ماراتن تا موفقیت

ماراتن تا موفقیت

اگه بگن کدوم فیلم یا کتاب درواقع داستان زندگی تو هست میگم کتاب "تیزهوش" از هرمان هسه.
البته این کتاب شرح زندگی گذشته من هست که ازش عبور کردم.

بایگانی

آخرین مطالب

۶۲ مطلب با موضوع «همینجوری!» ثبت شده است

باز به آخرای ترم نزدیک شدیم و من کماکان اکسپلورر ندارم!!! ... یکی در راه خدا بیاد یه اکسپلورر برامن نصب کنه :| .. میدونم میدونم...

چهارشنبه کارگاه رزومه نویسی میرم.. تو دانشکدس .. داشتم رزومه قدیمی مو نگاه میکردم دیدم چقد لیسانس فعال بودم... از همون سال دوم دانشگاه چه کارایی که نکردم.. ولی الان چی؟ راضی نیستم... میخوام به دوران خوبم برگردم...

ال به عنوان یه دختر قدش بلنده.. ینی خوب 1.70 ...
همیشه میگه: من قد تورو دوس دارم تو خیلی گوگولی هستی :| .. آخه چرا من انقد درازم(!) و اینا..  پسرای قدبلند دختر کوچولو دوس دارن و عوضش پسرایی که کوتاه ترن بیشتر سراغ ما میان ( البته استثناهایی هم وجود داره ولی فک کنم راس میگه چون من همه خواستگارام 4 برابر خودم قد و هیکل داشتن :| نمیدونم رو چه حسابی... حالا دیگه نمیدونم دلیلش اینیه که ال میگه یا اصن بخاطراینا نیس.. ولی من از اختلاف زیاد خوشم نمیاد .. چیه بابا با اونهمه اختلاف راه بیفتیم تو خیابون که چی بشه :)) )... 
میگم نه بابا خوشتیپی که اصلا هم بد نیستی خیلی هم خوبی.. میگه نه من اگه پسر بودم یکی مثل تورو میگرفتم :| ... کلا همه چیه منو خوب میبینه :) ..خیلی جالبه .. دوستای صمیمی من همشون قدبلندن.. آز هم قدبلنده .. زر هم قدبلنده.. کاش بعداز ارشد ال تهران بمونه .. دوسش دارم...

میگم رقصیدن آقایون خیلی بامزس .. خیلی هااا ... تو بعضی عروسی ها عروس دوماد که میرقصن من دومادو نگاه میکنم که به طرز خنده داری دستاشو حرکت میده و بنظرم بامزس :) ... اصلا همین آماتور بودن باعث میشه که یه پسر جذاب بشه ... خیلی :دی ..هیچ دوس ندارم با مردی عروسی کنم که بلد باشه برقصه :| ... یعنی چه :| ... فقط من باید بلد باشم.. اون بلد نباشه بعد باهم برقصیم من نگاش کنم بخندم ذوق کنم :) .. خل هم نیستم :|

گفتم عروسی .. دلم عروسی خواست.. عروسی فامیل نزدیک.. فامیل دور حال نمیده... خیلی وقته عروسی نرفتم :|

شاداب :)
۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

امروز آز اومد دنبالم... خوب بود کلا... و گفت هفته بعدم ببینمش گفتم باشه درسامو میخونم که برسم...

یاد لیسانس و اون دانشگاه بیخود و خوابگاه بیخود تر ولی روزای دوست داشتنی مون که من و آز و زر باهم بودیم زنده شد... بعدش رفتیم شام خوردیم... بعدشم زود اومدم خوابگاه..

برای چندمین بار بهم گفتن که چقدر شبیه Kristen Stewart هستم!!!... تاحالا خیلیا اینو بهم گفتن!.. حتی یبار رفته بودم لباس بخرم یه دختره ام اونجا بود همینو بهم گفت!!

درحالیکه بنظر خوم شبیه نیستم.. نمیدونم ... شایدم شبیهم منتها خودم متوجه نمیشم!!.. حالا اگرم شبیه باشم ولی خدایی چشای من درشت تره... نیست؟...

ولی فیلماشو که میبینم دیگه با دید خودم بهش نگاه میکنم :|

حالا نمیشد بگن شبیه Audrey Hepburn هستم؟؟؟  :|


 Kristen تو فیلم :|




Kristen با آرایش غلیظ :|



Kristen درحال سیگار کشیدن :||||


شاداب :)
۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۴ نظر

اپیزود اول


یه غذایی درست کردم بیا و ببین :)) خیلی گشنم بود :دی... لیسانس که بودیم زر فقط دست پخت منو دوس داشت و وقتی بقیه بچه ها غذا درست میکردن خوشش نمیومد :))... فقط یه ایرادی که دارم اینه که بشدت سنتی هستم تو این قضیه... ینی غذاهای خارجی اینا بلد نیستم... فقط پیتزا و لازانیا بلدم... بجز این دوتا دیگه فقط غذاهای ایرانی مثل زرشک پلو و چه میدونم قورمه سبزی و قیمه و امثالهم بلدم... بعدها سعی میکنم غذای جدید مدید هم یاد بگیرم... ایش.. اصلا کی میگه غذاهای اجنبی هارو یاد بگیریم هان؟؟ تهاجم فرهنگی تا کجااااا؟؟؟ من از همین تریبون همه رو به یادگیری غذاهای ایرانی دعوت میکنم :دی... تمام...

چرا این روزا همه درحال نینی دار شدن هستن؟؟!!!!!!!... امروز سرکلاس متوجه شدم اون دختر درسخونه هم کلاسیم حامله است!!!!!!.... چادریه و زیاد مشخص نیس ولی چون خیلی لاغره و امروز هم ارائه داشت متوجه تغییرش شدم... آخه قبل از عید اصلا چیزی نبود که! چطوری درعرض 1 ماه اینهمه مشخص شد؟!... با اینکه زیاد ازش خوشم نمیاد البته بدم هم نمیاد ولی خوب دوسش هم ندارم ولی امروز یکم حس دلسوزی بهم دست داد و یکمی هم برای نینیش ذوق کردم :)... آخی نازییییی... طفلک چطوری میخواد امتحاناشو بده؟!!!

حالا این هیچی!!... دیشبم متوجه شدم که "سم" هم اتاقی و هم کلاسی و دوست دوره لیسانسم هم خرداد نینی دار میشه!!!!!!!!!... اصن باورم نمیشد... حس جالبیه اینکه ببینی دوستت نینی داره...

نینی من خیلی بانمک و خوشگل خواهد شد :دی... ای جان :دی... باباش که صد در صد خوشگل نخواهد بود :)) بازم ای جان :))))) چون من از مردای خوشگل اصصصلا خوشم نمیاد... ولی خوب باباشم بامزه اس :دی... یعنی درواقع به دل من بشینه ، همین کفایت میکنه

امیدوارم که باباش خنده های قشنگی داشته باشه، صدای جذابی داشته باشه، مثلا تلفظ ز و سین موقع حرف زدنش یه کوچچچولو بزنه :دی... وقتی لبخند میزنه لپاش یه کوچچچچولو چال بشه، و مثلا حتی لپ سمت چپش یه کوچچچولو بیشتر از سمت راست چال بشه(!) ... گلوش یه کوچچچولو برآمدگی داشته باشه :دی ... شرط میبندم خودش هم حتی به این ویژگی های خودش پی نبرده که من یهو از بیرون پا میشم بعد از 20 و اندی سال بهش این ویژگی هارو یادآور میشم :)))) ... کلا انسان با دقتی هستم :دی.. اینا فقط ظاهریاش بود... دیگه باطنی هاش شخصیه نمیگم :دی

بله توی پست قبل از مرگ گفتم... و اینکه بهتره هرکسی یه دونه از اون کارت ها داشته باشه... و دراین پست از تولد و زندگی گفتم... فاصله تولد تا مرگ به کوتاهیه فاصله ی همین دوتا پست اِ :) ...


اپیزود دوم


مردی را می خواهم که مانند پسر بچه ای باشد و من به او رسیدگی کنم و از او حمایت و مواظبت نمایم.

مردی را می خواهم که قدرتمند و موفق باشد و از نظر منزلت و جایگاه اجتماعی بتوانم به او افتخار کنم.


اینها گزینه های 2 تا سوال متوالی از یه تست شخصیت شناسی بود و من هردوی اینهارو انتخاب کردم !!... خیلی عجیبه؟!!... در آنه واحد هردوحالت رو میخوام تو یک مرد ببینم... از انجام دادنه مورد اول لذت میبرم.. اینکه در مواقعی ازش حمایت کنم بهش برسم!... و مورد دوم هم بهم حس خوبی میده اینکه احساس کنم تکیه گاهه منه!

اصلا هم ضد و نقیض نیست!... هردوش رو دوس دارم و هردوش هم لازمه... مرداهم گاهی نیاز دارن که خودشونو لوس کنن و خانومشون بهشون توجه و محبت نشون بده ... و گاهی هم لازم دارن که خانومشون بهشون حس قدرت بده و با تعریف و تحسین ، چه توی جمع و جلوی اطرافیان و چه پیش خودشون، اون رو بالا ببره و یادآوری کنه که چقد همه چی با بودنه اون خوب پیش میره و ازین جور حرفا دیگه :)))

خدایی من باید مشاور میشدم :دی ... من هرچی که دارم از کتابای روانشناسیه که تو کتابخونه مشترک بابا مامانم خوندم :دی... یه همچین فضولی بودم :)).. البته رفتار و روابط پدر و مادرم هم الگوی خوبی بوده همیشه :)

نمیدونم چرا احساس میکنم در آینده ابدا و به هیچ وجه با آقام ( :))‌ ) مشکل پیدا نمیکنم :))... یه همچین اعتماد به خودی دارم :دی ... خوب دیگه خیالم راحت شد :دی

تا منبری دیگر درود و دو صد بدرود :دی




پی نوشت 1:

دیشب داشتم صورتمو میشستم یه دختره ام کنارمن بود بعد من همش حواسم بود یه وقت آب نریزه رو زمین که خیس نشه بعد دیدم مسواکشو گذاشت روی روشویی :(((((( و اونجا بود که متوجه شدم این دوستمون چیزی واسه از دست دادن نداره :(((... حالم بهم خورد واقعا..

پی نوشت 2:

و من هنوز متوجه نشدم چه انگیزه ای میتونه یه انسان رو هر روز ساعت 6 صبح از خواب بیدار کنه و باعث بشه تا ساعت 7:30 آرایش کنه؟؟؟؟؟ اصلا انگیزه به من ربط نداره!... لااقل یه صبونه هم بخور واسه خودت میگم :)))


شاداب :)
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

اول

یه روز پاییزی که داره از پنجره به بیرون نگاه میکنه درحالیکه تواین سن و سال که دیگه پیر شده قطعا باید توی خونه خودش باشه ولی نمیدونم چرا بنظر میرسه لوکیشن موردنظر یه جایی شبیه اون وقتاییه که برگ درختا میریخت تو خیابون و چقد کچویی دوست داشتنی بود... کارتی رو که 18 سالگی بدون اجازه پدر و مادرش گرفته بود وتمام این سالها توکیفش بود رو با حسرت نگاه میکنه... چرا هیچ وقت فرصت این رو پیدا نکرد که ازش استفاده کنه؟؟ و به همین راحتی از دنیا میره ... پاییز مثل زمستون فصل موردعلاقه منه وبرعکس اصلا فکر نمیکنم فصل افسرده کننده ایه!! درسته اینجاهم ته داستان یه نفر تو پاییز مرد ولی این چیزیو ثابت نمیکنه! اگه درست بهش فکر کنی مردن خیلی هم زیباست.. و با افسردگی هم هیچ رابطه ای نداره... ولی آرزوی مرگ داشتن شاید...


دوم

درسته یه جاهایی کم می آورد نا امید میشد ولی به هرحال روحیه شو حفظ میکرد و در کل آدم با انگیزه ای بود.. سعی کرد و به چیزایی که براشون تلاش کرد رسید. اتفاقا دیروز غروب وقتی برگشت خونه چشمش به کارتی افتاد که تو 18 سالگی بدون اجازه خانواده گرفته بود.. یادش افتاد که وقتی مامانش متوجه شد دعواش کرد ولی واقعا درک نمیکرد چرا باید دعواش کنه... ولی پدرش کارشو تحسین کرد... یه نگاهی بهش انداخت و رفت تو فکر.. کارت رو گذاشت تو کیفش... یادش نمی اومد آخرین بار چرا از کیفش درش آورده بود... عصر که داشت برمیگشت خونه تصادف کرد... جزییات دقیقش رو نمیدونم.. ولی میدونم خوشبختانه فوت نکرد... عوضش مرگ مغزی شد!! همیشه فوبیای تصادف داشت ولی خوب این یه راه خوب برای رسیدن به آرزوش بود... دوست نداشت مثل بقیه بمیره... بالاخره تونست از اون کارت استفاده کنه.. یا بهتره بگم استفاده کنن...


«النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا .مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار می‌شوند»

خیلی قشنگه خیلی ...هرچقد به عمق این جمله فکر کنی کمه.. اصلا درک کاملش از ذهن من یکی که خارجه!


شاداب :)
۲۳ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

دیروز دوچرخه رو ورداشتیم بردیم یکم ورزش کردیم... و پاهام کلی درد گرفت ... damn it... منی که قبلنا حتی میتونستم 2 سانس پشت هم استخر باشم الان با یه دوچرخه سواری اینجوری پاهام درد بگیره؟؟ ... ترمیناتوری بودم واسه خودم :دی..  البته الان درد ندارم ینی اسید لاکتیک جمع نشده تو پام ولی تو اون لحظه برام سخت بود... باید دوباره ورزش کنم... گفتم استخر و جیگرم کباب شد :|||... و منی که قبلنا هفته ای حداقل یکبار میرفتم شنا ، همانا الان یکسال و نیم شده که آب ندیدم :دی...  تازه یه زنبور هم ساق پامو نیش زد ... و من همچنان با خیال راحت به کارم ادامه دادم :)) البته شانس آوردم جین skinny پام نبود... تازه باید خوشحال باشی که زنبور نیشت بزنه.. کلی مفیده برا بدن :)) .. مردم زنبور درمانی میرن من مجانی مستفیض شدم :دی... کلی هم آهنگ مبتذل گوش کردم :دی...

همینجوری که به افق خیره شده بودم میخوند:

با تو احساس آرامش من ذاتیه...

هاها


آهان ... هنوز تهران نرفتم!... چرا؟؟ چون دوتا درسمون با یه استاده که ایشونم ایران نیستن هفته بعد میان... اون یکی استادمونم نبودش... دیگه فقط یه استاد بود که اونو هم بچه ها اطلاع دادن کنسل کردن.. منم که با دکتر پن قرار نداشتم درنتیجه گفتم یه چند روز دیگم بمونم.. نه که کم موندم :دی... امروز با مامان اینا رفتم خرید برا خوابگاه... از نرم کننده مو تا نوتلا رو از اینجا گرفتم که باخودم ببرم... ممکنه سوال پیش بیاد که تهران قحطی اومده؟؟؟ خیر تهران قحطی نیومده :دی... فقط دلم میخواد بابام برام خرید بکنه.. از خرید تنهایی تو تهران خوشم نمیاد..

ولی پس فردا تهرانم...


نظریه انتظار میگه که میزان احتمالی که یک اقدام منتهی به نتیجه یا اهداف مشخص میشود (E) ضرب در جذابیت نتیجه موردنظر (V) معادل است با انگیزه

درواقع:

نتیجه × جذابیت نتیجه = انگیزش.

فرض میکنیم که من میخوام برای کنکور دکتری آماده بشم ولی اونجوری که باید تلاش نمیکنم... دو عامل میتونه تاثیر بذاره، یکی اینکه من احتمال اینکه بتونم رتبه خوبی توی کنکور کسب کنم رو پایین میبینم (حالا کاری ندارم که مثلا دلیلش استرس باشه یا اینکه خودم رو دست کم بگیرم و...) .. عامل بعدی اینه که نتیجه اونجوری که باید برام جذاب نباشه ینی به ظاهر میگم که دوس دارم رتبم خوب بشه ولی تو دلم میگم با این تصور که حالا رتبم هم خوب شد دکترم شدم آخرش یا بیکار میمونم یا حقوق معمولی خواهم داشت یا اصلا برا چی باید دکتری بخونم و ندونم چرا میخوام اینکارو بکنم یا خیلی چیزای دیگه!! (اینجاهم فرض این رو که این تفکرات چقدر واقعی باشن رو درنظر نمیگیریم)... خوب نتیجه این میشه که دیگه اون انگیزه لازم رو برای درس خوندن ندارم...

یا یه مثال دیگه... فرض میکنیم که من میخوام جزو چند دانشمند برتر کشور تو حوزه خودم بشم... احتمال اینکه به این هدفم برسم رو بالا میبینم چون مثلا دکتر پن جزو چند تای اوله و تو سن کم هم به این درجه رسیده پس برای من چیز دور از دسترسی نیست... عامل بعدی جذابیتشه که ببینم مثلا اگه به این برسم پشت سرش به چه چیزایی میرسم آیا نتیجه منو ارضا میکنه؟؟... بخاطر همین انگیزه بالایی خواهم داشت.

وقتی کسی میگه برای فلان کار انگیزه ندارم، برای درس خوندن انگیزه ندارم و و و ... خوب حالا چیکار کنم که انگیزه پیدا کنم؟؟

این فرد رو باید به حال خودش رها کرد و فقط بهش بگی: پس هیچوقت اون کار رو انجام نده!...

یه چیزی هم هست که فراتر از انگیزه است... الهام.. آدمایی هستن که طول شبانه روز بی وقفه کار میکنن و هرکاری از دستشون بر بیاد دریغ نمیکنن چون به هدف بالاتری اعتقاد دارن و از درونیاتشون الهام میگیرن و بخاطر آرمان هایی مثل عشق به کشور ، یا ساختن برای نسل آینده کار میکنن... درواقع باور به یه آرمان والا، الهام بخش اینجور افراده...

من میخوام به چیزی بیشتر از انگیزه فکر بکنم...


شاداب :)
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

هیچ وقت ساعت 10 شب به بعد سایت های خارجی رو برای خوندن مقالات باز نکنید!!... چون اون وقت همزمان هزار تا tab باز میکنید و وقتی وسط همه اینها هستید متوجه میشید که دیروقته و باید بخوابید ... و چون طبعا نمیتونین همشونو بوک مارک کنین دوباره از دستتون در میره که چند صفحه از یه ژورنال رو چک کردین و باز فردا باید از اول شروع کنید...
درنتیجه اینکار رو از اوایل روز شروع کنید...


موهام بازم بلند شدن... خیلی بلند شدن!... میخوام برم کوتاهشون کنم.. درسته که چندوقتی هست که دیگه موی بلند مد نیس ولی من دلیلم این نیس!!!... فقط قبل از کوتاه کردنشون میخوام یه دفعه بابلیس کنم و یکم لذت ببرم و بعد کوتاهشون کنم... همیشه دوس داشتم یکم حالت داشته باشن ولی اونقدر صافن که نمیدونم جریان چیه..

امروز جلو آینه اون قسمت خودشیفتگی مغزم بهم گفت چقد brunette بهم میاد.. ولی نمیخوام حالا  حالاها موهامو رنگ بکنم.. چون دکتر پن هم دیگه جدیت نمیگیره و خوشش نمیاد... حالا فقط همین نیس.. کلا دوس دارم به معمولی ترین حالت ممکن در دانشگاه حاضر شم... البته رنگش اصلا تابلو نیس..
خلاصه میدونم اطرافیان از این بابت(همون کوتاه کردن) متاسف میشن و سرزنشم میکنن.. ولی برام مهم نیست...

میخواستم درمورد پایان نامم بنویسم همش شد مو...!

شاداب :)
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

1.

تو تلگرام چشمم به عکست افتاد...

دلم یهو خیلی برات تنگ شد..کاش اونجوری نمیشد.. کاش خراب نمیشد.. میدونی خیلی عوض شدی..خیلی.. دیگه اون آخریا نمیشناختمت.. غریبه شده بودی.. دیگه اونیکه یه زمانی دوسش داشتم نبودی.. 4سال زندگی مشترک باهم تو خوابگاه و تو 1 اتاق کم نبود.. من و تو و زر دوستای خیلی خوبی بودیم.... ولی تو از پیش ما رفتی.. چون ما همراهت نموندیم... چی شد که انقد خودت رو گم کردی؟؟؟ ولی با این حال هنوزم یه جایی اون ته قلبم برای توئه.....


2.

بعد از چند روز بی خبری از درس ( یکی منو شطرنجی کنه) نهایتا امروز نشستم پای درس و اینجور مسائل.... و دوباره و چندباره این رو حس کردم که چقدر رشته مو دوس دارم :) و بیشتر از اون گرایشم رو... اگه صدبار به عقب برگردم بازم همین گرایش رو انتخاب میکنم.. میتونم بهش امیدوار باشم که آدم مفیدی در این زمینه خواهم شد! .. و تصمیم دارم واسه دکتری تنها گرایشی که انتخاب میکنم همین باشه.. فقط 1 انتخاب 1 دانشگاه .. حتی 2 تا گرایش هم تو انتخاب رشته ام انجام نمیدم...


3.

دیشب یه خواب عجیبی دیدم... اصولا کم خواب میبینم ولی هیچوقت کیفیت رو فدای کمیت نکردم :دی ... و هرررر خوابی ببینم بی برو برگرد تعبیر خواهد شد... از کرامات اینجانب :)))) ...

خواب دیشب عجیب و دلگرم کننده بود.. اولش معنیش رو متوجه نمیشدم... ولی بطرز عجیبی بعضی وقتا یهو یه چیزایی انگار بهت الهام میشه وسط روز معنیش یهو به دلم افتاد... و دیدم کم شباهت به اوضاع و تصمیمات اخیر و آینده م هم نیست... لذا حلقه ارتباطیش رو درک کردم و یه بار دیگه حضور خدا رو تو زندگیم حس کردم...


4.

ما آدما وقتی چیزی رو دوست داریم خوب دوسش داریم.. ولی وقتی بقیه هم از اون چیز تعریف میکنن ما بیشتر دوسش میداریم... این راجع به آدما هم صادقه.. وقتی ستایش افراد دیگه رو راجع به اونیکه دوسش داری میبینی اون وقت دوس داری اون آدمو فشار بدی بچلونی :))))... گرچه نسبت به توقعات من شاید یه coward باشه.. البته شایدهم دلیل خوبی براش داشته باشه.. یا دلیل شخصیه ناراحت کننده داشته باشه.. هرچی که هست خدا ازش نگذره :( .. مخصوصا اگه مورد آخر باشه...


+ صبح که از خواب پا شدم اولین چیزی که نا خودآگاه گفتم این بود: و ثمرة فوءادی ...... و هنوز هم نفهمیدم که چرا؟؟؟؟


بعدا نوشت:

هیچ وقت عربیم خوب نبوده  :||||||| ... تو کنکورم خوب نزدم :|||||.. کلمه بالا ة برای مونث هست.. و اگر من جمله رو منسوب به پیامبر بدونم فکر کنم دیگه ة نمیگیم ... عجب سوتی :))... البته خوب اینو حضرت فاطمه به بچه هاشونم میگفتن.. ولی چیزی که من بعداز بیدار شدن از خواب زمزمه کردم ثمرة بود ...

اگه بازم اشتباه میگم علما اصلاح کنن :D

نظرم چیه دیگه عربی ننویسم؟!


شاداب :)
۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

1.

تا فردا باید گزارش پروژه بدم + اون یکی تمرین.. ولی هنوز نا تمومه!!.. چرا؟ چون همش این ور اون ور بودیم.. به مامان میگم من درس دارم میگن که آره باشه :||| و همچنان بیرون میریم... درهمین حد ابراز نگرانی میکنن :)))... ولی خیلی خوب بود ... وای رفته بودم بالای یه تپه یا کوه اسمشو نمیدونم.. باد میومد بعد من عین بچه ها میرفتم بالا بعد میدوئیدم پایین :)))))) ... اگه شتابمو کنترل نمیکردم ممکن بود با کله برم تو آب :)))) خیلی حس باحالی بود.. یاد بچگیام افتادم.. بعد به مامان میگم ذوق کردی ؟؟ میگه نه مگه بچه ای که تازه راه رفتن یاد بگیری ذوق کنم :))))))))))... قربون مامانم برم که انقد باحال جواب میده :)))))...

یه دوستی توی کامنت خصوصی گفتن که من با بقیه یه جورایی فرق میکنم .. همچنین به اندازه یه خانوم 35 ساله پخته هستم :))... خوب این باعث خوشحالیه که بیشتر از سنم بفهمم ولی خودم واقعا اینجوری فکرنمیکنم ... خیلی جاها کم و کاستی دارم...گاهی به گذشته فکرمیکنم میبینم خیلی جاها بچگانه رفتار کردم.. ولی خوب سیر تکاملی ادامه داره.. میدونم منظور مثبتی از سن 35 داشتن :).. ولی من  20 سال و خورده ای هستم :D .. من یه دانشجوی فوق لیسانسم که بین درس خوندنم وقفه نیفتاده.. درنتیجه من 35 ساله نیستم :))))))))) ... تازه حتی فکرمیکنم هنوز 19 سالمه :)))).. کلا احساس کوچولو بودن دارم و تصمیم دارم تا 50 سالگی این حس رو حفظ کنم :))) و بنظرمن سن به معنای واقعی فقط یک عدده.. یه عدد بی ارزش.. که چیزی رو برای من ثابت نمیکنه..



2.

بخند.. همیشه بخند... تو فقط بخند :).. وقتی میخندی خیلی خواستنی میشی... وای

اصلا.. کلا ..قطعا.. همه جوره خواستنی هستی...

سرد نشو.. عوض نشو... مصمم ادامه بده...

به حرف های بیهوده اطرافیان توجه نکن... بذار تو دنیای کوچیک خودشون خوش باشن :)

بذار تو با بقیه فرق داشته باشی...

به خودت خیلی سخت گرفتی و میدونم لایق بهترینا هستی ... 

یه لحظه ام به راهی که توش قدم گذاشتی شک نکن...

تو مایه افتخاری عزیزه دوست داشتنی :)...



3.

من حسودم.. البته آدم حسودی که هیچ کاری نمیتونم بکنم!!!!.. منظورم از حسود به اون معنای مزخرف و بدجنس وارانه نیست.. ابدا

حسود مثل دوستی که از دیدن دوست صمیمیش با دوستای دیگش حسادت میکنه.. حسود مثل مردی که از محبت بیش از حد خانومش به بچش حسادت میکنه.. حسود مثل دختری که حتی به کامنتا و فالویینگ های کسی که دوس داره حسادت میکنه ...  حسود مثل.... خیلی چیزا... 

فریدون آسرایی میگه:

آخر اعترافمه.. تو قدیس زمینی..

این نکته یک سواله... چرا تو بهترینی؟؟؟؟؟؟؟


این گل کوچولو تقدیم به همه خواننده هام.. چه روشن و چه خاموش همگی برام ارزشمندین :)... البته خوب طبعا روشن ها به مرور زمان تو قلب و ذهن آدم موندگار میشن ... امیدوارم سال 95 برای همه مون فوق العاده باشه :) ...

انگشتام کبود شده از سرما :)




+ ممکنه عکس رو حذف کنم ...

شاداب :)
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
اگه از وسیله جمع کردن و اتاق رو تمیز کردن و بیلیط گرفتن و طول مسیر آهنگ گوش کردن و فکر کردن و به هم خوردن آرامشم با سوالای تموم نشدنی خانوم کناریم و درنهایت خواستگاری ازمن برای برادرش!!! و گزارش اول ناتمام پروژه ای که باید تا آخر هفته بفرستم و خوردنیایی که واسه من رو میز بود و نظر مامان راجع به پوست من که چرا خراب شده و بیا برات ماسک بزنم و :|||.... که بگذریم! نهایتا الان در منزل هستم!
سال 94 هم داره تموم میشه.. به همین سرعت.. خیلی همه چی زود میگذره.. احساس میکنم سال 95 به غایت سال خوبی خواهد بود.. 94 هم خوب بود.. چندساله اخیر همش خوب بوده واسم.. ولی 95 رو امیدوارم خیلی بهتر بگذرونم.. اتفاقای خوب خوب بیفته.. اون چیزایی که میخوام بشه .. شاید بعدتر از چیزایی که میخوام 95 اتفاق بیفته و انجام بدم ،اینجا بنویسم..
شاید خانواده بخوان یه مسافرت چند روزه بریم.. ولی من دوس دارم همش خونه باشم و استفاده کنم از این فضا... البته بیرون و این ور اون ور بریم که میریم و میخوام عکس بگیرم که قبلا نمیگرفتم.. ولی مسافرت دوس ندارم برم.. البته مامان اینا یه ماه پیش رفتن شمال که من نتونستم برم:||||| نمیدونم چرا هرکی بابایی منو میبینه فک میکنه شمالیه :))) بنظرمن که اصلا شبیه شمالیا نیست.. بابا بور و پوست سفید و چشمای روشنی داره .. این ویژگی بیشتر مال آذری هاست... نمیدونم چرا میگن شمالی هستید؟ :)) ولی من که چش و ابرو مشکی شدم مث مامانم.. :| 
این تابستون برنامه های ویژه ای دارم ..من این واحدام خرداد تموم بشه امتحانامو بدم میخوام تابستون کلی کار انجام بدم.. البته امیدوارم پایان نامه و کنکور وقت کافی برام بذارن.. 
درضمن دلم میخواد با یکی هم مشورت کنم راجب اپلای کردن یا کنکور دادن .. دیگه وقت ندارم.... استادم خیلی هنر کنه واسه پایان نامه وقت میده.. االبته میتونم باهاش حرف بزنما ..یه صحبت کوچولو هم دراین زمینه باهاش داشتم ولی خوب اونقد که اتاقش شلوغه همیشه پشت در اتاقش یه صف طویل تشکیل میشه!! آدم آرامش نداره.. نمیدونم با کی حرف بزنم.. تاحدی میدونم میخوام چیکارکنم.. ولی بازم دوس داشتم بایکی حرف بزنم..
کلی حرف دارم واسه این موضوع... نمیدونم چیکار کنم به کی بگم.....

شاداب :)
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

1. اگه بگم لینکدین ندارم آیا زشته؟؟ ندارم بهرحال!! چندماه پیش یکی از دانشجوهای ترم بالاییمون یه کتابی رو بصورت ایمیل برام فرستاد.. دیگه ایمیل منو داشت و مدتی گذشت تا همین جدیدا که این ایمیل رو واسم فرستاد:

I'd like to add you to my professional network on LinkedIn


خوب منم که نداشتم درنتیجه عکس العمل خاصی نشون ندادم..

دوباره یه مدت گذشت این ایمیل واسم اومد

A..F's invitation is waiting ur response

که خوب من همچنان لینکدین نداشتم!!


دوباره دیروز ایمیل داده که

A..'s invitation is waiting ur response


میگم برم یه اکانت بسازم خیال خودم و اون رو راحت کنم :| اینجوری پیش بره هفته ای یه بار یادآوری میکنه :))))

فقط نمیدونم چی تو پروفایلم بذارم ..رزومه درخشانی ام نداریم بذاریم اون وسط :)) کار هم که فعلا نمیکنیم بیکار و بیعار میچرخیم :))


2. اتاق سرده :| البته خودم سردش کردم.. درواقع شوفاژ رو خاموش کردم .. الانم پاهام یخ کرده :| .. امروز یک بار صبحونه خوردم .. 3 بار ناهار خوردم :| .. و فعلا 1 بار شام خوردم :| غذا زیاد درست کردم خوب چیکار کنم :|

یادم باشه فردا به دکتر پن باید مسیج بدم وقت بگیرم :|

این روزا که تو اتاق تنهام میخوام اصلا هر رووووز پست همینجوریانه بذارم .. ایرادش چیه؟ :)))) شایدم حذف شدن از بس بی محتوان :)))))


شاداب :)
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر