ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۴۴ مطلب با موضوع «دانشگاه!» ثبت شده است

میگم این سریاله گیم آو ترونز چرا صحنه های خونی مالیشو انقد به وضوح نشون میده نامرد :(((((( ... منم که به خون حسااااس... خلاصه میمیرم موقع دیدنش... چشامو میبندم و یه کوچولو درحدی که بفهمم خون و خونریزی تموم شده بعد کامل باز میکنم :)) .. اون سری خواهرم منو دید گفت مگه مجبوری این سریاله رو ببینی؟؟ :| از اول فیلم تا آخرش چشات بسته بود :)))))))))) ... دیدم راس میگه :))))

افتتاحیه همه پستام شده گیم آو ترونز :)) ... چیکار کنم سریال میبینم خیلی غرقش میشم دیگه :)) .. واسه همینم هست چند سال یه بار یه سریال میبینم :دی


"ال" هر روز پیام میده میگه کی میای کی میای کی میاااای :| ... حالا تنها هم نیست ها, "ام" و یه هم اتاقی جدید دیگه ام هستن... میگم عجیجم صبوری کن, یکی ازهمین روزا از راه میرسم :D... چه کنم دیگه , وجودم دلگرمیه اطرافیانم هست :))... هی ام یادآوری میکنه میگه واسه 2 ماه تابستون 2 برابر پول دادی که نیای؟؟ .. طفلک نمیدونه دیگه به چه راه هایی متوسل شه بلکه منو ترغیب کنه زود برم تهران :))
این هم اتاقی جدیدم که زهرچشم منو کم داره :))) ... هنوز ندیدمش اما از اونجایی که اغلب در برخوردای اول روش خاص خودم رو دارم, یحتمل اینو هم بی محل میکنم بدبختو :)))


واقعا آفرین به دانشکده ما... حالا تاهمین یکی دوسال قبل استعداد درخشان ورمیداشتن, اما میدونی که! نوبت به ما که میرسه همه دگرگون میشه... و الان یکی دوسال هست دیگه دانشکده مون کلهم استعداد درخشان دکتری رو ورداشتن... اخبار موثقش رو هم یک ماه پیش از خوده دکتر مین پرسیدم...  البته نمیدونم بقیه دانشکده هامونم اینجوری باشه یانه... واسه ما که شده... درنتیجه دلمو باید به کنکور خوش کنم فقط...
حالا استعداد درخشان چی هست؟؟ ینی طبق 4 تا نمره تو 4 تا درس از 4 تا استاد کم سواد بتونی بری باهاش دکتری بخونی :دی...
تعریفش از مدرسه و دبیرستان تا دکتری ازبین نمیره, منتها از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه :)).. حالا درسته منم در این زمره قرار میگرفتم اما این دلیل نمیشه که بهش اعتراض نکنم :|
حالا دکتری تو این اوضاع و احوال چی هست؟؟؟؟
شرمنده فلسفه این یکیو خودمم هنوز به درستی درک نکردم :)) .. برا خودم درک کردم :D .. اینو واسه اونایی میگم که فقط میدونن باید شرکت کنن :D

حالا اینا هیچی... اینکه تا دیقه نود منابع کنکور مشخص نیستن هم خودش داستان جالبیه :)
و بعدیش هم این دو نوبت شدنه کنکوره... یسری آبان یسری اسفند... خوب قربون شکلم برین همتون !! چرا اینو زود مشخص نمیکنید؟؟؟ الان هنوز معلوم نیس که امسال مثل پارسال کنکور آبان هم هست یا امسال حذف میشه!!!
هرسال یه تغییر... هر سال یه داستان!
اصلا هم جریان کجی زمین و رقصیدنه عروسی که (مثلا) من باشم نیستااا , ما به بدتر از ایناشم عادت داریم... اینا دیگه نمک زندگیه :||||



شاداب :)
۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

دیروزه به یادماندنی :|||

از صبحش که دکتر پن رو دیدم که حالا بماند ده دیقه دیر رسیدم سر قرار و کلا آبرومو برد انقد که گفت فردا پس فردا استاد بشید چی؟؟ به دانشجو باید احترام بذاری... به همین خاطر منو تنبیه کرد گفت تا باشد که درس عبرتی بشه برات :))))) ...

سکانس بعدی مربوط به دکتر مین بود... هیچوقت تا این حد عصبانی ندیده بودمش.. البته از دست من نه... کلا از دست بچه های کلاسمون عصبانی بود...

گفت هیشکدومتون به حرف من محل ندادید هرچقد بهتون گفتم پروپوزالاتونو تحویل بدید ندادید فک کردید حرف من مهم نیست؟؟؟؟ به من احترام نذاشتید!!!!!!...

گفتم دکتر پن گفتن تا 25 تیرماه بیارید ما رو اون حساب وسط امتحانا تحویل ندادیم به شما نمیدونستیم که فقط تا آخر خرداد فرصت هست... بدتر عصبانی شد :)).. حالا من هرچقد اصرار که استاد ما همچین جسارتی هرگز خدمت شما نمیکنیم از ایشون انکار خلاصه :))) ... دکتر مین به اون مهربونی رو اولین بار بود اینجوری میدیدم!...

خلاصه که همگی کلاسمون بخاطر پایان نامه 5 ترمه نشیم صلواااات :)))... گفتم استاد والا ما نمیدونستیم جلسه شورا با جلسه گروه کی تشکیل میشه مافقط جلسه گروه رو خبر داشتیم اولین باره ارشد میخونیم ازکجا بدونیم ;||||... برگشت گفت که اشکال نداره عوضش دکترا که اومدی دیگه میدونی از کی باید حواست به حرفای من باشه :))) آقا وسط بحث و ناراحتی و اینا قسمت فرصت طلبه قلبم قند تو دلش آب شد :)) باخودم گفتم آخ جون پس منو بای دیفالت دانشجو دکتری همینجا انتظار دارن :)))

گفتم استاد من کنکور دارم توروخدا یکاری کنید این جلسه زودتر تشکیل شه که دفاعم به اسفند نرسه (چون فروردین دفاع نداریم بعدیش اردیبهشت هست و اردیبهشتم که مصاحبه کنکوره)... اینو که گفتم یه لحظه نگام کرد نرم شد گفت که حالا یه کاریش میکنیم برو کاراتو انجام بده فعلا .. و من لبخند رضایت زدم...

خدایا... خداوندااااا کمک بنماااااا


سکانس بعدی تو حیاط

دکتر ت رو از دور دیدم داشت سوار ماشینش میشد یه لحظه مکث کردم منتظر شدم بره تا من به راهم ادامه بدم... دکتر ت همونیکه یه پاش اینجاس یه پاش امریکا ..و گفت بهم زنگ بزن و من نه زنگ زدم و نه اتاقش رفتم و الانم WANTED هستم :)))

خلاصه سوار شد رفت خیالم راحت شد اومدم این سمت ساختمون اساتید منتظر شدم جلسه دکتر پن و مین و مدیرگروهمون تموم شه... یهو دیدم دکتر ت از پشت سرم از این وره ساختمون اومد رد شد با ناباوری سلام کردم!!!!!... خداروشکر داشت با تلفن حرف میزد ولی همون حالت یه لحظه برگشت به من گفت خانوم فلانی من دیگه از اومدنت نا امید شدم :((((( .... و به تلفنش ادامه داد و رفت ... آقا منو میگی میخواستم خودمو بزنم وسط دانشگاه :)))) ... به همکلاسیم گفتم این مگه سوار ماشینش نشد رفت؟؟؟؟ از کجا ظاهر شد یهوووو :((((((( ... اونم واسه خودش به من میخندید :|


خلاصه مهم نبود قوانین طبیعت چی بود دیروز و مثلا آیا کسی مگر میتونه با ماشین از دانشکده خارج شه ولی 2 دیقه بعدش از پشت ساختمون ظاهر شه؟؟؟ درحالت عادی معلومه که نمیشه.. ولی دیروز همه ی نشدنی ها ، شدنی بود :))) .. ابر و باد و مه و خورشید و فلک و خلاصه هرچه تواین دنیاست دست به دست هم دادن تا حال منو بگیرن :))))


شاداب :)
۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر



به شدت دلم میخواد فیلم ببینم

ولی هم پروپوزال مونده هم یه پروژه کوچولو درمورد بوئینگ دارم

حالا وسط اینهمه دردسر این بوئینگ چی بود ورداشتی؟؟؟

دلم فیلم میخواد....

قول زود تمومش میکنم... بعد یکم تز رو جلو که افتادم بعد میشینم فیلم میبینم .. 1 دونه فعلا

نمره یکی از درسامون اومد 19.5 شدم :||||||||| ... این استاده کلا انگار دوس داره به من 19.5 بده... ترم قبل هم بهم 19.5 داد!!!... ولی همچنان تصمیم دارم که 3 تای دیگه رو 20 بشم حتما :)) .. ولی از من به بقیه نصیحت که مختون رو با نمره فرسوده نکنید!... ببینید تهش کجا قرار میگیرید... نمره معقول باشه کافیه... نه خیلی کم نه حتتتتما خیلی بالا...

درس هم تموم میشه... فارغ التحصیل هم میشین.. هیشکی ام نمره های شمارو یادش نیس... بعد تازه با یه چیزی به اسم بازار کار روبرو میشید... اونجا دیگه کسی نمیپرسه معدل شما 19.99 بوده یا 18... من نمیگم معدل پایین باشه .. نه این معدل اتفاقا ممکنه جاهایی به درد بخوره... مثلا تو اپلای بشدت به درد میخوره... تو کنکور ارشد به درد میخوره... ولی آدم نباید بی انگیزه باشه... نه اینکه بیخیاله درس باشه ... آدم حتی نمره هاشم 19-20 نشد عب نداره ولی سعی کنه انگیزه شو حفظ کنه به خودش اعتماد داشته باشه...

مثل اون همکلاسی شریفی ما.. نه کلاسارو درست میومد نه امتحانارو خوب میداد.. فامیلیش نزدیک به فامیله منه، بعد سرجلسات کلا بغل دست من بود همه امتحانا رو از رو من نوشت :)) ... ولی با اطمینان 100درصد میگم بشدت آدم باهوشی هست این شخص و بدون شک آینده خیلی خوبی درانتظارشه چون از هوشش تو کارش استفاده میکنه... اصلا دلیل درس نخوندنش همین کارش بود... من حتم دارم که همچین آدمی موفق خواهد شد... اصلا دوستاش بهش میگفتن A Money maker :))) ... اون A حرف اول اسمشه


البته من همچین سخنانی رو به کنکوری ها و دبیرستانی ها به هیچ عنوان توصیه نمیکنم!!!!... اصلا معنی نمیده کسی تو دوران مدرسه معدلش کمتر از 19.5 باشه!!!!...


حقیقتا روزهای دبیرستان و درس های دبیرستان قشنگ ترین هایِ تحصیلی هستند که دیگه تکرار نمیشن...

دوسشون داشته باشید....


شاداب :)
۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

خوب آخرین امتحانم رو هم دادم :|

بسیار عالی

خوب الان ممکنه این سوتفاهم ایجاد شه که نفس راحت باید بکشم... نه... تا 2 روز دیگه باید پروژه های 3 تا از درسارو هم تحویل بدیم... و داستان به همینجا ختم نمیشه... بلکه بعداز این 2-3 روز باید سراغ پایان نامه هم برم و برای اونم وقت زیادی ندارم... خلاصه که همچنان فشار زیاده...

حالا موندم بعداز همه اینها و تصویب پروپوزالم آیا میتونم نفس راحت بکشم؟؟؟ خوب بازم جواب منفیه!

چون تازه درگیر پایان نامه میشم و از اونجایی که موضوع منم درحد موضوع دکتراست درنتیجه باید انرژی زیادی بذارم... بازم داستان به اینجا ختم نمیشه... چیزی به اسم کنکور دکتری و یا در وجه دیگه امتحان زبان پیش روم هست... اگر که بخوام امسال کنکور بدم که هیچی تایم خالی ندارم و باید همه کارامو باهم بکنم و متاسفم ولی باید به خودم بگم که فقط چندماه دیگه فرصت دارم... و خوب اگر قرار باشه امسال کنکور بدم باید رتبه ام چیزی بشه در اون حدی که دنبالشم...

بهرحال اوضاع قاطی پاتیه و این خیلی بده که هنوز برناممو قطعی نکردم... چون اگر که بخوام امتحان زبان بدم به هیچ عنوان کنکور نمیدم... چون ممکنه منو وسوسه کنه... لذا هم اکنون نیازمند یک تصمیم درست حسابی و قطعی و آینده ساز هستیم!!

بعداز امتحان با بچه ها کلی عکس مکس گرفتیم :)

آخی با اینکه از چندنفری خوشم نمیومد ولی بازم دلم براشون تنگ میشه و دوسشون دارم... چیکار کنم دیگه دل رحم و مهربونم :|

رو پله ها نشستیم عکس بگیریم پسر شریفیه گفت : یه تور باهم نرفتیم همش درس همش دانشگاه :|

خلاصه بچه ها گفتن باهم یه تور بریم!!!!... یا حداقلش بیرون و این ور اون ور قرار بذاریم بعدا...

تور رو مطمئن نیستم ولی بیرون رو هستم...

و قرار شد برای یکی دوتا از استادامون هم که ازشون راضی بودیم کادو بخریم... پیشنهادات مختلفی داشتیم... از کروات و دکمه سردست 300 تومنی تا خودکار پارکر 200 تومنی و خلاصه این جور چیزا...

حالا به توافق نهایی قراره برسیم و بخریم...



امروز واسه خودم نیم ساعت نشسته بودم تو ایستگاه آهنگ گوش میکردم و منتظر سرویس بودم :))))




بعد یادم اومد امروز پنج شنبه است و سرویس نمیاد :| ... پس مثل بچه های خوب ماشین گرفتم اومدم خوابگاه :دی


+
عکس رو چندماه قبل گرفتم یه روز بارونی .. امروز یه عکس دیگه گرفتم دیدم خیلی ظهر و آفتابی بود دوسش نداشتم... دیگه این قدیمی رو گذاشتم که حس خوب بهم بده... ظهرارو دوس ندارم :|


شاداب :)
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

1.

هرکاری میکنم نمیتونم به کار اون روزت فکر نکنم...


تو دیگه کی مد شدی؟

درود به اون بی انصاف هایی که باعث و بانی این شدن که الان امثال تو کنار من بشینن...

یا اصلا نه...

من کنار امثال تو بشینم....


ددداغون...




2.

خواهره پسری که "ام" باهاش درحال آشنایی ازدواجیه داره میاد خوابگامون...

الاناست که از فرودگاه برسه... امشب خوابگاه میمونه ... اومده "ام" رو ببینه... "وی" میگه بگیریم یه فصل کتکش بزنیم حساب کار از الان دستش بیاد که تا آخر عمر هوس خواهر شوهر بازی به سرش نزنه :))))

حالا فردا دوست دوران دبیرستان ال هم از شمال داره میاد خوابگامون... شانسو میبینی توروقرآن؟؟؟ آخه موقع امتحان من دقیقا؟؟؟ نمیشد یه دو روز دیرتر میومدین همتون؟؟؟ حالا باز خوبه این درسه رو خوب بلدم

خلاصه که خوشگل کردیم همه .. یه وقت نگن اینا همش درس میخونن فقط :دی

وای با ال رفتیم الان نونوایی خوابگاه... نونوایی سنگک خوابگاه تا ساعت 12 شب بازه ... قبلش اینهمه برنامه ریختیم که بگیم 3 تا نون بده بعد رفتیم اونجا ال میگه آقا یه دونه نون بده... پوکیدم از خنده :)) .. میگم خوب شد هماهنگ کرده بودیم 3 تا بگیریمااا ... کلی خندیدیم تو راه تا به اتاق برسیم



+ خواهر شوهر مذکور رسید اتاق :دی ... دختر خوبی بنظر میاد :)


شاداب :)
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دارم ظرفیت دکتری شریف و دانشگاه خودمون رو نگاه میکنم

بالاخره باید برا زندگیم برنامه بریزم!!!!!!!!!!!!!

البته اگه چیزی به روال برنامه باشه!!!!

شب میخوابیم صبح همه چی عوض شده....


واقعا مسخره است که شریف رو بازیچه کردن

البته همین که اون گرایش حذف نشده مثل اینکه باید خداروشکر کرد... هرچند که معلوم نیس سالهای آینده چه پیش خواهد آمد بخاطر تسویه حساب های (....) برخی عزیزان!!!

معلوم نیست تا کی باید تاوان بی فکری بعضی هارو بدیم....


شاداب :)
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰

امتحان دوم رو هم دادم... از این استاده عجیب غریب بعید بود که معقول امتحان بگیره... البته حسم بهم میگه از اوناس که بد نمره میده...

بهرحال من که کامل نوشتم... دیگه بقیه اش مهم نیست... البته بازم همچین معقول نبود چون 70درصد چیزایی که بلد بودم سر جلسه به هیچ دردی نخوردن و نیومده بودن!

از امتحان اومدم بیرون داشتم تو حیاط میرفتم یهو صدای استاد "ت" رو شنیدم که گفت خانوم فلانی!!!...یه لحظه خشکم زد نمیدونستم چیکار کنم... دوباره صدا کرد خانوم فلانی... و من باید برمیگشتم... وای بشدت ضایع شدم....

ولی خیلی جالبه هیچی به روم نیاورد و نگفت که چرا یهو ول کردی طرح رو... فقط خیلی خوش برخورد گفت که تصویب شده تو گروه و رو میزمه بیا دنبال کاراش که حتما یه ISI از توش درمیاد!... و من تمام مدت لبخند میزدم...

از اون لبخندای مسسسخره ام که وقتی خوشحال نیستم میزنم...


خیلی زشته که استادی که کلا امریکا درس خونده و نصف عمر 60 ساله اش رو اونجا بوده و هنوزم اونجا تدریس میکنه اینجوری دنبال یه جوجه دانشجوی ارشد بیفته که باهاش یه مقاله بده... واقعا زشته...

خودمو پیش این استادی که میتونست یه ریکام خوب واسه اپلای بهم بده حسابی خراب کردم... استادی که تو دانشگاهای اونجا میشناسنش و یه پوینت مثبت بود ... و من یکی از ریکام ها رو خراب کردم...

گندش بزنن کلا...


شاداب :)
۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

خوب اولین امتحانم رو هم دادم... خوب نوشتم و صدالبته واسه خودم متاسفم که کتاب 300 صفحه ای رو 3 دور خوندم و بجاش تمرکزم رو روی جزوه 10 صفحه ای لاغرمردنیه کم محتوای استاد نذاشتم...

بهر روی چیزی رو ازدست ندادم ولی میتونستم بهینه تر بخونم.. البته که بهینه از نظر من جوری بود که خوندم منتها واسه استاد انگار جور دیگه تعریف شده بود.. و الان کسایی که دیشب تو گروه کلاسی تلگرام داشتن مسخره بازی درمیاوردن و چت میکردن و میگفتن کتابو نخوندیم یحتمل وضعیتی مشابه با من خواهند داشت..

باتشکر از استاد :|||


و بازهم سناریوی تکراریه بیمارستان....

تو مسیر یه پسرکوچولو با پدرش رو دیدم که داشتن تو پیاده رو نون پنیر میخوردن و پسر کوچولو سرطان داشت... با چشمای بی حالتش درحالیکه داشت لقمه میگرفت بهم نگاه کرد و من سریع نگاهمو دزدیدم و سریع رد شدم و بغضم رو بردم جلوتر جایی که پسر و باباش نبینن...

بعضی وقتا به خودم ناسزا میفرستم بابت احساسات نازکی که دارم... کاش منم مثل خیلیای دیگه بودم...

اذیت میشم... واقعا اذیت میشم....

جالب اینجاست هنوز دوستای نزدیکم هم به این حد از احساسات من پی نبردن... مثلا آز به من حتی میگه بی احساس!!!!!!! میگه تو خیلی منطقی هستی و من فکر نمیکنم که اصلا عاشق کسی بشی .. و کلا دیگران برات اهمیت ندارن :|||

البته اینارو قبلا میگفت!

الان تغییرم غیرقابل انکاره و آز نظرش تعدیل شده :| ... درحالیکه من کلا آدم احساساتی بودم ... فقط چهره ام نشون نمیده... 

منو کلا سنگ فرض کرده بود :||


هنوز دارم به اون پسربچه بی گناه و پسربچه های بی گناه زیاد دیگه ای فکر میکنم و همچنان جوابی پیدا نمیکنم....


شاداب :)
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ نظر

1.

اواسط هفته دیگه امتحانام شروع میشن و خوب اوضاع این ترم به غایت بهتر و راحت تر از ترم قبله... ترم قبل درس دکتر پن به تنهایی کل ترم اونقد مارو مشغول کرده بود که دیگه وقت واسه هیچ درسی نداشته باشیم...

البته این ترم یه استاد وحشتناک داریم همون دکتر فی که چهارشنبه صبح ها باهاش کلاس داشتیم و همیشه از خوبی کلاساش اینجا نوشتم :))) ... هنوز نمیدونیم امتحانش دقیقا چی هست؟!! ... هر دفعه یه سری منبع معرفی میکنه بعد دوباره ازش که میپرسی منابع کلا عوض شدن :)) ... بحث اینجا این نیست که نباید دوباره و چندباره ازش سوال کنیم تا هی منابع رو عوض نکنه! .. قطعا ما تاثیرگذار نیستیم و اونچه که واضحه اینه که هنوز نمیدونه با خودش چندچنده درنتیجه سوال کردن و نکردنه ما تاثیری نداره ...بهرحال منبع سوالات مشخص نیست...

امسال امتحانا دقیقا مصادف با ماه رمضون شده!... خوابگاه باشی... ماه رمضونم باشه.. تازه امتحانم داشته باشی :||||

به به



2.

اون شب بابا و داییم و دامادمون رفتن ماهیگیری .. با تور! .. و شب هم نیومدن تو جنگل موندن ... بابا یه لنسر هم داره ولی بنظر بابام ماهیگیری با لنسر کار بیخودیه... ولی من دوس دارم عین فیلماست :دی...

البته ماهیگیری تفریحی بود... حالا یه چندتام ماهی گرفته بودن آوردن... داییم کلا اهل شکاره ... خونه اش هم پر از حیوونه تاکسی درمی شده است.. گناه دارن ولی خوب خیلی خوشگلن :| ... مثلا من تاحالا جغد از نزدیک لمس نکرده بودم... یا عقاب.. یا راسو... یا مثلا لک لک...




پ.ن 1:

خیلی وسوسه شدم برم تو موهام چندتا لایت دربیارم... یه 10-12 تا فویل بگم بذاره آرایشگره... خیلی قیافم عوض میشه... بشدت نیازمند تنوع هستم!!

ولی خوب مجبور میشم دیگه دانشگاه هد بذارم جلو موهام... دوس ندارم دکتر پن ببینه!!... کلا مقادیری ظاهر آدم جلف میشه دیگه... ولی خیلی خوشگل میشه :(( ... شایدم کلا نکردم :|


پ.ن 2:

یه چیزی دیدم با عنوان خواستگاری های عجیب... یکیش این بود که زیر نورای رنگارنگ شفق قطبی خواستگاری کرده بود پسره... اینو خیلی دوس داشتم :)) ... خیلی خوووووبه :دی... شفق قطبی میخوام :| ...


این عکس هم بخاطر miss x عزیز :)


شاداب :)
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

نمیدونم کی اینهارو راه میده دانشگاه... در درجه اول واسه سیستم و در درجه دوم واسه خودم متاسفم!!... ولی پیش بینی که با مطالعاتم داشتم تا 20 سال آینده و شاید حتی خیلی کمتر دیگه دانشگاه به معنای امروزی وجود نخواهد داشت...

نماینده کلاس بودن نه تنها جذاب نیست، نه تنها فایده خاصی هم نداره، فقط باید برای تک تک افراد کلاس آموزشی بذاری واسه 4 تا حرف ...

خیلی بده که مثلا وقتی داریم تو خیابون راه میریم یا جایی میریم محتویات مغز افراد رو نمیشه از تو جمجمه شون ببینیم و گول چهارتا حرف و رفتار رو بخوریم... چرا اصلا EQ باید توی جامعه تاثیرگذارتر از IQ باشه؟؟؟ هیچ توجیه منطقی نمیبینم برای برتری EQ نسبت به آی کیو... این ستمی است بس عظیم...

یاد اون همکلاسی راهنماییم افتادم ... داشتم به این فکر میکردم چطوریاس که بعضیا خیلی خنگن ولی اعتماد به نفس زیادی دارن؟؟ و خانواده هاشون انقد بالا میبرنشون؟؟ .. بعد بعضی خانواده هام هستن که بچه های باهوششون رو نه تنها تحویل نمیگیرن حتی اعتماد به نفسشون رو ناخواسته و ناخودآگاه یا حتی خودآگاه کم میکنن... من اگه یه روزی بچه داشته باشم کلی بهش اعتماد بنفس میدم حتی اگر باهوش نباشه و هوش معمولی داشته باشه یا حتی هوش پایین (که خوب خیلی بعیده که باهوش نباشه :دی) ... یا مثلا خوشگل نباشه (که خوب بازم بعیده :دی)... ولی هیچوقت بابت کارا و چیزایی که بلد نیست یا نداره بهش سرکوفت نمیزنم... بلکه حتی اگر هیچی هم نباشه و هیچی هم نشه کلی بزرگش میکنم که احساس با ارزش بودن بهش دست بده...

امتحانام که تموم بشن کلی برنامه واسه خودم تو ذهنم ردیف کردم!!!... حالا بماند که بعداز امتحانام باید پروپوزالمو تحویل بدم ... ولی بعداز اون دیگه تابستون بجز پایان نامه میتونم کلی کار عقب افتاده انجام بدم... تازه کار جلو برنده هم نه!!! بلکه عقب افتاده!...

این شرکته هم یکی دوبار ایمیل داده که رزومه تو بفرست و من به درجه ای از عرفان رسیدم که کلا حسابش نکردم!!!...مهم نیست...

any way...

خوشحالم که واحدام داره تموم میشه... اصولا امتحان از بیخود ترینِ چیزهاست!!... دوس دارم منو به حال خودم بذارن و باعلاقه خودم اون جریان رو جلو ببرم...

خوشحالم که واحدام داره تموم میشه...

و همچنان خوشحالم که واحدام داره تموم میشه...

فقط منتظرم که واحدام تموم شه...

منتظرم ...




پی نوشت 1:

یه سوالی جدیدا تو ذهنمه... اینکه آدم از چیزی کاملا قطع امید کنه راحت تره یا اینکه همیشه امیدواریه کوچیکی بهش داشته باشه؟؟.. سوال به ظاهر ساده ایه... ولی به عمقش که فکرمیکنم جواب هام متفاوتن...


پی نوشت 2:

در راستای دو پست قبل و اینکه این چند وقت خیلی حواس پرت شدم و تمرکز ندارم همین بس که دوشب قبل ساعت 2 شب رفتم تو حیاط و همه جا تاریک بود و ساق پام درواقع استخون جلوی ساق پام (و نه پشت ساق که نرم تره) با شدت خورد به یه چیز آهنی که هنوزم نمیدونم چی بود و بدون اغراق به مدت 60 ثانیه هیچ جوره نفس نمیکشیدم دیگه نشستم رو زمین و داشتم از زندگی ساقط میشدم.... یکی نیست بگه آخه ساعت 2 شب تو حیاط چیکار داری ؟؟؟... اومدم خونه دیدم به طول یک وجب رنگ خون شده... بعد صبحش بیدار شدم دیدم بدجور کبود شده...

خواهرم رو کاناپه دراز کشیده بود.. پامو بالا آوردم گذاشتم اون روو .. جلو صورتش...

کبودیشو نگاه میکنه میگه خوب؟؟؟

میگم بوسش کن :)))))) ... میگه برو بابا :)))) ..

یه همچین خواهری دارم من :|


پی نوشت 3:

آهنگای ترکی چقد خوبن :دی... الان دارم یه دونه گوش میکنم اسم خوانندش چیه؟ آهان murat mor... جدید خونده همین دیروز... نمیفهمم چی به چیه.. ولی همیشه دوس داشتم آهنگای ترکی رو.. از بچگی :-p


شاداب :)
۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر