنر نکرده و اصولا باید کار کردن با افراد رو آموخت!.. علی ای حال دیروز همگروهی ترم قبلم که از باعث و بانی های نمره کذایی م توی امتحان دکتر پن بود، اومد سمتم دلم نمیخواست حتی جواب سلامش رو بدم.. با لبخند گفت برای درس دکتر مین تنهایی میخوای انجام بدی؟ (سنگ پای قزوین که میگن ایشون هستن)!! گفتم آره.. گفت تاحالا شرکت ایکس رفتی؟؟ گفتم نه! گفت مطمئنی میتونی با مدیرعاملاش قرار بذاری؟؟ گفتم نمیدونم!

از سوال هاش خوشم نمیومد بوی این رو میداد که " منو هم تو گروه بیار " .. تمام سوالاتش رو یک کلمه ای جواب دادم و همزمان به این ور اون ور نگاه میکردم (به صورتش نگاه نمیکردم) .. اصولا من تو بروز احساساتم خیلی ناشیانه عمل میکنم.. از کسی بدم بیاد خیلی واضح تو رفتار و حرفام نمود پیدا میکنه و ازکسی هم خوشم بیاد به همین صورت.. به هیچ وجه من الوجوه سیاست ندارم و هیچ وقتم اونایی رو که تو روی طرف میخندن و قربونش میرن و پشتش یجور دیگه هستن رو درک نکردم!!

راستی من یه عادتی دارم و اونم اینه که موقعی که یه نفر داره باهام صحبت میکنه به لباش نگاه میکنم!!! تا حالا چندبار سعی کردم به چشمای طرف نگاه کنم ولی بعداز چندجمله دوباره زوم شدم روی لباش!!! دست خودم نیس واقعا!! عادت بدیه؟؟ و آیا طرف صحبت متوجه میشه که زوم شدی رو لباش؟!!!


بی ربط:

مدتیه طبق عادت بچگی خون دماغ میشم! 6-7 سالم بود هروقت بیرون میرفتم خون دماغ میشدم!!! البته الان اصلا به شدت اون زمان نیست.. شاید خنده دار به نظر بیاد ولی من بشدت از خون میترسم و وقتی خون میبینم دست و پام شل میشه، ولی از این خون دماغ شدن خوشم میاد صرفا به این خاطر که منو به حال و هوای کودکی م میبره :)


شاداب :)
۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

1. امروز تو حیاط دکتر پن رو دیدم که داره با دکتر "نص" صحبت میکنه ..بیشتر از 100 متر فک کنم فاصله داشتیم جوری که صدا شنیده نمیشد .. یهو دیدم دکتر پن از همون دور دستشو تو هوا یه نشانه سلام چندبار تکون داد و یه لبخند گنده زد.. با من بود!!!! منم آروم دستمو به نشانه سلام بالا آوردم و همزمان دور و برم و پشت سرم رو نگاه کردم ببینم شاید دکتر به کسی دیگه داره سلام میکنه!!! ولی تو حیاط پرنده پر نمیزد!!! لزومی نداشت از اون فاصله سلام کنه!! تازه اون واسه سلام پیشقدم شه! دکتر پنی که خیلی جدیه اینجوری صمیمیت نشون داد و همین کافی بود تا حالمو بهتر کنه.


2. "ال" هم اتاقیمه.. خیلی دختر خوبیه و دوسش دارم.. ال شمالیه و یه دوستی داره به نام "شی" که از دوران دبیرستان باهم بودن.. خوب چی؟ هیچی :)) شی امیدواره تا بلکه با یه پسر پولدار ازدواج کنه!!! خوب تا اینجاش به من ارتباطی نداره :))) البته کلا هیچ جاش به من ارتباطی نداره :))) شی با یه پسری آشنا شد که به قول خودش پولداره! ولی پسره انگار تو زرد از آب دراومده.. شی با اینحال بازم حاضر نیست بیخیاله پسره بشه!!!!! شی هر روز داره گریه میکنه و به ال هم اتاقیم میگه که بیا پیشم دلم گرفته و اینها, ال هم دوس نداره زیاد بره پیشش چون باباش زیاد راضی نیست باهم ارتباط داشته باشن... شی هدف و زندگیشو به چیز پوچی وابسته کرده واسه همین تو ذوقش خورده!

الان سوال اینه: بعضی دخترا و حتی پسرا رو چه حسابی معیاراشونو انتخاب میکنن؟؟ پسر پولدار میخوای چیکار باباجان؟؟ به فکر یه آدم درست حسابی باش, یه آدمی که آدم باشه خانواده دار باشه مسئولیت پذیر باشه سطح فکرش بالا باشه !!...  پولدار باشه و خوشگذرون مثلا خیلی خوبه؟؟؟!!!  من به هیچ عنوان نمیگم ملاک ها باهم درتضادن! نه ...ملاکای بقیه برامن مهم نیست.. فقط بده که آدمهارو "صرفا" با یه سری برچسب ارزش گذاری کنیم: پسر پولدار, دختر خوشگل, فلانیه دکتر, و الی آخر... پس این وسط شعور و شخصیت و طرز فکر و خیلی چیزای دیگه چی میشه؟؟ این اصلا خوب نیست که کمبودهای خونه پدری رو تو خونه شوهر جستجو کنی! خودت, خودت رو بالا بکش! عزت نفس داشته باش! بیاییم از بقیه طلبکار نباشیم!


3. امروز 3تا کتاب از منابع کنکور دکتری رو از کتابخونه دانشکده گرفتم! بقیه کتابای کنکور هم همشون جزو کتب مرجع بودن و باید یه برنامه بذارم روزایی که تایم خالی دانشکده هستم برم کتابخونه بخونمشون.. کنکور دکتری 1 سال و نیم دیگست و من هم اپلای ام مشخص نیست ولی گفتم ضرر نداره واسه اطلاعات خودمم بخونم چیزی ازم کم نمیشه.. میدونم من درست نمیشم!!!

این عکسم مربوط به کامپیوترای کتابخونست و اون کاغذ رو هم از تو اون سبد سمت راست برداشتم .. اون سبد توش کاغذه تا بتونی کد کتابایی که سرچ میکنی رو بنویسی



+ هم اتاقیم "ام" با خجالت اومده میگه اشکالی نداره من و "ن" تو اتاق برقصیم؟؟؟ مزاحمت نمیشیم؟؟ میگم نه عزیزم چه اشکالی داره؟؟ بعد بنده خداها هندزفری گذاشتن تو گوششون دارن میرقصن :)))))))))))))))) عاشق این هم اتاقیامم :))))


شاداب :)
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

چند پست قبل نوشتم که امتحان دکتر پن چقدر افتضاح بود و همه سر جلسه به هم نگاه میکردن... خوب امروز صبح فهمیدیم نمره درسش رو زدن.. جالبه تایید نهایی رو هم زده! ینی حتی 1 ثانیه هم اعتراضشو باز نذاشت... هه. نمرم رو دیدم .. جا خوردم.. تو عمرم همچین نمره ای نداشتم... دکتر پن رو قبل از اینکه بره سرکلاسش اتفاقی تو حیاط دیدم .. حالم بد بود.. بد.. گفت بعداز کلاس بیا اتاقم.. از ساعت 10 که دیدمش تا ساعت 12 تو یکی از کلاسای خالی نشستم گریه کردم... به زمین و زمان شکایت کردم.. خودمو سرزنش کردم.. از دکتر پن متنفر شدم... از خدا طلبکار شدم گفتم تنهام گذاشتی تلاشامو ندیدی برو دیگه نمیخوامت .. اعتماد به نفسم نابود شده بود.. گفتم دیگه دکتر پن نمیذاره باهاش پایان نامه وردارم.. گفتم از چشمش افتادم.. گفتم پروژه هاش منو همکاری نمیده.. گند زدم.. شدم یه دانشجوی مسخره...بعداز کلاس رفتم اتاقش..گفت نمرت خوب شده که.. گفتم چه خوبی استاد؟؟؟

- صبر کن ببینم اصلا نمره برگت چند شده... اوه خیلی خوب شدی که! از 6 نمره 4 شدی و این ینی بالاترین نمره توی کلاس شما بودی..  (دکتر پن تنها نمره برگه براش ملاکه با اون امتحان فضایی و مسخرش بایدم 4 از نظرش خیلی خوب باشه) بقیه کوئیزهای کلاسی و Case study هاتو هم کامل شدی... اممممم پس چرا نمره کلیت این شده؟ صبر کن ببینم.. آهان نمره کار گروهیت از 4 نمره 1 شدی

+ چی؟؟؟؟؟؟؟ 1 شدم؟؟؟؟؟؟ کار گروهی که تمام ترم رو واسش زحمت کشیدم؟؟؟ که اون 1 هفته فرجه ناقابلمو هم به کل به همین اختصاص دادم؟؟؟ که بجای اون دوتا همگروهی خوشگذرون لعنتیم هم جبران مافات کردم؟؟؟؟؟ که اون شب تا ساعت 6 صبح پای لپ تاپ نشستم؟؟؟؟ که تهش 3 نمرم رو الکی مفت از دست بدم؟؟؟؟؟؟ خدای من.... فکر میکردم خانوم "پر" (همون TA لعنتیت که خودتم رتبه شو زیاد قبول نداری) انقد بفهمه که من تنها کار کردم.. و جالبه این TA برگشت گفت من همه اینارو لحاظ میکنم و شما حقت نبود توهمچین گروهی باشی دانشجوی ممتازی هستی .. حرفاش کشک بود؟؟؟؟ (البته کلمات لعنتی و خوشگذرون و کشک(!) رو تو دلم گفتم!!)

- پس چرا نیومدین بگین؟؟؟؟

+ چون فکرمیکردم بهتون بازخورد میده!!!!! ایشون TA هستن ایشون باید گزارش بدن!!!

خیلی سعی کردم جلوی دکتر پن گریه نکنم... ولی اینجا که رسید نتونستم جلوی خودمو بگیرم... اشکام اومد... خدایا من به کی بگم دردم نمره نیست که مسخرم نکنه؟؟؟؟؟؟؟ به کی بگم که از این میسوزم که بابت کم کاریه بقیه هم باید مکافات بکشم؟؟؟ ..دکتر گفت نمره برگه برام مهمه که شما بالاترین شدی نگران نباش...  TA اصلی دکتر پن که رتبه 1 دکتراست و دکتر پن بشدت قبولش داره و همیشه تو اتاق دکتره هم کلی دلداریم داد و گفت ببین دکترفقط نمره برگه واسش مهمه که توام نفر اول کلاس شدی..دیگه چرا ناراحتی؟؟؟ غصه نخور.. همین که ذهنیتش بهت مثبته ینی همه چی اوکیه بعدا به این روزات میخندی... گفت من خودم یبار نمره درس دکتر پن رو 16 شدم! و تو عمرم همچین نمره ای نداشتم و هارهار خندید.... برگشت به دکتر پن گفت نمره ایشونو تغییر بدید حیفه بخاطر همگروهاش اینجوری بشه.. دکتر گفت من نمره ای که تو سایت ثبت کرده باشم رو تغییر نمیدم باید زودتر میومدی میگفتی :| موندم این TA اصلی دکتر پن با اینهمه رزومه درخشان انقد ندیدبدید بازی درنیاورد واسه اون یکی کلاس! بعد این TA ما که از نظر همه چی پایین تره چرا انقد جوگیر شده!! تو راه برگشت به خوابگاه نمیدونستم گریه کنم که چرا باید باهمچین آدمای جای خالی همگروه اجباری بشم و بجای 3 نفر یه تنه کار کنم و آخرش این بشه؟؟؟ یا خوشحال باشم که نمره برگه ام رو بالاترین شدم و دکتر پن هم همینو میخواد؟؟؟؟ سردرد گرفتم!

نتیجه اخلاقی:

1. هیچوقت با یه نادان همگروه نشو! ایضا هیچوقت به یک TA ندید بدیده TA شدن اعتماد نکن!

2. عجله نکن و زود خدارو قضاوت نکن .. خداجون میدونم که دوسم داری و حواست بهم هست .. این بارها بهم ثابت شده ولی اونقدر کم تحملم که تا یه چیزی میشه سریع بهت شکایت میکنم!! از دستم ناراحت نشو , بیشتر از قبل مواظبم باش و منو ببخش...
دوسم هم داشته باش...

شاداب :)
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

امروز ساعت 2 با دکتر پن قرار داشتم.. بعد ساعت 1:36 دقیقه مسیج داده که ساعت 4 میرسم شرمندتم!!!!

هیچی دیگه الان تو دانشکده بیکار نشستم.. 

پاشم برم کتابخونه ببینم اون کتابه رو پیدا میکنم یانه

اوه راستی یکی از نمره هامون اومد من 19 شدم.. درحالیکه باید 20میشدم :)) اومدم گفتم برم اتاق استاد مین همینکه در آسانسور باز شد دیدم پسر درسخونه همکلاسیمم دم در اتاق استاده :)))) اه هرجا میری این هست.. مثل این فیلما هست خیلی ریلکس یهو برمیگردن که مثلا طرف نبینتشون برگشتم گفتم تا در آسانسور بازه برم توش دوباره :))) بعد گفتم ولش کن .. هیچی دیگه منو دید.. کلی سوال پیچ کرد.. گفتم هیچی چیزی نیس.. گفت چند شدین؟؟ گفتم اول شما؟؟ گفت 19 .. دلم خنک شد ازمن بیشتر نشده :))) گفتم منم 19.. گفت پروژه مونو کامل داده ها بخاطر برگه بوده حتما.. (پروژه مونو باهم بودیم) .. ولی آخه من برگمم خوب بود!!!!! واقعا علم و دانش منو بببین چطوری زیرسوال میبرنااااا :))))))) خوب باباجان استاد مین جان من که ترم پیش 20 شدم دیگه منو میشناسی چقد زحمت کشیدم.. ولش کن... 

الان اتاقش کسی هست.. منتظرم 


بعدا نوشت:

همین الان رسیدم خوابگاه  :|||| ساعت 7:30 .. پوووف تازه باید شامم بپزم الان...

رفتم اونجا دکتر پن میگه که چطور تونستی 40 تا مقاله پیدا کنی و بعدش میخنده :|||||| سرکارم گذاشته خدایی هاااا... میگم استاد چه کنم دیگه موضوع مرتبط هرچی بود گرفتم... گفت نع فقط عینا اون کلمات رو میخوام... خودم میدونم چه موضوعی بهت دادم دیگه.. اگه تونستی 5 تا مقاله اونجوری پیدا کنی هنر کردی :||||| 

عه عه عه میبینی چه سرکارم گذاشته بود؟؟؟ چقد الکی الکی نشستم Abstract یه 60-70 تا مقاله رو خوندم تا از توش 40 تا دربیاد!!! ... میشناسمش دیگه.. الان گفته بذار بهش بگم 40 تا که بره هی بگرده ندونه چی بیاره بعد من حال کنم بگم به به عجب موضوع سختی دادم :||||||| یکم سادیسته :))))))))) ولی بدبخت شدم فک کنم .. انگار موضوع، موضوعه به اصطلاح شاخی میباشد :|||| دیگه دامی بود که خودم با دست خودم پهن کردم :)))))) هیچی رفتم سایت دانشکده به زور تونستم فعلا 3 تا به درد بخور پیدا کنم... البته تا از نظر اوشون به درد بخور چی بااااشه :||||| الان هزارتا ایراد رو اینم میذاره... من برم یکم سرمو بکوبم به دیوار... ولی احساس میکنم یکم آبروم رفت :))))))

فردا بازم برم پیشش ...



شاداب :)
۲۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


                                                                



1. امتحانام 22 ام تموم شد... ولی هنوز یه سری کار دارم باچندتا از استادا

امروز به دکتر پن sms دادم که وقت ملاقات میخوام! واسه اینکه یادم نره که بهش مسیج بدم دیشب اومدم عکس تلگرامشو ورداشتم گذاشتم بک گراند گوشیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم صبح ببینمش یادم بیفته!!!!! حالا هرکی ببینه فک میکنه عشقمه :))))))))))) البته سنش که یه 40 سالی داره ولی درکل.. الانم گوشیم صفحش روشنه و داره بهم نگاه میکنه :))))) ورش دارم دیگه...

یکشنبه بهم وقت داده.. واسه پایان نامه... اون سری بهم گفتش که 40 تا مقاله راجب فلان موضوع بیار تا بررسی کنم... الانم دارم سرچ میکنم فعلا 12 تا شده (آیکن دهن کج)



2. دیشب ساعت 3 نصف شب دیدم رو گوشیم این پیام اومد که :

Dr. asri just joined imo

وای انقد خندیدم :)))... این استاد "ص.ر.ی" که میگم تمام اپلیکیشن های ارتباطی رو داره :))) حالا حدود 50-60 سالش هستا.. طفلک فقط ایمو نداشت که به حول و قوه الهی دیشب ساعت 3 نصف شب نصب کرد :)))))))))) بامزه


3. دیروز قرار بود دوستمو بعد از چندماه ببینم، واسه تولدشم یه کادو گرفتم که چند وقته منتظرم سرم خلوت شه ببینمش بهش بدم.. ولی الکی گفتم که حالم مساعد نیست!! و نمیتونم بیام... الکی گفتم ... زندگی بدون معنی خاصی میگذره :)



شاداب :)
۲۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

آهان داشتم میگفتم

اون پست تکمیلی

1. یکی از استادامون چون خیلی منابع امتحانش حجیم بود (3تاکتاب قطور) واسه همین بچه ها اعتراض کردن البته طبق معمول من اعتراضی نداشتم :)))))) خیلی بیخیالم!!! دیگه استاد پیشنهاد دادن که فصل های کتابارو بین بچه ها تقسیم کنن و هر کسی 1 الی 2 فصل رو خلاصه کنه... من طول ترم 2 بار ارائه کردم... یکی از فصل هارو شریکی با یکی ازبچه ها.. و یه فصل دیگه رو تنهایی... خوب داستان چیه؟؟ اون فصلی که تنهایی ارائه کردم رو که خودمم تنهایی خلاصه کردم ...ولی اون فصلی که با اون هم کلاسیم شریک بودم رو باید 2 نفری خلاصه میکردیم دیگه.. ولی خیلی جالب بود بهم پیام داد که من الان مسافرتم!!!!!! میشه لطف کنی بجای منم خلاصه انجام بدی و جبران میکنم و از این حرفا!! ... کلا آدم خوشگذرونیه...کلاس ما خوشگذرون زیاد داره خوشگذرونی های آنچنانی :))) مثبتشون انگار منم و یکی دونفر دیگه..

البته اصلا مشکلی نبود بهرحال یه مقدار باهاش دوست بودم تو عالم اون یکم دوستی اینکارا چیزی نیس ... فقط چون تو اون 1 هفته فرجه باید اینکارو تحویل استاد میدادیم و منم کلی پروژه کلاسی دیگه داشتم و وقت واسه حتی خوندن جزوه و کتابا نداشتم یکم بی میل بودم که بجاش انجام بدم... ولی بهرحال بازم انجام دادم... درصورتیکه میتونستم بگم وقتی خودت از مسافرت برگشتی واسه استاد بنویس و بفرستش.. ولی گفتم ولش کن...

حالا بازم تا اینجای کار اوکیه و مشکلی نیست... چی جالب شد؟؟؟ وقتی تو گروه بچه ها داشتن درمورد درس این استاد صحبت میکردن که اون هم کلاسیم برگشت گفت : وااای اصلا معلوم نیس چیه این درسه و من وقتی داشتم فصل رو خلاصه(!) میکردم اصلا نمیفهمیدم چی میگه و اینا!!!!!!!!!!!!!!! من چشام گرد شده بود که تو دلم گفتم تو خلاصه کردی؟؟؟؟ ولی گفتم ولش کن...

من خودم آدمی ام که به هیچ عنوان دوس ندارم کارمو گردن کسی بندازم...چون آدم مغروری ام و به هیچ عنوان خودمو کوچیک نمیکنم تا به کسی رو بزنم.. خیلی بدم میاد از این حرکت ولی حتی اگه 1 درصد مجبور شم اینکارو بکنم دیگه لاقل قدردان اون شخص هستم... چرا بعضیا عزت نفس ندارن کلا؟؟!!! موندم بعضیا تحت چه شرایطی بزرگ میشن که فک میکنن خیلی زرنگن! واقعا نمیدونم این رفتارارو باید به خانواده تعمیم داد به ذات آدم تعمیم داد به چی تعمیم داد؟؟؟؟؟؟؟ جدی سواله برام

حالا من که اصلا برام اهمیتی نداره چون این شخص هیچ جوره تو کلاس به پای من نمیرسه و نگران حقم نیستم...جالبه سر جلسه امتحان صندلیش کنار من بود قبل امتحان هی میگفت توروخدا بهم برسون و اینا.. سرجلسه ام هی باهام حرف میزد زیاد بهش محل ندادم ... عوضش یکی دیگه از بچه ها یه سوال ازم پرسید منم با کمال سخاوت جوابو بهش گفتم :)))))) آخه اون یکی خیلی آدم خوبیه :))

اون روزم تو گروه یکی از پسرا داشت یه مقاله معرفی میکرد گفت بچه ها خوبه واسه فلان درس بخونیدش ..که همین دختره برگشت با خنده گفت : حالا که شما انقد مهربونی واسه من ایمیلشم بکن اینم ایمیلم ×××× !!! اون مهربون اولشو واسه سرکار گذاشتن و هندونه گذاشتن گفت دیگه نه؟؟ :)))))))) پسره ام گفت تو گوگل اسمشو بزنید همون اولین مقاله میارتش :))))

متاسفانه اینارو میگم ها ... ولی پاش که بیفته بازم واسه آدمای قدرنشناس کار انجام میدم ... درست بشو نیستم .. میدونم!!!



2. حوصله توضیح مورد دوم رو ندارم دیگه :)))) فقط تا این حد بگم که بازم تو مایه های مورد 1 .. آخه چندبار بگم نکن؟؟؟ توام مث بقیه باش بابا جان ... ااا



3. درسای من تقریبا همشون بصورت پی دی اف و اسلاید هستن و عملا ما هیچ کتاب و جزوه کتبی نداریم... منم عمده مشکلم با این قضیه اس.. اصلا نمیتونم از رو لپ تاپ بخونم :((( واسه همین هر ترم میرم اسلاید و پی دی اف ها ور پیرینت میگیرم :((((( خیلی سخته اینجوری...

میگم این تبلت و آی پد و اینجور مسائل چطورین؟؟؟ من دنبال یه چیزی ام که کوچیک باشه با یه صفحه تخت مثل همون تبلت که بشه مثل کتاب از روش خوند ولی چی؟؟؟ اینکه بتونم با یه قلمی چیزی قسمتای مهم رو هایلایت کنم یا زیرشون خط بکشم که موقع مرور کردن راحت باشم... دقیقا مثل وقتی که از رو کتاب درس میخونی و زیر مطالب خط میکشی دیگه .. اونجوری... الان آیا همچین چیزی هست تو بازار؟؟؟؟


پ.ن:

درخواست کمک و راهنمایی از دوست به هیچ عنوان با زرنگ بازی و انداختن مسئولیت خود به گردن دیگران قاطی نشه هاااا... من بشدت دوستای خوبمو دوس دارم و با میل قلبی خودم و بدون هیچ چشمداشتی هرکاری براشون میکنم... دوستای واقعی :) تازه خوشحال هم میشم بتونم کمکی بکنم... جدی میگم کمک کردن حالمو خوب میکنه.


شاداب :)
۱۷ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

به به

میبینم که اولین امتحانمو امروز دادم و ... بله

آره دیگه

چطوری بود؟؟ آهان هیچی رفرنس امتحان یک کتاب با تعداد 750 صفحه ناقابل بود به زبان انگلیسی !

اینکه چقد وقت داشتیم واسه امتحان بخونیم فدای سر استاد و تمرینا و مقالاتی که پشت هم میداد... مهم نیس
کاش لاقل درست حسابی سوال میداد! چیزای مهم و بدرد بخورو ول کرده بود نمیدونم از منابع ماخذ رفته بود سوال پیدا کرده بود نمیدونم از کجا والا :)))
دارم میگم همه سر جلسه همدیگه رو نگاه میکردیم...وقتی میگم ینی واقعا نگاه میکردیم... صدای همه در اومده بود... بچه ها گفتن به استاد زنگ بزنید بیاد ..زنگ زدن استاد گفت نمیام :)))))))))))))))))))))))))) کلا استاد باحالیه نه؟؟ ببینیش خودت میفهمی... با اون لبخند همیشگی و نگاه عاقل اندر سفیهش :))))
اتفاقا منو اون پسر درسخونه کلاسمون و اون دختر درسخونه دقیقا صندلیامون بغل هم بود و همگی داشتیم به هم نگاه میکردیم :))))))))))) بخاطرهمینم به خودم امیدوار شدم..
دوتا گرایش باهم امتحان دادیم درسمون مشترک بود... بچه های اون یکی گرایش هم بدتر از ما :)))) یکی از پسرا که بشدت از بچه های فعال و زرنگه اون یکی کلاسه ودر طول ترم مدام درحال کنفرانس دادن و ارائه و بلبل زبونیه :)) و رتبه خیلی خوبی هم داشته دیدم که 5 دیقه بعد پاشو برگه شو داد رفت!!!! نمیدونم دیگه حرکتش اعتراضی بود چی بود :)) ولی میدونم قطعا چیزی ننوشت :))
خلاصه که با این حال تونستم یکککک چیزایی بنویسم و از این بعدشو دیگه امیدم به خداست :)))))))
نا سلامتی این پروفسور پن راهنمای پایان نامم قراره باشه ها...حسابی آبروم میره جلوش :))) .. اصلا با این گندی که من زدم فک کنم بزنه زیرش که بشه استاد راهنمای من :))) ... خیلی حال میکنه وقتی بهش میگی پروفسور :))) اون لبخند کمرنگ همیشگیش، پر رنگ تر میشه :))) خدا بگم چیکارش نکنه خودشیفته :))) ولی از حق نگذریم درخور خودشیفتگیم هم هست.. به عبارتی بهش میاد :))

به جرات میتونم بگم اولین امتحانی بود که این مدلیشو داشتم تجربه میکردم :)))) اون نگاه کردنامون سرجلسه به همدیگه و برگه های خالیمون خیلی هیجان انگیز بود :)))))) آخه تاحالا اتفاق نیفتاده بود:)))
فک نکن الان دارم میخندم خیلی خوشحالماااا... گفتم که حالم وخیم میشه میخندم :))))
خلاصه خدا بخیر کنه
همچنان التماس دعا :))


شاداب :)
۱۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر