ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۴۴ مطلب با موضوع «دانشگاه!» ثبت شده است

هم سه شنبه صبح و هم چهارشنبه صبح ارائه داشتم ... ال میگه چقد تو ارائه داری ...

حالا چیش جالبه؟؟ رفتم ارائه دادم تهش استاد میگه خیلی خوب بود ولی یه ایرادی که داشتی بهت بگم اینه که زیادی ریلکس و بدون استرس ارائه میدی!!!!!! باید یکم هم استرس داشته باشی!!!!

این مدلیشو ندیده بودم که بخاطر بی استرسی ازم ایراد گرفته بشه... اصلا هم آروم و با صدای یواش ارائه ندادم... ولی خوب برداشت کرد خیلی بی استرسم!

دیروز صبح داشتم میرفتم سرکلاس دیدم آسانسور داره بسته میشه دوئیدم برم تو ... ولی متاسفانه در بسته شد و نزدیک بود بمونم لای در ... ناخواسته یه جیغ ملایم زدم و حیثیت برام نموند... بعدشم درحالیکه در اسانسور بسته میشد خنده تعجب آمیز دکتر ن و جمعی از دانشجویای داخل اسانسور رو در آخرین لحظات دیدم... دکتر ن یکی از بهترین استادای دانشکده است که کتاباش خیلی ساله که رفرنس کنکور ارشد هست...


با بچه ها قرار گذاشتیم که چندوقت یبار استخر بریم... دلم خیلی تنگ شده .. خیلی وقته که ترک کردم استخر رو... و زندگی بیخود و تک بعدی رو شروع کردم...

:)


شاداب :)
۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

امروز رفتیم unilever ... این شرکت 400 تا برند داره و تو کشورای مختلف 347 تا کارخونه و 700 تا کارگاه داره و vision شون اینه که تا سال 2020 بیزینسشون رو به 80 میلیارد یورو برسونن... خط تولید کارخونه رو دیدیم و اینا... خوب بود درکل ولی له ام الان ...

ساعت 5 رسیدیم تهران...

یکی از مدیراش یه خانومه بود سنش نهایت 31-32 اینا بودش... فک کن میگفت سال 2012 اومده اونجا بعد عرض 4 سال شده مدیر یه قسمت مهم... کلی جو گرفت منو ... زندگی ینی همین.. باید بری تو صنعت بابا... چسبیدیم به این مدرک ها آخر هم هیچی از توش درنمیاد... پدر مادر ما هم کمتر از دکترا براشون تعریف نشده اس :||||...

یکی از مدیرای خیلی مهم ترش هم اومده بود فقط بخاطر ما...

ولی ناهار خیلی بدمزه ای دادن... البته آخرسر یه سری از محصولاتشونو بهمون دادن، جبران شد :دی

با بچه ها وایساده بودیم، چندتا از دخترا شروع کردن غر زدن که اه اه این چی بود؟؟ چرا اینهمه راه وامدیم؟؟ که چی حالا؟؟ خوب خودشون میومدن دانشکده مون همایش میذاشتن!! کلا غر !!!...

گفتم اتفاقا خیلیم خوب بود!!!... تجربه خیلی خوبی بود...

واقعا موندم چرا بعضیا انقد دید منفی دارن!!... همش ایرادگیری همش غر... باباجان یکم قشنگ تر به اتفاقا نگاه کنید.... سعی کن از هرچیزی اطلاعات و دید خوب بگیری... ینی انقد بی مصرف بود این بازدید؟؟؟؟... خوب این دیگه مشکل خودت بوده!!... باور کن اگه اینارو میبردن کارخونه یونیلور انگلیس بازم غر میزدن... بعضی از ماها هرکاریمون کنن بازم ایراد میگیریم!

روپوش سفید هم پوشیدم کلی ذوق کردم :)))) ... نه وااااقعا خانوم دکتر بودن بهم نمیاد؟؟ :)) ... یه استتسکوپ (همون گوشی پزشکی) فقط کم دارم :دی


شاداب :)
۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

1.

الان دراز کشیدم رو تخت.. عموما نمیخوابم روزا.. فقط دراز میکشم

امروز صبح امتحان میانترم داشتیم درواقع دیگه آخرترم :| .. خوب و اوکی بود .. کامل میشم.... کلاس بعداز ظهر هم من ارائه داشتم... تا ساعت 12:50 سرکلاس بودیم.. بعد 1 دوباره کلاس داشتیم تا 4 ... ناهارمو 5 خوردم .. گشنه گشنه رفتم ارائه دادم

استاد یه case داد گفت بشینید گروهی درموردش صحبت کنید تو کلاس، یکی از دخترای گروه ما ادعای انگلیسی داره، حتی تو آموزشگاهم تدریس میکنه بعد داشتیم case رو مطالعه میکردیم انگلیسی بود تمرین، توش down town داشت دختره اینو "پایین شهر" معنی کرد !!!!!!!!!... قیافه منو :|||| ... خیلی باحال بود هنوز معنی down town رو نمیدونه !.... خدایی من هیچ ادعایی در این زمینه ندارم ولی تصحیحش کردم. اونم گفت آره آره معنیش اینه :||


2.

الان ص و ال دارن شهرزاد میبینن... آخرشم این سریالو ندیدم اینهمه ازش تعریف کردن.. فقط میدونم جریان عشقولانه تراژیک بود... حوصله شو ندارم... حالا بیاییم یه بار هم با فیلم شکست عشقی بخوریم :|


3. 

آهان فردا داریم میریم کارخونه :|

با استاد :|

هیجان انگیزه .... مطمئنا تجربه خوبی خواهد بود....


شاداب :)
۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

خوب از دیروز بگم...

بعداز کلاس 8 صبح اون کارگاه رزومه نویسی شروع شد... و تا ساعت 5 حدودا طول کشید..

مدیرعاملای نستله اومده بودن و خوب یسری حرفای تکراری و اینها که همه رو خودم حفظم... ولی قسمت مفید هم داشت... درمورد مصاحبه و رزومه یچیزایی گفتن... البته بیشتر مصاحبه کاری... ساعت 1:30 رفتیم ناهار... ناهار خوبی ام دادن دستشون درد نکنه :دی.. دومین بار بود سلف اساتید میرفتم... بعد از ناهار مصاحبه کردن!!!... من اصلا نمیدونستم قراره مصاحبه هم باشه... ولی انگار کلا به این بهونه اینهمه هزینه کردن که بتونن مصاحبه کنن و به اصطلاح talent هارو شناسایی کنن... من که قصد ندارم الان سرکار برم ولی گفتم برای امتحان و محک خودم تو مصاحبه اش شرکت کنم... یه خانوم و یه آقا ازم مصاحبه کردن... آخر مصاحبه هم فیدبک میدادن و اگر نظر مثبت داشتن درخواست میدن که جذب نستله بشی... من مصاحبه ام خیلی خوب پیش رفت... اعتماد به سقفم نسبت به خودم بیشتر شد :) ... در آخر مدیره گفت خیلی عالی بودی و میگفت مثلا چه پوزیشن شغلی رو تو شرکت دوس داری انجام بدی کدوم واحدا بیشتر دوس داری کار کنی و اینا... و خلاصه خیلی خوششون اومد ...

ولی خوب بعیده که برم... چرا؟؟ چون دو سه ماه باید کارآموزی بری چونکه ماهم بی تجربه ایم... و حقوق نمیدن تو کارآموزی... و من حاضرنیستم بی حقوق برم!... از طرفی کنکور دکتری هم دارم خووووب.. استادم هم فک نکنم بذاره... ولی بعداز کارآموزی حقوقای خیلی خوب و بالایی میده نستله....بالاخره یه شرکت بین المللیه دیگه... نمیدونم چه کنم.. نمیدونم حیفه یانه... می ارزه دوسه ماه بی حقوق کارکردن؟؟

آخرش هم یه جعبه از اون نسکافه ها و یه جعبه Cereal دادن... بله :|

خلاصه اگه کسی نسکافه اینا خواست بگه بهش بدم :| .. چون خیلی زیاده تنهایی نمیتونم تمومش کنم :|










شاداب :)
۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

تکرار میکنم کی دیده به دانشجو ارشد 3 روز در هفته کلاس بدن... ینی اون دو روز با ساعتهای بیشتر یک طرف، این یه دونه کلاس چهارشنبه به تنهایی یک طرف... هروقت از این کلاس برمیگردم کل بدنم درد میکنه نمیدونم رمزش چیه!!... استادشم کلا از بس پشت سر هم حرف میزنه آدم گرم میشه بدنش... وقتی تحمل چیزیو نداشته باشم گرمم میشه!!... از گرما بدم میاد... استاد محترم لطف کن بذار دانشجو هم یکم تو کلاس مشارکت کنه بلکه سرحال بمونه بفهمه چی به چیه نه که خودت یه بنددددد تا ساعت 10 و حتی دیده شده تا 10:30 حرف بزنی تند تند... هر جلسه ام مثال هایی که میزنه بصورت کاااملا رندوم و تصادفی از بچه های صنعتی شریفه ... دیگه امروز گفتیم استاد ایشون شریفی بودن انقد به این بدبختا گیر ندین! ( اشاره به یکی از پسرای کلاسمون که لیسانسشو شریف بوده)...


شاخصی که measurable باشه و تو فواصل زمانیه مختلف مقدارش تغییر بکنه و تحت تاثیر عوامل دیگه ام باشه و تغییراتشو کلا تو زمان های مختلف اندازه گیری کنیم و بتونیم آینده شو تخمین بزنیم رو بهش میگن trend..

مثلا یکی از trend های کلان، جهانی شدنه... یکی دیگه از trend ها خرابی اینترنت خوابگاه دانشگاهه!!!!!!!!!... بله... خودم همین الان تصمیم گرفتم به عنوان یه trend تصویبش کنم...

منفجر بشه دانشگاهی که فقط ادعاست بعد اینترنتش یه روز درمیون خرابه... هی میخواستم به این قضیه عکس العمل نشون ندم دیدم قرار نیس تموم شه این روند... هر هفته ام یه ایمیل عذرخواهی واسه منه دانشجو میاد برای ماست مالیزاسیون این جریان!... عذرخواهیتو نگه دار ، بجاش کار بکن ... اون میانگین ساعت کار مفیده 20 دقیقه ای مال شیطان بزرگ نیستااا...

بیاییم زیاد کار بکنیم و درست کار بکنیم!!!

لطفا..


+ نیل از بچه های اتاق بغلی یه نامزد داره که گیاهخواره... بچه ها بهش میگن "فر" علف خوار :|


شاداب :)
۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

واقعا از این حجم از دو رویی امروز شاخک درآوردم!!
سر کلاس دکتر مین بچه ها قبلا کلی از دکتر زاد بد گفته بودن... ولی من هیچ حرفی نمیزدم... امروز باز بحث افتاد و بازم همین شکل... بعد دکتر مین گفت که ولی فک کنم همچین ازمنم راضی نیستیناااا.. بچه ها گفتن نه چطور استاد؟؟ استاد گفت که تو ارزشیابی دیدم که چندنفری ازتون به من تو قسمت گشاده رویی و تعامل با استاد بهم نمره 12 دادین!!... درحالیکه من در اتاقم 24 ساعت به روی شماها بازه و هرچی باشه میشنوم... و واقعا هم راس میگه.. میگفت اگه اعتراض تو موارد دیگه ای بود انقد شوکه نمیشدم که از نمره 12 گشاده رویی شوک شدم!
بعد بچه ها گفتن نههههههه استاااااااااد اصلاااااااااا شما خیلیییییییییی خوبیییییییییییییییین...
بعد چی جالبه؟؟؟ اینکه تو جمع بچه های کلاس میشستن پشت دکتر مین کلی حرف میزدن، اتفاقا یکی از همونایی که کلی بد و بیراه پشت ایشون میبافت امروز با وقاحت تمام به چشای استاد نگاه میکرد و میگفت استاد ما از شما خیلی راضی هستیم... و نیش مسخرش هم تا بناگوش باز بود
اه اه اه حالت تهوع گرفته بودم...
من چشام اندازه توپ تنیس شده بود... داشتم با تعجب بهشون نگاه میکردم!!! میخواستم ببینم از روو میرن یانه... که دیدم نمیرن!!
تمام مدت من سکوت اختیار کرده بودم و داشتم به اینهمه حقارت تاسف میخوردم... این آدما حالمو بهم میزنن... خدانکنه هیچوقت من اینجوری بشم... اون روز روز مرگ منه...

اعصاب ندارم این روزا...
اصلا هم اعصاب ندارم...

شاداب :)
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

از وقتی با دکتر پن پایان نامم اوکی شده جرات نمیکنم اتاق استاد دیگه ای برم... دکتر تی که هیچی مقالمو باهاش نصفه کاره ول کردم فقط بخاطر دکتر پن.... وقتی دانشگاه میبینمش فرار میکنم.. دوسه بارهم مچمو گرفته از پشت سر صدام کرده خانوم فلانی !!!!.. و با یه لبخند بدتر از گریه سلام کردم بهش...

بله.. خانوم فلانی هستم یک عدد WANTED !!

استادای دیگه هم که اتاق هرکدوم میرم از پایان نامه صحبت میکنن و موضوع میدن و اینکه میگن باید زود باشم( ینی همون عجله کنم!) شروع کنم!!.. ولی غافل از اینکه من خیلی وقته با دکتر پن همه چی رو اوکی کردم.. نمیدونم چرا رودرواسی دارم که بگم با دکتر پن پایان نامه ورداشتم..

خدا رحم کرد نرفتم TA دکتر مین بشم... چون ترم قبل قائدتا باید TA ایشون میشدم ولی خوب شد نرفتم... وگرنه الان توسط دکتر پن سرم از تنم جدا شده بود :|| ... یه بار یکی از دانشجوهای دکترای دکتر پن رفته بود TA رییس دانشکده شده بود و معرف حضور هست که دکتر پن از رییس دانشکده خوشش نمیاد... ترم بعد دکتر پن بهش گفته بود برو نبینمت :|| برو من نوککککر تربیت نمیکنم :|| ... "نوکر" با تشدید :||
حالا ببینیم این دکتر پن چه گلی به سر ما خواهد زد... کلا اساتید دانشکده ما به دو گروه در مقابل هم تقسیم میشن: 1. دکتر پن 2. بقیه :|||||... حالا نه به این شدت.... ولی تقریبا به همین شدت.. امیدوارم هزینه بالایی بایت این قضیه نپردازم... و کلا output ام بیشتر از input ام باشه...

همون طوری که تو فیلم interstellar گفته میشه که برای اینکه بخوای به چیزی برسی باید از یه چیزی دل بکنی...

بله ...

کلا ما آدم ها بابت چیزهایی که دوس داریم و کارهایی که دوس داریم انجام بدیم هزینه هایی رو پرداخت میکنیم... یه وقتایی این هزینه برات مهم میشه و به این فکر میکنی میگی درنهایت بابتش به چی میرسم؟؟ و سبک سنگین میکنی میبینی که حالا به نفعت هست اینکارو بکنی...

ولی گاهی وقتا همه چی اینجوری دسته بندی نمیشه... خیلی از تصمیمات ممکنه به output خاصی منجر نشه ولی دوس داشته باشیم که بهش بپردازیم ...

اینجا دیگه بحث هزینه/منفعت کنار گذاشته میشه و اون چیزی برات مهم میشه که دوست داری.. که دلت میخواد... که بهت آرامش میده...

حتی اگه هیچوقت به چیز خاصی منتج نشه...


شاداب :)
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

نمازخواندن در دانشگاه را دوست ندارم... با شلوار و جوراب و کلا دردسر است... ولی درخوابگاه هرچقدر هم لباست نامناسب باشد سر و ته قضیه را با یک چادر گل گلی به هم می آوری... خوب است.

با اینکه دیشب ساعت 5 خوابیدم و صبح ساعت 7 بیدار شدم انتظار داشتم که برای ارائه ام تمرکزم را از دست بدهم... اما استاد راضی بود..

مثلا دانشجویی یک روز را سر کلاس های دانشگاهش حاضر نشود... هیچوقت غیبت نکرده باشد.... ولی صبح ببیند که نمیتواند برود ... پاهایش قدرت نداشته باشد... دلش بخواهد ساعتها روی تخت دراز بکشد و چشمانش را ببندد .. نه که خوابش بیاید نه.. اتفاقا صبح زودتر هم بیدار شده باشد اما نتواند برود... سرما هم نخورده باشد و مریض هم نباشد...


چرا هیچ استادی از دانشجو نمیپرسد که چرا جلسه قبل نبودی؟؟ ورای آن حس بازجویانه... با مهربانی بگوید همه چی خوب است؟؟ شب را خوب خوابیده بودی؟؟ دغدغه فکری نداری؟؟ مشکلات خانوادگی نداری؟؟ افسرده نیستی؟؟ غم و غصه نداری؟؟ اصلا بنشین بامن کمی درد و دل کن...

داشتم فکر میکردم که مثلا اگر روزی روزگاری در دانشگاه تدریس بکنم چقدر حالات روحی دانشجویانم برایم مهم خواهد بود؟؟ وقتی دارم درباره فلان موضوع افاضات می فرمایم و فکر میکنم چقدر من استاد خوبی هستم(!) اصلا میدانم در دل آن دانشجویی که ردیف اول نشسته چه میگذرد؟؟ چه دردهایی دارد که آنها را پشت چهره با اعتماد بنفس خود پنهان کرده که باید به تنهایی آنهارا برعهده بگیرد و شاید منتظر است تا من دستی به سویش دراز کنم... حتی اگر کار مهمی نتوانم انجام دهم... ولی سعی کنم تسکین باشم...

حتی اگر آن دانشجو نتواند درد دلش را به من بگوید...

ولی حداقل وقتی دارد از دانشگاه خارج میشود باخودش میگوید:

" برای کسی مهم هستم"



شاداب :)
۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر
الان چند ماهه که یکی از دانشکده های دانشگامون ازم درخواست کرده که براشون تدریس کنم ولی من هی عقب میندازمش!!!!!!!!... نمیدونم چمه واقعا!!!... درسته خیلی سرم شلوغه ولی خودم هم خوب میدونم که اگه بخوام میتونم چندساعتی تدریس هم داشته باشم...

گذاشتمش واسه تابستون... اگه وقت کنم... درواقع بهونه نداشته باشم!!

اردیبهشت یه بازدید داریم از یه کارخونه خارجی که تو ایران نمایندگی دارن... احساس میکنم یه سری اتفاقات دانشگاهمو اینجا ثبت نکردم!... مغزم یاری نمیکنه درحال حاضر... وقفه میفته یادم میره


بعدن نوشت:::

الان ساعت 4:50 دیقه صبحه... و من یهو با فکر بیدار شدم .. کمی غیر عادی نیست؟؟؟ شاید الان باید نوازشت میکردم دوست داشتنی :(


شاداب :)
۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

دیشب ساعت 1 نصف شب(!) با آز داشتم چت میکردم... اونم چه چتی... با استیکر فقط باهم صحبت میکردیم :))))))... حدود 1 ساعت تمام همین شکلی داشتیم با استیکرایی که توشون نوشته دارن صحبت میکردیم :))) جالبه همشونم مرتبط از آب در میومد :)))))).. دیگه آخرش استیکرامون تموم شد بیخیال شدیم :))...

یکی از ماهیامون مرد.. زود مرد و خدا رحمتش کنه :دی .. خیلی از ماهی قرمز چندشم میشه.. موجودات زنده ی قرمز لزج کوچولو... به حدی که حاضر نیستم آبشونو عوض کنم... تو خونه این کار رو هرکسی غیر از من انجام میده... آخرین باری که اینکار رو کردم یادمه ماهیه اومد بیرون و من همراه با کلی جیییییییغ گرفتمش تو دستم و انداختمش تو آب دوباره :)))))) ...حاضرم روزی 6 وعده آشپزی کنم و 650 تا تیکه ظرف بدون دستکش بشورم و جوراب و سایر لباس های(!) بقیه رو با دستام بشورم ولی آب ماهی قرمز عوض نکنم!!!!!... در آینده هم اگه اوشون (شکل غایب از ضمیر ایشون :)) ) دوس داشته باشه که ماهی قرمز بخریم تعویض آبش به عهده خودشه :))) آخی عزیزم وظیفه سنگینی به عهده اش گذاشتم :دی ... البته با ماهی های خوردنی مشکلی ندارم ابدا و خیلی هم راحت میتونم باهاشون غذا درست کنم.. به به :)) ...ولی نمیدونم چرا نسبت به ماهی قرمز فوبیا دارم :((((


صبح بیدار شدم دیدم از طرف دانشکده مون یه نامه دارم!!... باز کردم دیدم یه کارت پستال بود.. که روش عکس دانشکده مون بود و متنی هم که توش نوشته شده بود از رئیس دانشکده مون بود... و سال نو رو تبریک گفته بود..

حرکت قشنگی بود ... دانشجو احساس با ارزش بودن میکنه... ولی بیاییم ظاهر بین نباشیم.... آیا فقط همین ها کافیه تا دانشجو احساس کنه که ارزشمنده؟؟؟ نباید اقدامات دیگه ای انجام داد؟؟؟ این حرکت یه حرکت حسی نیست؟؟؟؟؟؟ حرکت حسی که از منطق به دوره؟؟؟؟ و آیا هزینه ای که برای ارسال پستی این کارت به درب منزل ما انجام شده توجیه مناسبی پشتش هست؟؟؟؟ درسته که اصطلاحا میگن دانشکده ما یکی از پولدارترین دانشکده های دانشگاه تهرانه... ولی کماکان معتقدم آیا لزومی داشت؟؟؟؟ آیا اولویت های مهم تری نداریم؟؟ آخه ما دیگه چرا؟؟ مایی که حتی اسم دانشکده مون هم مسئولیت داره برامون....دوس داشتم نظر دکتر پن رو هم میدونستم...

هرچی بیشتر میگذره بیشتر به اصول دکتر پن ایمان میارم... حق داره که رئیس دانشکده رو اونقدر مذمت میکنه... کاش 4 تا دکتر پن بیشتر داشتیم.. اون وقت مشکلات بیشتری حل میشدن....

ولی افسوس که سنگ های بزرگتری جلو پای آدم های بزرگ هست......


+ الان دارم این رو گوش میکنم... عالیه.. از Zack Hemsey

http://s6.picofile.com/d/4860de9c-9ea6-46ac-b286-07b2a0dd48f4/The_Way.mp3


شاداب :)
۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر